سلام به همه دوستان عزیز....
دیگه صندلی نیمه داغ ما هم تمووم شد و....
ما که نسوختیم تازه داشتیم گرم میشدیم
اما ازون جایی که امتحانات حدود 1 ماه دیگه شروع میشه من میخوام بیشتر به درس هام برسم....و خیلی خیلی کم میام...و گرنه مطمئن باشید حالا حالا ها نشسته بودم....
.
.
.
میخوام یه ماجرایی رو براتون تعریف کنم...به عنوان حرف آخرم تو صندلی داغ!!!!
این عید غدیر که گذشت من به یه چیزایی پی بردم که مسیر زندگیمو عوض کرد.
راستش من این عید غدیر روزه بودم(واسه همتون دعا کردما....)کلا خونه 2 نفری رفتم....
اول اذان خونه یه سیدی بودیم که پدرشون شهید شده بود...
(من توی چند سال گذشته ارادت خاصی به این خونواده پیدا کردم....حالا دلیلش بماند....)
اونجا یه اتفاقی برام افتاد که اشک من در اومد....
اونجا جلوی خودمو گرفتم اما وقتی توی ماشین نشستم دیگه نتونستم...مامان و بابام که جلو بودن منم عقب بودم و توجهی نداشتن بهم منم عقب دراز کشیده بودم و اشکام همین طور میومد....چون فهمیدم یه چیزیو از دست داده بودمو نمیدونستم.
اون روز من فهمیدم که اشتباه توی زندگیم زیاد داشتم...فهمیدم دارم مسیر زندگیمو عوضی میرم... و راهمو عوض کردم....
دیدم یه جورایی داشتم از اون چیزایی که میخواستم دور میشدم...
و اون روز فهمیدم یه چیز با ارزشو از دست دادم....که دیگه بر نمیگرده... اما اگه بخوام میتونم بهتر از اون ها رو داشته باشم....
فقط یک کلمه میگم اگه با خدا باشید همه چیز حل...ادعای خدا شناسی نمیکنم اما یه جورایی به این موضوع یقین پیدا کردم...
پر رنگ تر از قبل با خدام....
قبل ازین که وارد مسیری بشید اول با خدا مشورت کنید....
یه نگاهی به کتابش بندازین ببینین چی گفته...بعد تصمیم به ادامه راه بگیرید...
دیگه حرفی ندارم....
و اینم اضافه کنم....
تو رو خدا به این عشق های دنیایی دل نبندید که از معشوق واقعی دورتون میکنه....
...
خوش خرم باشید...
خدا نگه دار همتون.
raha