بالا
 تعرفه تبلیغات




 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

صفحه 3 از 7 اولیناولین 12345 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 از مجموع 61

موضوع: پاتــوق دانشجويـان دانشگاه پيام نور ╫ ارسنجان ╫

  1. #21
    vahid.arsanj آواتار ها
    • 42

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Jan 2010
    محل تحصیل
    ارسنجان
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    مدیریت دولتی
    راه های ارتباطی

    New 2 مشاعره

    مشاعره


    به نام خدایی که زن آفرید حکیمانه امثال ِ من آفرید


    خدایی که اول تو را از لجن وبعداً مرا از لجن آفرید !


    برای من انواع گیسو وموی برای تو قدری چمن آفرید !


    مرا شکل طاووس کرد وتورا شبیه بز و کرگدن آفرید !


    به نام خدایی که اعجازکرد مرا مثل آهو ختن آفرید


    تورا روز اول به همراه من رها در بهشت عدن آفرید


    ولی بعداً آمد و از روی لطف مرا بی کس و بی وطن آفرید


    خدایی که زیر سبیل شما بلندگو به جای دهن آفرید!


    وزیر و وکیل و رئیس ­ ات نمود مرا خانه ­ داری خفن آفرید


    برای تو یک عالمه کِیْسِ خوب شراره ، پری ، نسترن آفرید


    برای من اما فقط یک نفر براد پیت من راحَسَنْ آفرید !


    برایم لباس عروسی کشید و عمری مرا در کفن آفرید


    به نام خدایی که سهم تو رامساوی تر از سهم من آفرید


    و پاسخ دندان شکن


    به‌نام خداوند مردآفرین / که بر حسن صنعش هزارآفرین


    خدایی که از گِل مرا خلق کرد / چنین عاقل و بالغ و نازنین


    خدایی که مردی چو من آفرید / و شد نام وی احسن‌الخالقین


    پس از آفرینش به من هدیه داد / مکانی درون بهشت برین


    خدایی که از بس مرا خوب ساخت / ندارم نیازی به لاک، همچنین


    رژ و ریمل و خط چشم و کرم / تو زیبایی‌ام را طبیعی ببین


    دماغ و فک و گونه‌ام کار اوست / نه کار پزشک وپروتز، همین!


    نداده مرا عشوه و مکر و ناز / نداده دم مشک من اشک و فین!


    مرا ساده و بی‌ریا آفرید / جدا از حسادت و بی‌خشمو کین


    زنی از همین سادگی سود برد / به من گفت از آن سیب قرمز بچین


    من ساده چیدم از آن تک‌درخت / و دادم به او سیب چون انگبین


    چو وارد نبودم به دوز و کلک / من افتادم از آسمان بر زمین


    و البته در این مرا پند بود / که ای مرد پاکیزه ومه‌جبین


    تو حرف زنان را از آن گوش گیر / و بیرون بده حرفشان را از این


    که زن از همان بدو پیدایش‌ات / نشسته مداوم تو رادر کمین


  2. #22
    Just for you آواتار ها
    • 3

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل تحصیل
    ارسنجان
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    ******
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    وقتی نمیتوانی فریاد بزنی ناله نکن !خاموش باش.قرنها نالیدن به کجا انجامید؟


    تو محکومی به زندگی کردن

    تاشاهد

    مرگ آرزوهای خودت باشی

    (دکتر شریعتی)

  3. #23
    vahid.arsanj آواتار ها
    • 42

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Jan 2010
    محل تحصیل
    ارسنجان
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    مدیریت دولتی
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    پسر برتر از دختر آمد پدید ؟!


    « پسر برتر از دختر آمد پدید »
    پسر جمله را گفت و چیزی ندید

    نگو دخترک با یکی دسته بیل
    سر آن پسر را شکسته جمیل

    بگفتا: «جوابت نباشد جز این
    نگویی دگر جمله‌ای اینچنین!

    وگرنه سر و کار تو با من است
    که دختر جماعت به این دشمن است.»

    پسر اندکی هوشیاری بیافت
    سرش چون انار رسیده شکافت

    پسر گفتش:«ای دختر محترم
    که گفته که من از شما بهترم؟!

    که دختر جماعت به کل برتر است
    ز جن تا پری از همه سرتر است

    پسر سخت بیجا کند، مرگ بید
    که برتر ز دختر بیاید پدید!»

    پس آن ضربه خیلی نشد نا به جا
    که یک مغز معیوب شد جا به جا

  4. #24
    vahid.arsanj آواتار ها
    • 42

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Jan 2010
    محل تحصیل
    ارسنجان
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    مدیریت دولتی
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    شب امتحان...خوابگاه دختران...خوابگاه پسران




    شب – خوابـگاه دخــتـران – سکـانس اول:



    (دختر «شبنم» نامی با چـند کتـاب در دسـتش وارد واحــد دوستش « لاله » می شود و او را در حــال گریه می بیــنـد.)

    شبنم:ِ وا!... خاک بـرسرم! چــرا داری مثــل ابـر بهـار گریـه می کـنی؟!

    لالـه: خـدا منـو می کشـت این روزو نـمی دیدم. (همچـنان به گریـه ی خود ادامــه می دهـد.)

    شبنم: بگـو ببـینم چی شـده؟

    لالـه: چی می خواســتی بشـه؟ امروز نـتیجه ی امتـحان <حسابداری3!!!> رو زدن تــو بُــرد. منــی که از 6 مـاه قبـلش کتابامـو خورده بــودم، مـنی که بـه امیـد 20 سر جلـسه ی امتحــان نشـسته بودم، دیــدم نمــره ام شـده 19!!!!!! ( بر شـدت گریه افزوده می شــود)

    شبنم: (او را در آغوش می کشـد) عزیزم... گـریه نـکن. می فهـممت. درد بـزرگیــه! (بغـض شبنم نیز می ترکـد) بهتـره دیگـه غصه نخـوری و خودتـو برای امتحـان فـردا آمـاده کنـی. درس سخت و حجیــمیـه. می دونی کـه؟

    لالـه: (اشک هایش را آرام آرام پـاک می کنـــد) آره. می دونـم! امـا من اونقــدر سـر ماجـرای امـروز دلم خـون بـود و فقط تونـستم 8 دور بخـونم! می فهـمی شبنم؟فقط 8 دور... (دوبـاره صـدای گریـه اش بلـند می شود) حالا چه جــوری سرمـو جلوی نـازی و دوستـاش بلـند کنـم؟!!


    شبنم: عزیزم... دیگــه گریه نکن. من و شهــره هم فقط 7 - 8 دور تـونســتیم بخـونیم! ببـین! از بـس گریه کردی ریـمل چشمــای قشـنگ پاک شـد! گریـه نکن دیـگه. فکـر کردن به ایـن مســائل کـه می دونـم سخــته، فایده ای نـداره و مشــکلـی رو حـل نـمی کنـه.



    لالـه: نـمی دونـم. چـرا چنـد روزیـه که مثـل قدیم دلـم به درس نـمیره. مثـلاً امـروز صبــح، ساعـت 5/7 بیـدار شـدم. باورت مـیشه؟!



    (در همیــن حال، صـدای جیــغ و شیـون از واحـد مجـاور به گوش می رسـد. اسـترس عظیـمی وجـودِ شبنم و لالـه را در بر می گیــرد!دخـتری به نـام «فرشته» با اضـطراب وارد اتـاق می شـود.)

    شبنم: چی شـده فرشــتـه؟!





    فرشــته: (با دلهــره) کمـک کنیـد... نـازی داشت واسـه بیــستمـین بـار کتــابشـو می خـوند که یـه دفعــه از حـال رفت!



    شبنم: لابــد به خـودش خیلی سخــت گرفته.



    فرشــته: خب، منــم 19 بـار خونـدم. این طـوری نـشدم! زود باشیــد، ببـریـمش دکتــر.


    و تمــام ساکنـین آن واحـد، سراسیـمه برای یاری «نــازی» از اتـاق خارج می شـونـد. چـراغ ها خامـوش می شود ...




    شـب – خوابــگاه پســران – سکــانـس دوم:


    (در اتـاقی دو


    پسربه نـام های «مهـدی» و «آرمــان» دراز کشــیده انـد. مهـدی در حال نصـب برنـامه روی لپ تـاپ و آرمـان مشغــول نوشــتـن مطالبی روی چـند برگـه است. در هـمین حـال، واحدی شـان، «میـثــاق» در حالی که به موبایـلش ور می رود وارد اتــاق می شـود)


    میثـــاق: مهـدی... شایـعه شـده فـردا صبــح امتـحان داریـم.



    مهـدی: نـه! راســته. امتـحان پایــان تــرمه.



    میثــاق: اوخ اوخ! مــن اصـلاً خبـر نـداشـتم. چقـدر زود امتـحانا شـروع شــد.



    مهـدی: آره... منــم یه چنـد دقـیقه پیـش فهمـیدم. حالا چیــه مگـه؟! نگـرانی؟ مگـه تو کلاسـتون دخترنداریـد؟!



    میثــاق: مـن و نـگرانی؟ عمــراً!! (بـه آرمــان اشــاره می کنـد) وای وای نیگــاش کـن! چه خرخـونیــه این آقـا آرمـان! ببیــن از روی جـزوه های زیـر قابلمــه چه نـُـتی بـر می داره!!



    آرمان: تـو هم یه چیزی میگــیا! ایـن برگـه های تقـلبه کـه 10 دقیـقــه ی پیـش شـروع به نـوشتـنــش کردم. دختــرای کلاس مـا که مثـل دختـرای شما پایـه نیســتن. اگـه کسی بهت نـرسوند، بایــد یه قوت قلــب داشته باشی یا نـه؟ کار از محکـم کاری...

    مـهدی: (همچــنان که در لپ تاپــش سیــر می کنـد) آرمــان جـون... اگه واسـت زحمـتی نیست چنـد تا برگـه واسه مـنم بنـویس. دستـت درست!





    (در همیـن حــال، صـدای فریـاد و هیاهـویی از واحـد مجـاور بلـند می شود. پسـری به نـام «رضـا» با خوشحـالی وسط اتـاق می پـرد)



    میـثــاق: چـت شده؟ رو زمــین بنـد نیـستی!



    رضــا:پرسپولیس همین الان دومیشم زد !!



    مهـدی:اصلا حواسم نبود.توپ تانک فشفشه ....... ابکشه!!!



    و تمــام ساکنیـن آن واحـد، برای دیـدن ادامـه ی مسـابقـه به اتاق مجـاور می شتـابنـد. چراغ هـا روشــن می مانند ...




  5. #25
    vahid.arsanj آواتار ها
    • 42

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Jan 2010
    محل تحصیل
    ارسنجان
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    مدیریت دولتی
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    درد دل دخترا با مادرشون !!!!!!!!!!!!!!

    دختـری با مادرش در رختخواب .... درد و دل می كرد با چشمی پر ز آب

    گفت مادر حالم اصلا ً خوب نیست .... زندگی از بهر من مطلوب نیست

    گو چه خاكی را بریزم بر سرم .......روی دستت باد كردم مادرم

    سن من از ..... افزون شده ..... دل میان سینه غرق خون شده

    هیچكس مجنون این لیلی نشد ... شوهری از بهر من پیدا نشد

    غم میان سینه شد انباشته ...... بوی ترشی خانه را برداشته

    مادرش چون حرف دختر را شنفت . خنده بر لب آمدش آهسته گفت

    دخترم بخت تو هم وا می شود ...غنچه ی عشقت شكوفا می شود

    غصه ها را از وجودت دور كن .........این همه شوهر یكی را تور كن

    گفت دختر: مادر محبوب من ............ ای رفیق مهربان و خوب من

    گفته ام با دوستانم بارها ........... من بدم می آید از این كارها

    در خیابان یا میان كوچه ها .......سر به زیر و با وقارم هر كجا

    كی نگاهی می كنم بر یك پسر ..... مغز یابو خورده ام یا مغز خر؟

    غیر از آن روزی كه گشتم همسفر ... با سعید و یاسر و ایضا ً صفر

    با سه تا شان رفته بودیم سینما ........ بگذریم از ما بقیه ماجرا

    یك سری، هم صحبت یاسر شدم ... او خرم كرد، آخرش عاشق شدم

    یك دو ماهی یار من بود و پرید ..... قلب من از عشق او خیری ندید

    مصطفای حاج قلی اصغر شله .... یك زمانی عاشق من شد بله

    بعد هوتن یار من فرهاد بود ........ البته وسواسی و حساس بود

    بعد از این وسواسی پر ادعا ......... شد رفیقم خان داداش المیرا

    بعد او هم عاشق مانی شدم ...... بعد مانی عاشق هانی شدم

    بعد هانی عاشق نادر شدم ........... بعد نادر عاشق ناصر شدم

    مادرش آمد میان حرف او ...... گفت: ساكت شو دگر ای فتنه جو

    گرچه من هم در زمان دختری ..روز و شب بودم به فكر شوهری

    لیك جز آنكه تو را باشد یك پدر .. دل نمی دادم به هر كس این قدر

    خاك عالم بر سرت، خیلی بدی .....واقعا ً كه پــوز مـــادر را زدی

  6. #26
    vahid.arsanj آواتار ها
    • 42

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Jan 2010
    محل تحصیل
    ارسنجان
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    مدیریت دولتی
    راه های ارتباطی

    New5 عروسی دعوتیم

    عروسی رفتن دخترا


    دو، سه هفته قبل از عروسی، دغدغه ی خاطرش اینه که : من چی بپوشم؟! توی این مدت هر روز یا دو روز یه بار ' پرو' لباس داره... اون دامن رو با این تاپ ست می کنه، یا اون شلوار رو با اون شال!! ممکنه به نتایجی برسه یا نرسه! آخر سر هم می ره لباس می خره!! بعد از اینکه لباس مورد نظر رو انتخاب کرد...حالا متناسب رنگ لباس، رنگ آرایش صورتش و تعیین می کنه...اگر هم توی این مدت قبل از مهمونی، چیزی از لوازم آرایش مثل لاک و سایه و...که رنگهاشو نداره رو تهیه می کنه...

    حتی مدل مویی که اون روز می خواد داشته باشه رو تعیین میکنه...مثلا ممکنه ' شینیون' کنه یا مدل دار سشوار بکشه...! البته سعی می کنه بارژیم غذایی سفت و سخت تناسب اندامشم حفظ بکنه... یه رژیمی هم برای پوست صورت و بدنش می گیره..! مثل پرهیز از خوردن غذاهای گرم! ماسک های زیادی هم می زاره، از شیر وتخم مرغ و هویج و خیار و توت فرنگی و گوجه فرنگی(اینا دستور غذا نیستا!!)

    گرفته تا لیمو ترش ( این لیمو ترش واقعا معجزه می کنه، به یه بار امتحانش می ارزه!) خوب، روز موعود فرا می رسه! ساعت 8 صبح ازخواب بیدار می شه( انگار که یه قرار مهم داره) بعد از خوردن صبحانه، می پره توحموم،...بالاخره ساعت 10 تا 10:30 می یاد بیرون...( البته ممکنه یه بار هم تو حموم ماسک بزاره...که تا ساعت 11 در حمام تشریف داره!) بعد از ناهار...! لباس می پوشه میره آرایشگاه، چون چند روز قبلش زنگ زده و وقت آرایشگاه گرفته برای ساعت 1:30 بعد ازظهر... توی آرایشگاه کلی نظر خواهی می کنه از اینو اون که چه مدل مویی براش بهترتره، هر چی هم ژورنال آرایشگر بنده خدا داره رو می گرده ....آخر سر هم خودآرایشگر به داد طرف می رسه و یه مدل بهش پیشنهاد می کنه و اونم قبول می کنه!! ساعت 3 می رسه خونه... بعد شروع میکنه به آرایش کردن...!

    بعد از پوشیدن لباس که خیلی محتاطانه صورت میگیره( که مدل موهاش خراب نشه) یه عکس یادگاری از چهره ی زیباش می گیره که بعدا به نامزد آینده اش نشون بده!!

    ساعت 8 عروسی شروع می شه...یه جوری راه می افته که نیم ساعت زودتر اونجاباشه!!



    عروسی رفتن پسرها:

    اگر دو، سه هفته قبل بهشون بگی یا دو، سه ساعت قبل هیچ فرقی نمیکنه!!

    روز عروسی، ساعت 12 ظهر از خواب بیدار می شه... خیلی خونسردو ریلکس! صبحانه خورده و تمام برنامه های تلویزیون رو میبینه!

    ساعت 6 بعد از ظهر، اون هم حتما با تغییر جو خونه که همه دارن حاضر می شن یادش می افته که بعله...عروسی دعوتیم..!

    بعد از خبر دار شدن انگار که برق گرفته باشنش...! می پره تو حموم...

    توی حموم از هولش، صورتشم با تیغ می بره...!!( بستگی به عمق بریدن داره، ممکنه مجبور بشه با همون چسب زخم بره عروسی!)

    ریش هاش زده نزده( نصف بیشترو تو صورتش جا می زاره!!)از حموم می یاد بیرون...

    ساعت 6:30 بعد از ظهره...هنوز تصمیم نگرفته چه تیپی بزنه،رسمی باشه یا اسپرت...!

    تازه یادش می افته که پیرهنشو که الان خیلی به اون شلوارش مییاد اتو نکرده! شلوارشم که نگاه می کنه می بینه چند روز پیش درزش پاره شده بوده ویادش رفته بوده که بگه بدوزن..!!

    کلی فحش و بد و بیراه به همه می ده که چرا بهش اهمیت نمی دن و پیرهنشو تو کمد لباساش بوده رو پیدا نکردن و اتو نکردن و شلوارشوچرا از علم غیبشون استفاده نکرد که بدونن که نیاز به دوختن داره...!

    خلاصه...بالاخره یه لباس مناسب با کلی هول هول کردن پیدا می کنند و میپوشه(البته اگر نیاز بود که حتما به کمد لباس پدر و بردار هم دستبرد می زنه!!) ساعت 8 شب عروسی شروع می شه، ساعت 9:30 شب به شام عروسی می رسه..! البته اگر از عجله ی زیادش، توی راه تصادف نکرده باشه دیر تر از این به عروسی نمیرسه!!

    :74::74::74::227::227::227::227::123:

  7. #27
    vahid.arsanj آواتار ها
    • 42

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Jan 2010
    محل تحصیل
    ارسنجان
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    مدیریت دولتی
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    گریز و درد

    رفتم ، مرا ببخش و نگو او وفا نداشت
    راهی به جز گریز برایم نمانده بود
    این عشق آتشین پر از درد بی امید
    در وادی گناه و جنونم کشانده بود
    **
    رفتم که داغ بوسه ی پر حسرت تو را
    بر اشکهای دیده ز لب شستشو دهم
    رفتم که ناتمام بمانم در این سرود
    رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم
    **
    رفتم ، مگو مگو که چرا رفت ، ننگ بود
    عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما
    از پرده ی خموشی و ظلمت ، چو نور صبح
    بیرون فتاده بود به یک باره راز ما
    **
    رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
    در لابه لای دامن شب رنگ زندگی
    رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان
    فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی
    **
    من از دو چشم روشن و گریان گریختم
    از خنده های وحشی طوفان گریختم
    از بستر وصال به آغوش سرد هجر
    آزرده از ملامت وجدان گریختم
    **
    ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز
    دیگر سراغ شعله ی آتش ز من مگیر
    می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم
    مرغی شدم به کنج قفس خسته و اسیر
    **
    روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش
    در دامن سکوت به تلخی گریستم
    نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ه
    ا
    دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم
    فروغ فرخزاد




  8. #28
    vahid.arsanj آواتار ها
    • 42

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Jan 2010
    محل تحصیل
    ارسنجان
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    مدیریت دولتی
    راه های ارتباطی

    توجه برنامه کلاسی

    زمان برگذاری کلاسهای مدیریت دولتی
    آمار 2 (محمودی)7/7/89 ....14/7/89 .....
    فراگرد تنظیم و کنترل بودجه(حسینی)13/7/89 .....20/7/89 .....
    سیر اندیشه سیا سی وتحول نهادهای اداری (حسینی)29/7/89 ....13/8/89.......
    روابط کار در سازمان(زارع)15/7/89 ...29/7/89 ......
    حسابداری دولتی(سیاح)8/7/89 ....15/7/89 .....
    زبان تخصصی 1(برومندی)7/7/89 ....21/7/89 ....
    کامپیوتر و کاربرد آن در مدیریت(رضا یی)6/7/89 ...13/7/89 ....

  9. #29
    vahid.arsanj آواتار ها
    • 42

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Jan 2010
    محل تحصیل
    ارسنجان
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    مدیریت دولتی
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    زندگی با همه وسعت خویش مسلک ساکت غم خوردن نیست. حاصلش تن به قضا دادن و پژ مردن نیست. اظطراب و هوس و دیدن ونادیدن نیست. زندگی خوردن و خوابیدن نیست. زندگی جنبش و جاری شدن است. زندگی کوشش و راهی شدن است. از تماشا گه آغاز حیات تا به جایی که خدا میداند.......... خدا میداند ........... خدا میداند

  10. #30
    salimbavi آواتار ها
    • 9

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    محل تحصیل
    ماهشهر
    شغل , تخصص
    كارمند
    رشته تحصیلی
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    به بزرگي آرزوهايتان فكر نكنيد به بزرگي كسي فكر كنيد كه مي تواند آرزوهايتان را براورده كند

    salimbavir@yahoo.com

صفحه 3 از 7 اولیناولین 12345 ... آخرینآخرین

برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •