-
خانم مينو مشيري نويسنده و مترجم به نام كشورمان دربارهي ملاقاتش با بهمن بيگي و تأثير افكار و انديشه و قلم وي در مجلهي سخن چنين مينوصبح يكشنبه 22 آبان است؛ تلفن زنگ ميزند. صداي بم و دوستانهي مردي ميپرسد: خانم مشيري؟ من بهمن بيگي هستم. دوست مشتركي ميگويد مايليد با من آشنا شويد؛ فقط چند روزي تهران هستم. امروز تعدادي از شاگردانم ناهاري را برايم ترتيب دادهاند. ميتوانيد بياييد؟ مايلم با شما آشنا شوم. و من ميگويم حتماً مزاح ميفرماييد! آرزويش را دارم؛ ميتوانم بيايم؟! پر در ميآورم و پرواز ميكنم. ظهر به رستوران وزارت كار بالاتر از پارك ملت ميروم. «انجمن فارغالتحصيلان عشاير كشور» اين مجلس بزرگداشت را براي پدر معنويشان بر پا كردهاند. حدود صد نفر مرد و زن جوان، بعضي زوجها با فرزندان خود در سالن جمعند. انتظارم را دارند. با گرمي از من استقبال ميشود. در آن جمع پر شور و شوق ابداً احساس غريبي نميكنم. معرفي ميشوم و در كنار خانمها مينشينم. پس از ده دقيقه مرد بلند قامت و خوش لباسي وارد ميشود. همه با احترام او از جا بلند ميشوند. دورش حلقه ميزنند. همهمه ميشود. بار اولي است كه بهمن بيگي را ميبينم. مشكل بتوان در جمعي ناديدهاش گرفت. شخصيتي شاخص است، بيآنكه متفرعن باشد. نگاهش نافذ است. با يك نظر دو ميهمانش را يعني خانم دكتر برومند استاد ادبيات و من از شاگردان دست پروردهاش تميز ميدهد. طبق سنت زيباي ميهماننوازي عشايري، به سوي ما ميآيد و در كنار دكتر برومند استاد ادبيات و من را از شاگردان دست پرودهاش تميز ميدهد. طبق سنت زيباي ميهماننوازي عشايري، به سوي ما ميآيد و در كنار دكتر برومد و رو به روي من مينشيند. كاملاً بيتكلف، صميمي و صادق. احساس ميكنم صد سال است كه او را ميشناسم. نگاهش چون اشعه ايكس درون انسان را ميكاود. يك لحظه خويي بچهگانه به دل و جانم چنگ مياندازد. نكند ناگهان براي امتحانم مرا پاي تخته سياه بخواند و بخواهد مثلاً يكي از ضرب و تقسيمهاي كذايي چندين وچند رقمي را برايش عمل كنم! فيلمهايي از مدارس عشايري ديدهام كه چگونه عمليات را انجام ميدهند و اشك شوق انسان را در ميآورند. با نگاهي سريع به دور و اطرافم تخته سياه نديدم. بهمن بيگي مرا پاي تخته نخواند. آرام گرفتم. پس اين مردي كه در مقابلم نشسته بود همان مردي بود كه با برپايي مدارس سيار عشايري نعمت سواد را به هزاران هزار بچه ارزاني داشته بود. در ميان جمعيت آن روز، پزشك و مهندس و كارشناس عالي نفت حضور داشتند. در ميان شاگردانش، طبيب، قاضي، مهندس، دبير، افسر و آموزگار فراوان دارد. او خالق بخاراي من ايل من و اگر قره قاج نبود و... بود كه افتخار آشنايياش را داشتم. كتابي را امضاء كرد و به من داد به نام «به اجاقت قسم» كه بسيار زيباست. همان شب كتاب را از اول تا آخر يك نفس ميخوانم. گوشهاي از خاطرات آموزشياش را با همان نثر طنازش چنين مكتوب كرده است با آنكه عشايري بودم به جاي تفنگ و فشنگ قلم و كتاب را انتخاب كردم، معلم شدم و آموزش عشايري را به راه انداختم از فراز و نشيبهاي راه رفتهاش، از بيم و هراسهايش، از شادي و غمهايش، از توانها و ناتوانيهايش، از ياران و از حسودان، از تنهايي و بيكسي و اميدها و مقررات دست و پاگير، صريح و بيپرده مينويسد و خواننده را مسحور ميكند شيفتگي عجيبي كه به كار سوادآموزي در ميان ايلات داشتم و توفيقي كه در اين راه نصيبم شد، سبب گشت كه سال بدون تغيير شغل، همين كار را ادامه دهم. وقتي نداشتم كه به كار ادبي بپردازم و از اين بابت پشيمان نيستم. زيرا تعداد ده هزار نفر معلم ترتبيت كردهام و از ميان بچههاي عشاير، دبيران طراز اول، طبيبان حاذق و متخصص، قضات دانشمند، مهندس ماهر و صاحبان ديگر تخصصها را پروردهام. در دوران بازنشستگيام فيلم ياد هندوستان كرد و باز به سراغ نويسندگي رفتم اي كاش من هم ميتوانستم مانند آقاي مخملباف به پاس خدمات سترگ و با سواد كردن هزاران هزار كودك و نوجوان عشايري فيلم درخشان و زيباي مدرسهاي كه باد برد را به شما هديه كنم. اما من فقط ميتوانم با تحسين بينهايت و صداقت تام بگويم به اجاقت قسم آقاي بهمن بيگي آنچه كردي و آنچه نوشتي ايثار زندگيت و عشقت به مردم سرزمينت است و در تاريخ و قلبها ثبت ميشود، درود و آفرين بر تو! تو يك مرد استثنايي هستي.
ديويد جي مارسدن در سال 1976 مقالهاي در مورد قبايل چادرنشين، به ويژه قشقايي نوشته كه آخر اين مقاله مزين به نام بهمن بيگي و تعليمات عشاير است عليرغم از هم پاشيدگي و بر هم خوردن اتحاد قوم قشقايي و جدا شدن پايه و اساس و معلومات سياسي، قوم قشقايي به عنوان يك ماهيت مستقل وجود دارد. اين ماهيت مستقل، به خاطر تلاشهاي بسيار زياد محمد بيگي كه مدير آموزش عشاير كل ايران شد، هنوز وجود دارد كه نقش مهمي در تأسيس سيستم آموزش قبيلهاي در ميان قوم قشقايي داشت. اين سيستم اكنون به تمام كشور بسط داده شده است. پايه و اساس اين سيستم بر مدرسه چادرهاي متحرك استوار است. بچهها از هر تيره، در زير اين چادرهاي سفيد از جنس كرباس آموزش ميبينند. تحصيلات ابتدايي در اين چادرها حداقل 5 سال طول ميكشد. براي تحصيلات در سطح بالاتر و براي استخدام معلمان براي توسعهي مدارس، دبيرستان عشايري و مركز تربيت معلم در شيراز تأسيس متحرك كامل كردهاند، واجد شرايط براي ورود به هر دوره مؤسسه پس از گذراندن يك امتحان ورودي سخت هستند. برنامه تربيت معلم يك سال به طول ميانجامد كه بعد از پايان دوره به طوايف و تيرههاي خود فرستاده ميشوند؛ براي اين كه يك مدرسه ديگر داير كنند. دبيرستان عشايري براي خود در تمام ايران شهرت كسب كرده است و پس از تكميل كردن تحصيلات، سهميهاي بيش از متوسط ورود در دانشگاهها دارد اداره مركزي آموزش عشايري در شيراز ميباشد. عليرغم فشارهايي كه در تهران وجود دارد، اين اداره به چيزي فراتر از يك ادارهي آموزش محض تبديل شده است و آن به دليل كانال ارتباطي است كه براي بسياري از امور عشايري باز شده است. اين اداره رسماً در نيمههاي سال 1950تحت نظارت شخص بهمن بيگي تأسيس و هم اكنون اداراتي با زمينههاي مختلف از آن منشعب شده است. مركز در مدت يكسال تمام وجوه توليد فرش را ميآموزد. همچنين مسئوولان اين مركز آموزشي تمامي مايحتاج و نيازمنديهاي آنها را در مدت يك سال كه از خانواده دور هستند، فراهم ميكنند. آنها بعد از يك سال براي توليد كردن اولين فرش خود، به ايلات باز ميگردند و در چرخه اقتصاد ايل، سهيم شده و طرحهاي سنتي قشقايي را دوباره احيا ميكنند. زنان با تجربه و كهنسال، معلم اين دختران هستند.
با استخدام و آموزش پرسنل از داخل خود سيستم كه با منافع آنها نيز مطابفت دارد، آنها با موفقيت بسياري از نيازهاي اجتماعي اين گروههاي حاشيهاي را به ادارات رو به تزايدي كه در يك جايس معين و ثابت مستقر هستند، متصل كردهاند ايل قشقايي اگر چه به عنوان يك قدرت سياسي محسوب نميشود، اما به عنوان مايهي احساس غرور همچنان باقي خواهد ماند به ويژه اين كه از طرف آموزش عشاير مورد تشويق و ترغيب قرار ميگيرند تا اتحاد و همبستگي و پيوستگي خود را حفظ كنند. اين امر در محيطي كه به سرعت در حال تغيير است و به صورت بالقوه شكننده و ناپايدار ميباشد، بسيار ضروري است سال بعد آمار معلمان از يكصد نفر فراتر رفت و دو نفر راهنماي تعليماتي جديد به نام «بهرام خوشبخت» و «عباس رضائيان» نيز به ياري اينجانب شتافتند.
مدارس عشايري خوزستان ساليان متمادي چون مدارس عشايري ساير استانهاي كشور به سان ستارگاني تابناك ميدرخشيدند و با نور خود ظلمت و جهل و بيسوادي را از دامن مردم منطقه ميزدودند
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن