بالا
 تعرفه تبلیغات




 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 4 از مجموع 4

موضوع: ماجرای فوق‌العاده ترسناکی که در اردبیل اتفاق افتاد

  1. #1
    مژگان آواتار ها
    • 14,355

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2009
    راه های ارتباطی

    new12 ماجرای فوق‌العاده ترسناکی که در اردبیل اتفاق افتاد

    این داستان رو دوستم برام تعریف کرده و قسم میخورد که واقعیه:
    دوستم تعریف میکرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل، جای اینکه از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می‌گفت: جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه!
    اینطوری تعریف میکنه:
    من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی. 20کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو
    ماشینم خاموش شد و هرکاری کردم روشن نمیشد. وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت.
    اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه میبینم، نه از موتور ماشین سر در میارم!!
    راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو کرفتم و مسیرم رو ادامه دادم.
    دیگه بارون حسابی تند شده بود.
    با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام وبی صدا بغل دستم وایساد.
    من هم بی معطلی پریدم توش.
    اینقدر خیس شده بودم که به فکر اینکه توی ماشینو نیگا کنم هم نبودم.
    وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه تشکر دیدم هیشکی پشت فرمون و صندلی جلو نیست!!
    خیلی ترسیدم!
    داشتم به خودم میومدم که ماشین یهو همونطور بی صدا راه افتاد.
    هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو یه نور رعدو برق دیدم یه پیچ جلومونه!
    تمام تنم یخ کرده بود.
    نمیتونستم حتی جیغ بکشم، ماشین هم همینطور داشت میرفت طرف دره.
    تو لحظه‌های آخر خودم رو به خدا اینقدر نزدیک دیدم که بابا بزرگ خدا بیامرزم اومد جلو چشمم.
    تو لحظه‌های آخر، یه دست از بیرون پنجره، اومد تو و فرمون رو چرخوند به سمت جاده
    نفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم.
    ولی هر دفعه که ماشین به سمت دره یا کوه میرفت، یه دست میومد و فرمون رو میپیچوند.
    از دور یه نوری رو دیدم و حتی یک ثانیه هم تردید به خودم راه ندادم.
    در رو باز کردم و خودم رو انداختم بیرون.
    اینقدر تند میدویدم که هوا کم آورده بودم.
    دویدم به سمت آبادی که نور ازش میومد رفتم توی قهوه خونه و ولو شدم رو زمین
    بعد از اینکه به هوش اومدم جریان رو تعریف کردم، وقتی تموم شد، تا چند ثانیه همه ساکت بودند
    یهو در قهوه خونه باز شد و دو نفر خیس اومدن تو، یکیشون داد زد:
    ممد نیگا! این همون احمقیه که وقتی ما داشتیم ماشینو هل میدادیم
    سوار شده بود!!!؟





    من همچنان بی امضاء









  2. #2
    یه دوست آواتار ها
    • 309

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    حسابداری
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    سلام مژگان جون
    واقعا قشنگ بود خیلی باهاش حال کردیم

  3. #3
    yashar آواتار ها
    • 2,478

    عنوان کاربری
    مدیر بازنشسته تالار تخصصی ( IT )
    تاریخ عضویت
    Apr 2009
    محل تحصیل
    اردبیل
    شغل , تخصص
    مدیر شرکت پارسیان اردبیل
    رشته تحصیلی
    مهندسیIT
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    خوب بود . ولی حالا چرا اردبیل ؟!؟

  4. #4
    مژگان آواتار ها
    • 14,355

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2009
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    نقل قول نوشته اصلی توسط yashar نمایش پست ها
    خوب بود . ولی حالا چرا اردبیل ؟!؟
    راستش خوذم هم اول مشکوک شدم که شاید طعنه ای در کار باشه ...مهم اردبیل یا شهر دیگه ای نیست مهم خود داستانه





    من همچنان بی امضاء









برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •