شب قدر
امشب شب قدر است و من قدری ندارم بحر دل آلوده ی خود بیقرارم
امشب شب قدر است و یك دنیا فقیرم بیمارم و محتاج و در غفلت اسیرم
من آمدم با كوله بار ، بار زشتم تا رنگ زهرائی بگیرد سرنوشتم
ای كاش میمردم شب قدرت نبینم من باعث درد نگاری مهجبینم
چون نامه اعمال من بیند سحر گاه بر حالت آلوده من میكشد آه
امشب بیا و كار دل را چاره بنما مكتوب اعمال بدم را پاره بنما
رزق من امشب بهتر از صد سال گردد گر یوسف زهرا ز من خوشحال گردد
گر او بخواهد بنده تو میشوم من گر او نخواهد راه غفلت میروم من
امشب بیا و آرزویم را روا كن او را به یاد ما ، تو مشغول دعا كن
با كوهی از حاجت به در گاهت نشستم در لیلة القدر علی دل بر تو بستم