در اینجا، به جای روشهای سنتی تقسیم بندی و پیشنهاد کتاب سعی کردیم پیشنهادهایمان را بر حسب محتوا و تأثیرشان طبقه بندی میکنیم. مطمئن باشید که شما هم بالأخره...
بوی خوش کتاب
علاوه بر «ز ض ز» و «ض ز ض» سنتی، برای پیشنهاد دادن فهرست کتاب، روشهای دیگری هم وجود دارد. شما میتوانید بر اساس ژانر، سبک و کشور مقصد، نویسندهها و کتابهای مورد نظرتان را به خط کنید؛ مثلا ً بعد از فهمیدن فقرهای «فانتزی» با «پلیسی» میتوانید یک سیر مطالعاتی برای خودتان دست و پا کنید و مثلا ً تصمیم بگیرید که اول آگاتا کریستی بخوانید و بعدا ً که خوب هویج خوردید و خرگوش شدید، بروید سراغ آرتور کانن دویل و ریموند چندلر، بعد هم که حوصله تان از قاتلهای دست و پا چلفتی که همیشه گیر میافتند سر رفت، بروید سراغ فردریش دورنمات و ژرژ سیمون و بقیه یا مثلا ً اول باید فهمید که جملاتی مثل «باد مینالید و زوزه میکشید. ناله باد، نالیدن وجدانی است غرقه در جنایات بسیار. ولی آن را که خود صدها ناله جانسوز در جگر دارد را یک صدای باد چه باک؟ باد توفان گردید. گویی نیروهای ناشناخته بر هماهنگی وهم انگیز کائنات کار میکردند. این نیروها چیستند؟ آیا چیستی شان روزی بر انسان آشکار خواهد شد؟ آه! ای ماه بلند! ...» مربوط به سبک ادبی «رومانتیسیسم» است که در فرانسه به عمل میآید و با حجم چانه و طول روده نسبت مستقیم دارد؛ آن وقت که شما با انتخاب سبک مورد علاقه تان، نسبت به انتخاب کتاب متناظر اقدام بفرمایید.
ما در اینجا، به جای روشهای سنتی تقسیم بندی و پیشنهاد کتاب سعی کردیم پیشنهادهایمان را بر حسب محتوا و تأثیرشان طبقه بندی میکنیم. مطمئن باشید که شما هم بالأخره زیر مجموعه یکی از حالتهای زیر هستید یا میشوید و آن وقت این پیشنهادها به دردتان خواهد خورد.
* اگر فکر میکنید در زندگی، زیاد کوتاه آمده اید
فکر میکنید یک عمر است دارید خلاف جهت جریان تاریخ شنا میکنید؟ فکر میکنید این همه سال تمرین ضد دموکراسی و تحمل استبداد، تمرین منت کشی، عدم مقاومت و گریه کردنهای ساکت شبانه زیر لحاف بس است؟ فکر میکنید پشت سرتان بیشتر از این طاقت پس گردنی خوردن ندارد؟ احساس کوزت بودن میکنید و دنیا را مهمانخانه تناردیه ای بیش نمیدانید؟ بغض گلویتان را گرفته؟ چشمهایتان میسوزد؟ ... خیلی خب بابا، آه و ناله بس است، بروید کتاب بخوانید.
• پیر مرد و دریا (ارنست همینگوی _ نجف دریابندری)
علاوه بر اهمیت کنده در خروج دود، این کتاب به ما یاد میدهد که نکته مهم، شکار بزرگترین ماهی دریاست؛ حتی اگر فقط استخوانهای خالیاش (برای موزه تاکسیدرمی) به ساحل برسد.
• شوالیه بد نام (دیوید گمل _ طاهره صدیقیان)
یعنی حتی اگر سرآلکس فرگوسن هم به باشگاه چلسی برود و یک مشت بچه بیایند منچستر یونایتد، باز هم «من یو» 6_3 میبرد.
• مرگ در آند (ماریو بارگاس یوسا _ عبدالله کوثری)
این کتاب میگوید عشق در همه حال پیروز است؛ فقط شما باید پیگیری کنید و از سفتی زمین مورد نظر نترسید؛ آسفالت هم بالأخره سوراخ خواهد شد.
• انجمن شاعران مرده (ن. ه. کلاین بام _ حمید خامی)
بدترین حالتش این است که بابایتان، پدرتان (یعنی خودش) را درمیآورد؛ اما باز هم شما (مثل شخصیتهای کتاب) بروید سراغ هنر و ادبیات و از این جور قرتی بازیها!
• آتش بدون دود (نادر ابراهیمی)
عاشق آن است که سوز داشته باشد اما دود نداشته باشد؛ این تبلیغ یک بخاری نیست، تبلیغ یک رمان 7 جلدی است که یا جلد اولش را به تنهایی بخوانید یا 3 جلد را که خواندید ول کنید، یا دیگر تا آخر بروید.
* اگر به آخر خط رسیده اید
کسانی به شما خواهند گفت اصلا ً در برابر زور کوتاه نیایید و ضعیف نباشید و منت کشی نکنید و از این حرفهای مفت. این افراد مرض دارند. این افراد یا کتک خوردنهای خودشان یادشان رفته یا میخواهند شما را بدبخت نموده، بعدا ً مسخره تان کنند. اصلا ً گوش نکنید؛ فوق فوقش یک کمی شکست عشقی خورده اید و بابای طرف قدری با کمربند، سیاه و کبودتان کرده؛ اینها نمک زندگی هستند. یک آدم فهمیده که با این شوخیها از میدان به در نمیرود، جایش میرود کتاب میخواند!
• در ساحل رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم (پائولو کوئیلو _ دل آرا قهرمان)
یعنی اگر به ته خط رسیده باشید و جز نقطه چیزی برایتان نمانده باشد، باز هم عیبی ندارد؛ مینشینید و زار زار گریه میکنید و دوباره خط را میگیرید و به صورت معکوس بر میگردید اول خط.
• بابالنگ دراز (جین وبستر _ میمنت دانا)
جودی ابوت آن قدر الکی خوش است و آن قدر با انواع و اقسام مشکلات سرخوشانه برخورد میکند که میخواهیم برای صفحه «موفقیت» دعوتش کنیم و راز شاد زیستن را از او بپرسیم.
• شازده کوچولو (آنتوان دوسنت اگزوپری _ ابوالحسن نجفی)
من نمیدانم چطوری این کتاب میتواند به آخر خط رسیدهها کمک کند، چون خود شازده کوچولو هم آخر خط را رد کرد. اما چون همکاران اتاق فرمان اصرار میکنند، چشم!
• عطر سنبل، عطر کاج (فیروزه جزایری دوام _ محمد سلیمانی نیا)
میخواهید بدانید یک زن تنها وسط آن همه غریبه و گرگ و کفتار و اختاپوس و استکبار، چطوری میتواند دوام بیاورد؟ بروید این کتاب را بخوانید.
• قصههای مجید (هوشنگ مرادی کرمانی)
باز هم یک بچه یتیم دیگر از همان بچگی از تابلوی «سبقت ممنوع» بدش میآمده. حتما ً در روز خوانده شود (بقیه بچهها چه گناهی کرده اند که شما به آخر خط رسیده اید و حالا باید کتابهای شاد و خنده دار بخوانید؟).
* اگر دلتان میخواهد کمی از زمین فاصله بگیرید
چرا اعتیاد؟ چرا تیشه به ریشه خانواده؟ چرا جوگیری؟ چرا هستی ناراحت؟ بیمه هم حمایت نکرد، باز برای ایجاد هیجان در زندگی، راههای دیگری هم هست. این که نمیشود که هر کسی به شما طناب مفت تعارف تعارف کرد خودتان را دار بزنید! این کتابهایی که ما به شما پیشنهاد میدهیم، هر کدامشان به تنهایی به اندازه تماشای بازی لیورپول _ چلسی که 4_4 شده باشد هیجان دارد؛ فقط اگر بیماری قلبی دارید، اول قرصتان را میل بفرمایید.
• هابیت (ج . ر. ر. تالکین _ رضا علیزاده)
«رفتن به آنجا و بازگشت دوباره»؛ فکر کنم عنوان فرعی کتاب به اندازه کافی گویا باشد. فوقش اگر با این که دوباره به زمین برگشته اید حال نکرده اید، پیش نیاز کافی برای خواندن «ارباب حلقهها» را گذرانده اید.
• نیروی اهریمنی اش (فیلیپ پولمن _ فرزاد فرید)
«آکسفورد، آکسفورد که میگن همین جاست؟»؛ احتمالا ً این اولین سؤالی است که در شروع کتاب به ذهنتان میرسد. متأسفانه برای پیدا کردن باید زحمت کشیده و 5 جلد کتاب را تا ته بخوانید.
• هزار توهایی بورخس (خورخه لوییس بروخس _ احمد میرعلایی)
بورخس نمیدانست خودش دارد این کتاب را مینویسد یا یکی دیگر به اسم او؛ شما هم احتمالا ً بعد از خواندن کتاب نخواهید فهمید که شما کتاب را خوانده اید یا کتاب، شما را.
• مرشد و مارگریتا (میخاییل بولگاکف _ عباس میلانی)
شیطان را در مسکو ملاقات کرده، در کنسرت ایشان شرکت کرده، کارهای منکراتی ایشان را ملاحظه نموده و به حکم وصیت لقمان حکیم، عبرت لازم را اتخاذ نمایید.
• شکست ناپذیر (استانیسلاولم)
کاش آنجا بودم و قیافه تان را میدیدم وقتی میرسید به جایی که ما نهایتا ً با دشمن ملاقات کردهایم. وقتی قهرمان ما آرام نشسته توی اتاق کنفرانس و دارد به بطری کوچک در بسته ای _ که بقایای دشمن بزرگ هنوز دارد تویش تکان میخورد _ نگاه میکند. «دشمن» در شکست ناپذیر با تمام هیولاهایی که در فیلمها و رمانهای علمی تخیلی دیگر دیده اید، فرق دارد.
* اگر زیادی به دلتان صابون زده اید
چه خبرتان است؟ چرا بیخودی روی دیوار پنجول میکشید؟ چرا احساس گربگی به شما دست داده دارید از دیوار راست بالا میروید؟ به ماشین همسایه چه کار دارید؟ کلاس چرا نرفتید؟ این چه ترانه مبتذلی است دارید زیر لبی میخوانید؟ هوای گند بارانی را میگویید «شاعرانه»؟ 11 شب بر میگردید خانه؟ دیگه چی؟ فردا لابد میخواهید پیتزا هم بخورید!؟ یادتان باشد این خوشیها _ مثل دنیا _ محل گذر هستند و بالأخره تمام میشوند. اخلاق داشته باشید، معرفت داشته باشید؛ فردایی هم هست!
• سلاخ خانه شماره 5 (کورت ونه گات _ علی اصغر بهرامی)
شما میدانید بزرگ ترین کشتار بشر را کی انجام داده؟ فکر میکنید هیتلر این کار را کرده یا متفقین که دنیا را از دست زیاده خواهیهای این آلمانی زبان نفهم نجات دادند؟
• دیروز و امروز (سامرست موام _ عبدالحسین شریفیان)
شما فکر میکنید خیلی تیز و زرنگ و ماکیاولی تشریف دارید؟ بروید این کتاب را بخوانید تا بفهمید که خود ماکیاولی چقدر مورد دودرشگی واقع شد.
• کلیسای جامع (ریمودن کاروز _ فرزانه طاهری)
تا داستان کوتاه از این کتاب نخوانید، باورتان نمیشود که این زندگی ماشینی تکراری گندی که داریم تویش شنا میکنیم، چقدر چیز خوب و عالی و مزخرفی است!
• قول (فردریش دورنمات _ عزت الله فولادوند)
کارآگاه دست و پا چلفتی این کتاب، به تنهایی تقاص تمام خلافکارهای دستگیر شده در کتابهای دیگر را که به محض عطسه کردن دستگیر میشوند، پس میدهد.
• چراغها را من خاموش کنم (زویا پیرزاد)
یکی روز صبح از خواب بیدار میشوید و میبینید اسب سفید آرزوها آمده و خانه همین همسایه بغلی پارک کرده، بعد همین جوری الکی خوش میشوید و بعد از چند روز میفهمید آن اسب سفید، در واقع گوساله ای بوده که رنگش کرده اند.
* اگر دنبال دو کلمه حرف حساب هستید
لابد شما از این جور ناصحان مشفق دور و برتان دارید که هی به گوشتان بخوانند که پول اصلا ً مهم نیست و مهم، تفاهم و عشق و صفا و این جور مسائلی است که کی دیده و کی داده و کی گرفته! لازم نیست این افراد را تا جایی که جا دارد بزنید اما گولشان را هم نخورید؛ بروید کتاب بخوانید تا در صورت لزوم به آنها این جواب دندان شکن را بدهید: تفاهم و عشق و صفا چیز خوبی است اما معمولا ً خیلی خرج برمیدارد!
• رفیق اعلی (کریستسن بوبن _ پیروز سیار)
«کودک با فرشته رفت و سگ از پی آنها روان بود»؛ این جمله اول کتاب است و بقیه کتاب شرح همین یک جمله. میزان حکمت و معرفت را حال میکنید؟
• فضیلتهای ناچیز (ناتالیا گینزبورگ _ محسن ابراهیم)
بین خودمان باشد؛ این کتاب مجموعه مقاله است و شرح ماجراهای شخصی خانم نویسنده اما از آنجا که هر مقاله اش به شکل یک داستان کوتاه درآمده، میشود خیلی راحت کتاب را توی این فهرست جا زد.
• همه چیز فرو میپاشد (چینوا آچیبی _ علی اصغر بهرامی)
آفریقاییها خیلی سیاهند؟ آنها تمدن ندارند؟ لالایی نمیخوانند؟ مدرسه نمیروند سرعت حرکت تمساح در خشکی پایین میآید؟ شما چی فکر میکنید؟
• جاناتان مرغ دریایی (ریچارد باخ _لادن جهانسوز)
این کتاب یک دوره کلاس آموزش خلبانی است که در ضمنش شاعر هم میشوید. تنظیم ارتفاع، سرعت پرواز، نیروی پرواز حلقوی و پنچرگیری در آسمان، رئوس درسهای این کتاب هستند.
• روی ماه خداوند را ببوس (مصطفی مستور)
فرض کنیم شما یک جامعه شناس هستید که گلویتان هم جایی گیر است و چند تایی هم عقده فلسفی باز نشده دارید؛ در این حالت تکلیف چیست؟ هر جوابی بدهید، عمرا ً بتوانید ماجرای کتاب را حدس بزنید.
* اگر عشق را دست کم گرفته اید
اگر از آنهایی هستید که فکر میکنید عشق به این است که یک گل دستتان بگیرید و مثل قناریها چه چه بزنید و خانه ای بسازید در و دیوارش همه نور، معلوم است که در کل عمرتان دوزار عاشق نبوده، بلکه پایتان به زمین سفت هم نرسیده است. تا کل عمرتان به فنا نرفته، بروید چهار تا کتاب بخوانید ببینید این عاشقی اصلا ً چی هست.
• گتسبی بزرگ (اسکات فیتز جرالد _ کریم امامی)
فقط باید تا آخر کتاب طاقت آورده، ایمان خودتان را به این که این کتاب یک عاشقانه درجه یک است از دست ندهید. کسانی که طاقت کامل بیاورند، آن آخر سر برنده یک دستگاه داستان عالی خواهند شد.
• خداحافظ گری کوپر (رومن گاری _ سروش حبیبی)
این کتاب، علاوه بر نشان دادن همه بلاهایی که عشق میتواند یک جا سر شما بیاورد، روشهای فرار کردن از عشق را هم نشان داده، درباره بدل زدن به این روشها هم به طور کامل شیرفهم تان میکند.
• ابریشم (السندرو باریکو _ دل آرا قهرمان)
بر خلاف آن دو تای قبلی، عشق در این یکی کتاب تلفات هم میدهد و صاحب دختره به راه دورش نمیدهد و به مرد بورش هم نمیدهد و مرده هم کلی سال به خوشی زندگی میکند و اصلا ً انگار نه انگار.
• بار دیگر شهری که دوست میداشتم (نادر ابراهیمی)
در این کتاب هم دختره را به عاشق بینوا نداده اند و ایشان سوز و گداز آغازیده اند و کل کتاب را پر کردهاند از سیر ترشی و مربای بهار نارنج و لهجه شمال!
• من ِ او (رضا امیر خانی)
شما چرا مثل این فیلم ایرانیها هی دوست دارید تهاش همه به هم برسند؟ خب این هم یک جورش است دیگر! تازه عشقش خیلی هم تهرانی و اصیل و پدر و مادر دار است.