خب ... همه ما در همه حال توی زندگیمون دچار مسائلی میشیم که خود شخص من دوس ندارم اسم مشکل روشون بذارم چون به تعریفی از استاد قمشه ای مشکل به چیزی میگن که راه حل نداشته باشه مثل مرگ ولی هر چیزی که باهاش روبه رو شیم 99% راه حل داره ... حالا جماعت در مقابل مسائل زندگیشون 2 دسته می شن . دسته اول تا به مشکل بر می خورن می زنن تو سرشونو دنبال تقصیر کار می گردن گاها با خدا قهر می کنن و مدااااااام می گن اخه چرا من و در اخر به این نتیجه می رسن که بد بخترین شخص کره زمینن ولی دسته دوم تا مساله پیدا می کنن اولندش کنترل خودشونو حفظ می کنن و به خودشون این القا رو می کنن که تنها افریده خدا نیستن که مساله داره و این موضوع همه گیره بعدش دنبال راه چاره می گردن و تا پیداش نکنن ول نمی کنن و سست عنصر و کاهل و تنبل نمی شن و در اخر به این نتیجه می رسن که فرد قدرتمندی هستن و به خودشون افتخار می کنن ... حالا کدومش خوبه اینکه ادم احساس قدرت کنه یا احساس بدبختی ؟حالا با وجود همه اینا گاها که البته احتمال در عین بودنش هست ولی کمتره اینه که یه مساله راه حل نداشته باشه یا لا اقل راه حل قطعی نداشته باشه مثل زبونم لال فوت پدر و بیماری لا علاج اون موقست که می گن تحمل بهتر است یا سازش ؟ ... ایا باید مشکلات رو تحمل کرد یا با اونها ساخت ؟