پسر جوانم نيز طعمه رفيقان نامرد شد و الان توي يکي از چاله چوله هاي همين شهر بزرگ، مثل من کارتن خواب شده است و با مرگ دست و پنجه نرم مي کند.
عامل اصلي بدبختي هايي که به سر من و خانواده ام آمد غرور و خودبزرگ بيني بود اما حالا با وضعيتي که دارم هيچ کس حاضر نيست حتي نزديکم بيايد و هر روز افراد زيادي را مي بينم که دلشان برايم مي سوزد و قصد کمک دارند ولي جلوي بيني خود را با يک دستمال مي گيرند و اسکناس يا سکه را از فاصله يک متري پرت مي کنند تا بوي تعفن انگيز بدنم آن ها را عذاب ندهد. متاسفانه کراک، ريشه وجودم را پوشانده است.
من ۴۷ سال سن دارم و روزي براي خودم نقاش ماهري بودم که سري توي سرها داشتم ولي رفاقت با چند نفر از دوستانم که اعتقاد داشتند هنرمند يعني کسي که قيافه ظاهري اش با ديگران فرق داشته باشد و با دود و دم، شخصيتش را عجين کند باعث شد تا ابتدا به سيگار و سپس به ترياک آلوده شوم.
چند سال گذشت و من به پيشنهاد دوستانم براي اين که همسرم موي دماغم نشود و به رفت و آمدهايم گير ندهد او را نيز به دام مواد مخدر انداختم. متاسفانه هر دوي ما کم کم به مصرف هروئين روي آورديم و الان ۳ سال است که کراک مصرف مي کنم.همسرم نيز شيشه و کريستال مي کشد.
من زماني متوجه شدم همسرم با دوستانم ارتباط نامشروع برقرار کرده است که کراک لعنتي رمقي برايم نگذاشته بود تا بتوانم حرفي بزنم.
خيلي وقت ها مي خواستم با او برخورد جدي کنم ولي به محض اين که استخوان درد به سراغم مي آمد باد يک اسکناس ۵ هزار توماني، کاه غيرتم را با خود مي برد و... .
دوستان گرگ صفت، براي اين که بتوانند همسرم را به فساد اخلاقي بکشانند تنها مانع سر راه رسيدن به اميال پليد خود که پسر بزرگم بود را نيز با ترفندي به دام کراک انداختند و نمي دانم پسرم الان توي کدام خرابه يا زير کدام پل، شب ها مي خوابد و اصلا زنده است يا مرده...؟
مرد ۴۷ ساله خميازه اي کشيد و افزود: ۲ سال است که کارتن خواب شده ام. هر چند هفته يک بار يک مايع ظرفشويي مي خرم و خودم را شب ها که تاريک است توي جوي آب مي شويم. نمي دانم چه زماني، مرگم از راه مي رسد.
يکي از افرادي که با هم تزريق مي کرديم و چند ماه قبل به طرز فلاکت باري فوت کرد ايدز داشت و فکر مي کنم من هم ايدز دارم.
متاسفانه بدنم عفوني شده است و با توجه به زخم هايي که روي پوستم به وجود آمده، حس مي کنم اگر قسمتي از گوشتم را محکم بکشم کنده شود.
من يک کارتن خواب هستم و اين است عاقبت فردي که خودش را با غرور بي جا يک سر و گردن از ديگران بالاتر بگيرد و در انتخاب هم نشين و رفت و آمد با دوستان، به راه خطا برود.
تنها فردي که از اعضاي خانواده ام زندگي خوبي دارد دختر بزرگم است و او هم با کمک برادرم توانست از محيط خانه مان دور شود و الان ازدواج کرده است.