10 درسی که سینمای ایران در سال 1389 آموخت
دندانهای جواد رضویان و چشمهای ورقلمبیده رضا شفیعیجم و خندههای علی صادقی دیگر نمیفروشد
سينماي ما- سه کمدی پرفروش امسال سینمای ایران حال و هوا و زمینه متفاوتی داشتند. «پوپک و مشماشاءالله»، «پسر آدم، دختر حوا» و «سنپطرزبورگ»، کم و بیش از فرمولهای محبوب کمدیهای معمول این چند سال دورند. دور از بازیگران تلویزیونی، بدون حرکات موزون و آواز و شهریتر. نزدیکتر به دغدغههای طبقه متوسط.
چند ماهی از سال 1389 گذشته و چیزی به برگزاری جشنواره فیلم فجر باقی نمانده و امسال، سال خوبی برای سینمای ایران نبوده است. اما مادرم این ضربالمثل را مدام زیر لب تکرار میکند: «خرابی چون که از حد بگذرد آباد میگردد». به نظرم– یا حداقل اینکه امیدوارم- صنعت سینمای ایران بعد از این سال پر از کابوس، شامل آرزوی نهفته در این جمله شده باشد. این سالی بود که درسهای مهمی از آن گرفتیم؛ یک مرحلهگذار واقعی. سال سینمایی 89 را تجربه کردیم و حالا میدانیم که:
درس اول: دوران کمدیهای سخیف با بازیگران تلویزیونی به پایان رسیده است.
مجله سينمايي 24 در این زمینه می نویسد: داریم صریح قضاوت میکنیم و خلاصه اینجا دیگر جایش نیست که از تضارب آرا و این چیزها حرف بزنیم. این کمدیهای ارزانقیمت از همان مدلی که پویافیلم ساختش را با «شارلاتان» شروع کرد و چند تهیهکننده دیگر سینمای ایران راهش را ادامه دادند، فیلمهای خیلی بدی بودند که در اغلب موارد، حتی تماشاگر نمیتوانست به راحتی داستانشان را دنبال کند. (طبعا چند محصول قابل قبولتر میان این تولیدات وجود دارد). سینمای ایران که به لحاظ فروش، کلا سال بدی را پشت سر گذاشت. اما دود این عدم استقبال بیشتر از همیشه در چشم این کمدیهای پیشپا افتاده رفت.
تهیهکنندهها فهمیدند که ردیف دندانهای جواد رضویان و چشمهای ورقلمبیده رضا شفیعیجم و خندههای علی صادقی دیگر نمیفروشد. اینها البته بازیگران بااستعدادی بودند که در مسیر تولیدات فراوان اینجور کمدیها به تکرار رسیدند و دل تماشاگرشان را زدند. آخرین میخ به این تابوت را در سالی که متخصصان ساخت این قبیل کمدیها، همه حضور داشتند، اکران فیلم «دردسر بزرگ» حسین فرحبخش کوبید. فیلمی که همه تجربههای این سالها در ساخت آن جمع شده بود. پرچمدار این قبیل تولیدات، همه دانش و تجربهاش را جمع کرد، فرمولهای امتحان پسداده را آورد وسط، و بازیگران و تیپها و موقعیتهای آشنا را بازسازی کرد؛ اما کسی به تماشای آن نرفت.
وقتی دردسر بزرگ نفروشد، تکلیف شیر و عسل و چراغ قرمز و یک اشتباه کوچولو و یه جیب پرپول که دیگر مشخص است. سیدمحسن وزیری، آرش معیریان، حسین فرحبخش، قدرتالله صلحمیرزایی و دیگر کارگردانها و تهیهکنندهها و بازیگران این قبیل فیلمها برای سالهای آینده باید فکری به حال خودشان بکنند. اگر استعداد و هوش بقا داشته باشند که چه بهتر. اما اگر اصرار داشته باشند در این مسیر باقی بمانند، باید با سینمای ایران خداحافظی کنند. کار به جایی رسید که متوجه شدیم نه فقط خود این کمدیها، که نشانههایشان هم ضدتبلیغ است.
«بعدازظهر سگی سگی» ساخته مصطفی کیایی، کمدی دلپذیر و قابلتاملی بود. اما چون از بازیگران این قبیل کمدیها استفاده میکرد و در آگهیهایش فیلمی از این دسته معرفی میشد، دیده نشد و بر باد رفت.
درس دوم: الد فشنهای سینمای ایران لب مرز قرار دارند.
منتظر اکران فیلم پرتقال خونی سیروس الوند در احتمالا جشنواره فجر و بعد سال آیندهام تا ببینم این نسل از سینمای ایران تا چه حد میتواند به حرفهاش ادامه دهد. دو محصول مهم حاصل کار این گروه، یعنی «افراطیها» ساخته جهانگیر جهانگیری و «فاصله» کامران قدکچیان، دو محصول لب مرزی بودند. افراطیها نشان داد که هنوز گروهی از تماشاگرهای نه فقط شهرستانی، وجود دارند که نشانهها و فضا و ساختار داستانی آن سالها را میطلبند و خوش میدارند، و از طرف دیگر استقبالی که از فیلم فاصله شد، نشان داد که این فضا و سلیقه، حتی وقتی میخواهد خودش را با حال و هوای زمانه هماهنگ کند، باز چنگی به دل نمیزند؛ در روزگاری که مخاطبان سینمای ایران در انتظار فضای تازهاند.
درس سوم: طبقه متوسط اما به دنبال محصولات باب طبع خودش است: کمدیهای متوسط فروختند
سه کمدی پرفروش امسال سینمای ایران حال و هوا و زمینه متفاوتی داشتند. «پوپک و مشماشاءالله»، «پسر آدم، دختر حوا» و «سنپطرزبورگ»، کم و بیش از فرمولهای محبوب کمدیهای معمول این چند سال دورند. دور از بازیگران تلویزیونی، بدون حرکات موزون و آواز و شهریتر. نزدیکتر به دغدغههای طبقه متوسط. امیدوارم با فروش این فیلمها دستاندرکاران سینمای ایران فهمیده باشند که تماشاگر بختبرگشته، همچنان در آرزوی فیلم خوب است تا به سالن برود و به کمی ذوق و چند سکانس خندهدار و یک داستان نیمبند هم راضی است.
تماشاگر طبقه متوسط، کمکم دارد سینمای متوسط موردعلاقه خودش را میسازد. این اتفاقی است که درباره محصولات غیرکمدی این سینما هم دارد میافتد. کمتر کسی انتظار استقبال از «چهل سالگی» علیرضا رئیسیان را داشت؛ فیلمی که در کنار ارزشهایش، داستانش را روان تعریف نمیکرد و به نظر میرسید قرار است سلیقههای خاص را جذب کند. اما این یک محصول غیرکمدی خوشسروشکل بود که باز توسط تماشاگر طبقه متوسط جذب شد. این تماشاگری است که در سالهای آینده، محصولات شهری اجتماعی بیشتری باب طبع خودش خواهد خواست.
درس چهارم: نقش زنها در این سینما و در این داستانها روزبهروز بیشتر میشود
سال 1389 در این سینما بیشتر از همیشه، زنها از نقشهای حاشیهای همیشگی بیرون آمدهاند و نه فقط بخش مهمی از نقشهای اصلی را اشغال کردهاند، که روزبهروز بیشتر کاراکتر حامی متمدنکننده مرد را به عهده گرفتهاند. از «پوپک و مشماشاءالله» گرفته تا «دختر آدم، پسر حوا» و «تسویه حساب» و «لج و لجبازی» و «هفت دقیقه تا پاییز» و «طلا و مس» و «فاصله».
این روند با قدرت گرفتن طبقه متوسط در سینمای ایران ارتباط مستقیم دارد. به این دلیل است که فیلمی مثل افراطیها در میان محصولات سالانه سینمای ایران، چنین ضدجریان به نظر میرسد و شاید به همین دلیل پرفروش میشود. هواداران مدلهای قدیمی، دیگر فرصت چندانی برای تماشای محصولات موردعلاقهشان روی پرده ندارند. همین گرایش روبهگسترش است که مهناز افشار را بهعنوان مهمترین ****استار سال 1389 معرفی میکند، بالاتر از هنرپیشههای مرد سینمای ایران. افشار این نقش را در فیلمهایی مثل پوپک... و تسویه حساب و پسر آدم، دختر حوا ایفا کرده و هر سه فیلم در میان پنج محصول پرفروش سال سینمای ایران قرار گرفتهاند.
درس پنجم: حمایتهای خارج از صنعت سینما برای بالا بردن فروش فیلمها هنوز کارساز است
یکی دو فیلم از میان محصولات سینمای ایران در سال 1389، به دلیل سرمایهگذاری از سوی نهادهایی خاص، از حمایتهایی برخوردار شدند که خارج از صنعت سینمای ایران محسوب میشدند و این در فروش هر دو فیلم تاثیر داشت. «ملک سلیمان» و «طلا و مس» به دلیل اعمال همین حمایتها در جدول فروشها بالا و بالاتر رفتند. هر چند که در مورد ملک سلیمان، گذشته از این حمایتها، فیلم با اقبال از طرف تماشاگر ایرانی مواجه شد؛ تماشاگری که...
درس ششم: تماشاگر سینمای ایران به دنبال حالوهوای تازه است: ملک سلیمان میلیاردی شد
تماشاگر به تنگ آمده از تحمل محصولات کمهزینه و همشکل برآمده از اقتصاد فقیر سینمای ایران، که سالها مجبور بود عظمت و تکنولوژی را در فیلمهای محصول دیگر کشورها ببیند، حالا و با اکران ملکسلیمان، این فرصت را یافته تا سری به فضاهای تازه بزند و یک فیلم ایرانی با هیبت تازه را در میان فیلمهای محصول سینمای کشورش ببیند. این تماشاگری است که فرصت اکران فیلم خارجی در کشورش از او دریغ شده و او باید به دنبال نشانههایی از این سینما میان فیلمهای داخلی بگردد. فرصتی که هر چند سال یکبار نصیبش میشود.
درس هفتم: عبور از خطر قرمزها دیگر آنقدرها هم جذاب نیست؛ یا: خط قرمزها کیلومترها جلوتر کشیده شدهاند
دو فیلمی که به دلیل شکستن برخی خطوط قرمز امید فراوانی به فروششان میرفت، انتظارها را برآورده نکردند. «به رنگ ارغوان» چند سالی توقیف بود و تا دو سال پیش، تماشای چنین فیلمی میتوانست تماشاگر سینمای ایران را شوکه کند، بهخصوص که نام ابراهیم حاتمیکیا هم پشتش باشد و تصویر جوانها و ارتباطی که با یک مامور وزارت اطلاعات پیدا میکنند. «دموکراسی تو روز روشن» هم محمدعلی زم را در نقش تهیهکننده داشت، و محمدرضا گلزار را با لباس ماتریکس که در تبلیغات فیلم کلمه «دموکراسی» روی سینهاش نقش بسته بود. به این چیزها اضافه کنید در مورد رئیسجمهور را که در تبلیغات تلویزیونی فیلم تکرار هم شد. این چیزها سالها قبل شاید هوادار داشت و خطشکن مینمود. اما فیلمهای زم و حاتمیکیا، بعد سال اخیر، کیلومترها دور از خط مقدم حوادث جامعه قرار داشتند. خط قرمزهای برانگیزاننده آینده، کیلومترها جلوتر از این خواهد بود. خطشکنهای آینده سینمای ایران چه کسانی هستند؟
درس هشتم: شکوایه تصویب بودجه برای حمایت از یک نوع خاص در سینمای ایران درآمده است
فیلمهایی که با بودجه اختصاص داده شده توسط فارابی، یا حوزه هنری یا هر نهاد دیگری، برای حمایت از سینمای کودک و نوجوان یا معناگرا یا دفاع مقدس ساخته میشوند، دیگر تماشاگری ندارند. مخاطبی که برای گذراندن اوقات فراغتش با انتخابهای گوناگونی مواجه است، دیگر مجبور نیست وقت و پول صرف تماشای پروژههایی کند که مدیرانی برای پیشرفت فرهنگی و پرورش ذهن و رفتار و اخلاقش تصویب کردهاند. او به راه خودش میرود و محصول فرهنگی موردنظر خودش را برای مصرف انتخاب میکند. سینماداران ایرانی و گردانندگان پردیسهای سینمایی هم تاحدی میتوانند با فرمول تازه رایجشده اختصاص تکسانس به این فیلمها، به شکل اجباری از این تولیدات حمایت کنند. پول بدون زحمت نفت برای اختصاص به چنین محصولاتی هم روز به روز دارد کمتر میشود. این یعنی عمر گلخانهای اینجور محصولات هم به پایان رسیده است.
درس نهم: نقش رسانهها و منتقدها در حمایت از محصولات مستقل
از دو محصول مستقل سینمای ایران در سال 1389 یعنی «آل» و «کیفر»، نه در اکران عمومی استقبالی شد و نه از سوی گردانندگان و داوران جشنواره فجر با حمایت چندانی مواجه شدند. اینها فیلمهایی بودند که هنگام نمایش عمومی، هیچ حاشیه امنیتی نیافتند. اما این اصحاب رسانه و منتقدان بودند که باعث مطرحشدن و ماندن این فیلمها، بهخصوص «کیفر» شدند. اگر منتقدها نبودند فیلم باارزشی چون کیفر، در سینمای ایران فراموش میشد. منتقدان سینمای ایران مسوولیتشان را در برابر این قبیل آثار بهتر از همیشه انجام دادند. فیلمهایی مثل هیچ، لطفا مزاحم نشوید، باد در علفزار میپیچد و عیار 14 را هم میشود در همین گروه قرار داد.
درس دهم: اکران فیلم روز خارجی در آینده نزدیک اجتنابناپذیر است
با گفتن همه این حرفها به این نتیجه میرسیم که با این سالنها و این تماشاگران، نمیتوان به اکران محصولات داخلی بسنده کرد. این فیلمهای برآمده از بودجههای دولتی و دیگر نهادها، این کمدیهای بیسروشکل، این محصولات فاقد داستان و جهت و ترکیب، باید در کوران رقابت آبدیده شوند. تماشاگرانی هم که مدام فاصلهشان با محصولات فرهنگی فرنگی از طریق رسانههای مختلف کم میشود، انتظار دارند تا این فیلمها را روی پرده سالنهای سینمای کشور خودشان ببینند. این مجموعههای سینمایی مجهز، با اکران «یه جیب پرپول» و «نخودی» و «بیداری رویاها» نمیچرخد. دولت تا کی میتواند به یک سینمای ورشکسته پول نفت ببخشد؟ اصلا دیگر چه انگیزهای باقی مانده است؟ سینمای ایران در سال 1389 بیش از همیشه به این نتیجه رسید که تنها مانده و کمکم باید با حقیقت خودش روبهرو شود.