وقت نشد همه نوشته های فریبا جونو بخونم این جمله زیبا هم از دکترشریعتی
خدایادر برابر انچه انسان ماندن را به تباهی میکشد
مرا با نداشتن ونخواستن
رویین تن کن![]()
وقت نشد همه نوشته های فریبا جونو بخونم این جمله زیبا هم از دکترشریعتی
خدایادر برابر انچه انسان ماندن را به تباهی میکشد
مرا با نداشتن ونخواستن
رویین تن کن![]()
عشق و دوست داشتن
عشقیک جوشش کور است و پیوندی از سرنابینایی،
دوست داشتنپیوندیخودآگاه واز روی بصیرت روشن و زلال.
عشق بیشتر از غریزه آب می خورد وهرچه ازغریزه سر زند بی ارزش است،
دوست داشتن از روح طلوع می کند وتا هرجا که روحارتفاع دارد همگام با آن اوج میگیرد.
عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست،و گذرفصل ها و عبور سال ها بر آن اثر میگذارد
دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاجزندگی میکند.
عشق طوفانی ومتلاطم است،
دوست داشتن آرام و استوار وپروقار وسرشاراز نجابت.
عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی"فهمیدن و اندیشیدن "نیست،
دوست داشتن ،دراوج،از سر حد عقل فراتر میرودو فهمیدنو اندیشیدن را از زمین میکند
و باخود به قله ی بلند اشراق میبرد.
عشقزیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند،
دوست داشتن زیبایی های دلخواه را دردوست می بیند و می یابد.
عشق یک فریب بزرگ و قوی است ، دوست داشتن یک صداقتراستین و صمیمی،بی انتها و مطلق.
عشق در دریا غرق شدن است،
دوست داشتن دردریا شنا کردن.
عشق بینایی را میگیرد،
دوست داشتن بیناییمیدهد.
عشق خشن است و شدید و ناپایدار،
دوست داشتن لطیف است و نرم وپایدار.
عشق همواره با شک آلوده است،
دوست داشتن سرا پا یقین است و شکناپذیر.
ازعشق هرچه بیشتر نوشیم سیراب تر میشویم،
از دوست داشتن هرچهبیشتر ،تشنه تر.
عشق نیرویی است در عاشق ،که او را به معشوقمیکشاند،
دوست داشتن جاذبه ای در دوست ، که دوست را به دوست می برد.
عشقتملک معشوق است،
دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست.
عشق معشوق را مجهول وگمنام می خواهد تا در انحصار او بماند،
دوست داشتن دوست را محبوب و عزیز میخواهدومیخواهد که همه ی دلها آنچه را او از دوست در خود دارد ،داشته باشند.
درعشق رقیب منفور است،
در دوست داشتن است که:“هواداران کویش را چو جان خویشتندارند”
که حسد شاخصه ی عشق است
عشق معشوق را طعمه ی خویش میبیند
و هموارهدر اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید
و اگر ربود با هردو دشمنی می ورزد ومعشوق نیز منفور میگردد
دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است
یکابدیت بی مرز است ; کهاز جنس این عالم نیست.
از کتابارزشمند دکتر شریعتی (هبوط در کویر)
فروش آنلاین و سریع و راحت کلیه ی نمونه سوالات منتشر شده ی برای کلیه رشته های پیام نور در مقاطع مختلف تحصیلی (کارشناسی-ارشد- دکترا) و حتی کنکور های پیام نور و دولتی و دانشگاه آزاد و حتی نمونه سوالات آزمون های استخدامی قابل ارایه خواهدبود در pdfstore.ir
فریبا جون خسته نباشی واقعا که مطالب قشنگی گذاشتی دوست دارم مطالب جدید تری ازت ببینم فکر میکنم بهترین زنگ تفریحمو تو امتحانا اینجا پیدا کردم بازم بنویس میام من منتظر بهترش هستم![]()
![]()
شیعه کیست ؟ سنی کیست ؟
خدایا:
کافر کیست؟ مسلمان کیست؟ شیعه کیست؟ سنی کیست؟
مرزهای درست هرکدام ، کدام است؟
من آرزو می کنم که روزی سطح شعور و شناخت مذهبی ، در این تنها کشور شیعه جهان ، به جایی برسد که سخنگوی رسمی مذهب ما «فاطمه» را آنچنان که سلیمان کتانی - طبیب مسیحی - شناسانده است، و «علی» را آنچنان که دکتر جورج جرداق - طبیب مسیحی - توصیف میکند و «اهل بیت» را آنچنان که ماسینیون کاتولیک تحقیق کرده است و «ابوذر غفاری» را آنچنان که جودة السحار نوشته است و حتی «قرآن» را آنچنان که بلاشر - کشیش رسمی کلیسا - ترجمه نموده است و «پیغمبر» را آنچنان که ردنسن - محقق یهودی - میبیند، بفهمد و ملت شیعه و محبان اهل بیت و متولیان رسمی ولایت و مدعیان مذهب حقه جعفری روزی بتوانند به ترجمه آثار این کفار رسمی!! توفیق یابند.
خدایا این مردم شیعه اند ، شیعه علی ، تنها پیروان اهل بیت ، تنها ملتی که حق را تشخیص داده اند و چهره پرشکوه علی را و عظمت های خاندان علی را یافته اند؟؟
و دکتر بنت الشاطی ، استاد دانشگاه و نویسنده توانایی ، که قلمش و عمرش همه در خدمت زنان اهل بیت ، که میگفت:(من در این خانه زندگی میکنم )، سنی است؟
و بلاشر که روحانی رسمی مسیحیت بود و چهل سال در تحقیق و ترجمه قرآن رنج برد و بر روی آیات کور شد کافر است؟
و ماسینیون که دریایی از دانش بود و ۲۷ سال تمام در زندگی سلمان، نخستین بنیانگذار تاریخ شیعه در ایران، غرق شد و هرگاه از فاطمه ، از عرفان اسلامی و از سلمان سخن میگفت ، سراپا مشتعل میشد کافر است؟
خدایا:
به من بگو ، تو خود چگونه میبینی؟ چگونه قضاوت میکنی؟
آیا عشق ورزیدن به اسمها تشیع است؟ یا شناخت مسمی ها ؟؟
«دکتر علی شریعتی»
(نیایش )
تو می گویی: نماز خواندن با خدا سخن گفتن است. تصورش را بکنکسی با مخاطبی مشغول حرف زدن باشد اما خودش نفهمد که دارد چه می گوید؟ فقط تمامکوشش اش این باشد که با دقت و وسواس مضجکی الفاظ و حروف را از مخارج اصلی اش صادرکند. اگر هنگام حرف زدن "ص" را "س" تلفظ کند حرف زدنش غلط می شود اما اگر اصلانفهمد چه حرفهایی می زند و به مخاطبش چه می گوید غلط نمی شود!پدرمومن من ... مادر مقدس من ... نماز تو یک ورزش تکراری است بدون هیچ اثراخلاقی و اصلاح عملی و حتی نتیجه بهداشتی ! که صبح و ظهر و شب انجام می دهی اما نهمعانی الفاظ و ارکانش را می دانی و نه فلسفه حقیقی و هدف اساسی اش را می فهمی. تمامنتیجه کار تو و آثار نماز تو این است که پشت تو قوز درآورد و پیشانی صافت پینه بستو فرق من بی نماز با تو نمازگزار فقط این است که من این دو علامت تقوی راندارم!
اگر کسی روزی پنج بار و هر بار چند بار با مقدمات و تشریفاتدقیق و حساس پیش شما بیاید و با حالتی ملتمسانه و عاجزانه و اصرار و زاری چیزی رااز شما بخواهد و ببینید که با وسواس عجیبی و خواهش همیشگی خود را تلفظ می کند اماخودش نمی فهمد که چه درخواستی از شما دارد چه حالتی به شما دست می دهد؟ شما به اوچه می دهید؟ و وقتی متوجه شدید که این کار برایش یک عادت شده و یا بعنوان وظیفه یاترس از شما هم انجام می دهد دیگر چه می کنید؟ گوشتان را پنبه نمیکنید؟
اگر خدا از آدم خیلی بی شعور و بلکه آدمی که مایه مخصوص ضدشعور داردبدش بیاید همان رکعت اول اولین نمازش با یک لگد پشت به قبله از درگاه خود بیرونش میاندازد و پرتش می کند توی بدترین جاهای جهان سوم تا در چنگ استعمار همچون چهارپایانزبان بسته ی نجیب بار بکشد و خار هم نخورد و شکر خدا کند و در آرزوی بهشت آخرت دردوزخ دنیا زندگی کند و در لهیب آتش و ذلت و جهل و فقر خود ابولهب باشد و زنش حمالهالحطب!!!
واگر خدا ترحم کند رهایش می کند تا همچون خر خراس تمام عمر بر عادت خویش در دوارسرسام آور بلاهت دور زند و دور زند و دور زند...... و در غروب یک عمر حرکت و طیطریق در این" مذهب دوری" به همان نقطه ای رسد که صبح آغاز کرده بود. با چشم بسته تانبیند که چه می کند و با پوز بسته تا نخورد از آنچه می سازد! و این است بنده مومنآنچه عفت و تقوی می گویند.
کجایی پدر مومن من... مادر مقدس من... وای بر شمانمازگزارانی که سخت غافلید و از نماز نیز. در خیالتان خدای آسمان را نماز می بریدو در عمل بت های قرن را. خداوندان زمین را...
بت هایی را که دیگر مجسمه های ساده وگنگ و عاجز عصر ابراهیم و سرزمین محمد نیستند...
« دکتر علی شریعتی »
( پدر ، مادر ، ما متهمیم )
در جامعه ای که اصالت از آن « تولید ومصرف » و « مصرف و تولید » اقتصادی است و عقل نیز جز اقتصاد چیزی نمی فهمد ، زن نه به عنوان موجودی خیال انگیز ، مخاطب احساسات پاک ، معشوق عشقهای بسیار بزرگ ، پیوند تقدس ، مادر ، همدم ، کانون الهام ، آینه صادقی در برابر خویشتن راستین مرد ؛ بلکه به عنوان کالایی اقتصادی است که به میزان جاذبه جنسی اش ، خرید و فروش می شود.
سرمایه داری زن را چنان ساخت که به دو کار آید:
یکی اینکه جامعه هنگام فراغت به سرنوشت اجتماعی و به استثمار شدنش نیندیشد و نپرسد "چرا کار میکنم؟" ، "چرا زندگی میکنیم؟" ، "از طرف که و برای چه کسی اینهمه رنج میبریم؟"
زن ، به عنوان ابزار سرگرمی و به عنوان تنها موجودی که جنسیت و سکسوالیته دارد ، به کار گرفته شد ، تا نگذارد کارگر و کارمند و روشنفکر در لحظات فراغت ، به اندیشه های ضد طبقاتی و سرمایه داری بپردازند ، و به کار گرفته شد تاکه تمامی خلاء و حفره های زندگی اجتماعی را پر کند. و هنر به شدت دست به کار شد تا بر اساس سفارش سرمایه داری ، سرمایه هنر را -که همیشه زیبایی و روح و احساس و عشق بود- به «سکس» تبدیل کند . این است که میبینیم یکباره نقاشی ، شعر ، سینما ، تئاتر ، داستان ، نمایشنامه.....بر محور «سکسوالیته» به گردش در می آیند.
دیگر اینکه ، سرمایه داری برای تشویق انسانها به مصرف بیشتر و برای اینکه خلق را به خود بیشتر نیازمند کند و مقدار مصرف و تولید را بالا ببرد ، زن را فقط به عنوان موجودی که سکسوالیته دارد -و جز این هیچ ، یعنی موجودی یک بعدی- به کار گرفت. در آگهی ها و تبلیغاتش نشاند ، تا ارزشها و حساسیتهای تازه ای بیافریند و نظرها را به مصارف تازه جلب کند و احساسات مصنوعی که لازم دارد در مردم بوجود آورد.
سکسوالیته به جایعشق نشست و زن این «اسیر محبوب» قرون وسطی ، به صورت یک «اسیر آزاد» قرون جدید درآمد.
«دکتر علی شریعتی»
خدايا به هركه دوست ميداري بياموز كه عشق از زندگي كردن بهتر است
و به هركه دوستش ميداري بچشان كه دوست داشتن از عشق برتر است.
دكتر علي شريعتي.
ترجيح ميدهم با كفشهايم در خيابان راه بروم و به خدا فكركنمتا اين كه در مسجد بشينم و به كفشهايم فكر كنم
خدايا چه سخت است تنهايي
وچه قصه ي بد بختيه ازار دهنده اي است تنها خوشبخت بودن
بودني سخت از كوير......
من این جملشو فوق العاده دوست دارم................................
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم
که از خاک گلویم سوتکی سازد،
گلویم سوتکی باشد،بدست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی
دم گرم و چموش خویش را بر گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد،
بدین سان بشکند در من،
سکوت مرگبارم را.........
«دکتر علی شریعتی»