] نوشته ويليام داگر/ ترجمه دكتر سيدحسين ميرجليلى*]
مهم ترين تفاوت هاى روش شناختى ميان اقتصاد نئوكلاسيك و اقتصاد نهادى عبارت اند از:
۱. نهادگرايان در پى ساختن مدل هاى الگو (نظريه ها) هستند؛ در حالى كه نئوكلاسيك ها مى كوشند الگوهاى پيش بينى كننده (فرضيه ها) را ايجاد كنند.
۲. نهادگرايان الگوهاى خود را به كمك نهاد ايجاد مى كنند، در حالى كه نئوكلاسيك ها براى پيشگويى، از فرد مصرف كننده يا بنگاه به عنوان واحد تحليل استفاده مى كنند.
۳. نهادگرايان از رويكرد روان شناختى رفتارگرايى استفاده مى كنند؛ در حالى كه نئوكلاسيك ها از رويكرد فردگرايى روش شناختى بهره مى جويند.
۴. نهادگرايان به شواهد ساختارى استناد مى كنند، در حالى كه نئوكلاسيك ها به شواهد پيشگويانه تمسك مى جويند.
اين مقاله تلاش مى كند به ابعاد مختلف اين تفاوت ها بپردازد.
واقعيت ها، يا اگر كسى ترجيح دهد آن را مشاهده هاى تجربى بنامد، مستقل از نظريه ها وجود ندارند؛ بلكه مفاهيم پيشينى (پيش فرض هاى) ذهن محقق، تأثير زيادى بر جست وجوى شواهد تجربى مى گذارد. البته اين پيش فرض ها در ميان محققان متفاوت و برخى كاملاً غيرشفاف است. با وجود اين، اگر ماركسيسم را كنار بگذاريم، اغلب اقتصاددانان تمايل دارند خود را در حول و حوش دست كم ۲ مجموعه كاملاً متفاوت از پيش فرض ها دسته بندى كنند: دسته اول نئوكلاسيك ها و دسته دوم نهادگرايان. اگرچه ميان اين دو، فصل مشترك هاى بسيارى مى توان يافت، اين واقعيت كه انجمن اقتصادى آمريكا و انجمن اقتصاد تكاملى، سازمان هاى ملى جداگانه اى هستند، شاهدى بر اين دسته بندى است. پيش فرض هاى كاملاً متفاوت و انواع شواهدى كه اين دو گروه مى جويند، تمايزهاى مهم ميان اين دو است و اين تفاوت ها در اين مقاله در پرتو آثار اخير معرفت شناسى و روش شناسى تجزيه وتحليل خواهند شد.
* پيش فرض ها
خصيصه و اثرات ۳ نوع پيش فرض مربوط به هم براى ما حائزاهميت است:
۱. نوع الگو يا نظريه اى كه ساخته مى شود (چه توصيفى، چه پيش بينى كننده)؛
۲. واحد تحليل مورد استفاده (چه نهاد، چه فرد)؛
۳. ديدگاه روان شناسانه نظريه پرداز (چه رفتارگرا، چه ذهن گرا).
اين پيش فرض ها تقسيم هاى غيرقابل نفوذى نيستند كه در آن تمامى نظريه ها بايد به زور جا داده شود. اين پيش فرض ها فقط ساخت هاى مفيدى هستند كه به فهم ما كمك مى كنند؛ و هرچند اين نويسنده يك نهادگراست، هدف از تحليل زير، درك تفاوت هاى روش شناسانه ميان اقتصاد نئوكلاسيك و اقتصاد نهادى است، نه انجام مقايسه هاى حسادت آميز.
* الگو و نظريه پيش بينى كننده
نهادگرايان در پى ساختن مدل هاى الگو (نظريه ها) هستند، در حالى كه اقتصاددانان نئوكلاسيك به دنبال ايجاد الگوهاى پيش بينى كننده (فرضيه ها) هستند.
در يك مدل الگويى، رفتار بشرى را با قراردادن دقيق آن در زمينه فرهنگى و نهادى توضيح مى دهند؛ و در يك الگوى پيش بينى كننده، رفتار بشرى را با بيان دقيق فرض ها و استنتاج پيامدها (پيش بينى ها) از آنها تبيين مى كنند.
هدف، در اقتصاد نئوكلاسيك، پيش بينى يك استنتاج منطقى از يك فرض يا اصل بديهى اساسى است. بنابراين، شواهد پيش بينى كننده، اعتبار تجربى يا درستى اين استنتاج ها را ايجاد مى كند. بدين ترتيب، ماهيت شواهد پيش بينى كننده به آسانى و با اندكى شرح دقيق درك مى شود. اما پيشگويى ضرورتاً پيش بينى نيست. پيشگويى به لحاظ منطقى از «فرض» استنتاج مى شود، در حالى كه پيش بينى معمولاً به لحاظ آمارى از الگويى به دست مى آيد كه ساختار آن امكان مى دهد روابط اقتصادى تحقق يافته حفظ شود. همچنين، پيش بينى هميشه به چيزى در آينده اشاره مى كند، اما پيشگويى اغلب به چيزى در گذشته اشاره دارد.
تمايز ترسيم شده در اينجا ميان انواع مختلف الگوها بسيار مشابه تمايزى است كه آبراهام كاپلان ميان نظريه هاى (پيش بينى كننده) سلسله مراتبى و (الگوى) به هم پيوسته قائل شده است. اجزاى يك نظريه به هم پيوسته، الگويى مشخص(يك فرهنگ) را شكل مى دهد كه عموماً در برخى نقاط كانونى (يك نهاد) همگرا مى شود. «وقتى جايگاه يك قانون يا يك واقعيت معلوم مى شود، با نظريه اى به هم پيوسته توضيح داده مى شود.» رفتار فردى وقتى توضيح داده مى شود كه نشان داده شود در يك ساختار نهادى از هنجارهاى رفتارى گنجانده شده است؛ و ساختار نهادى وقتى توضيح داده مى شود كه نشان داده شود در يك شرايط فرهنگى گنجانده شده است.
اجزاى نظريه سلسله مراتبى در يك هرم مرتب مى شود كه در آن اصول اساسى يا اصول بديهى (فرض هاى مطلوبيت و حداكثر سازى سود) در بالا و استنتاج هاى به دست آمده از آنها در سطوح پائين تر نظريه قرار مى گيرد. «يك قانون با نشان دادن اين كه پيامد منطقى اين اصول است، توضيح داده مى شود؛ و واقعيت وقتى توضيح داده مى شود كه نشان داده شود كه از اين اصول در شرايط اوليه معين پيروى مى كند.» رفتار فردى وقتى توضيح داده مى شود كه از اصول بديهى اساسى (توابع مطلوبيت) و شرايط اوليه (توزيع درآمد و قيمت كالاها) استنتاج شود.
الگوى پيشگويى كننده از لحاظ تجربى به مقايسه استنتاج ها (پيشگويى هاى كمى) با مشاهدات محك زده مى شود؛ اما مدل الگو از لحاظ تجربى از طريق مقايسه ساختارهاى نهادى فرض (الگوهاى كيفى) با مشاهدات آزمون مى شود. در ساختن مدل هاى الگو، نهادگرايان بسيار كوشيده اند الگو يا ساختارى نظرى ايجاد كنند كه واقع گرا باشد. در ايجاد الگوهاى پيشگويى كننده، نئوكلاسيك ها بر واقع گرايى ساختار تأكيد نمى كنند. در عوض، تلاش هاى زيادى در آزمون پيشگويى ها مصروف شده است. از نظر فريتز مكلاپ- يكى از نئوكلاسيك هاى برجسته- پرسش اين نيست كه آيا بنگاه هاى جهانى واقعى واقعاً سودهاى نقدى را به حداكثر مى رسانند يا نه، و يا اين كه آيا حتى در اين جهت مى كوشند يا نه؛ بلكه برعكس، سؤال اين است كه آيا اين فرض كه هدف بنگاه هاى نظرى در جهان مصنوعى ساخته ما است، به نتايجى- نتايج استنتاج شده اى- بسيار متفاوت از نتايج به دست آمده از فروض واقع گرايانه تر منجر خواهد شد يا نه. واقع گرايى اين «نتايج استنتاج شده» يا پيشگويى ها در اقتصاد نئوكلاسيك، اهميت زيادى دارد؛ اما در اقتصاد نهادگرا چنين نيست و در آنجا واقع گرايى ساختار نظريه يا الگو مهم تر است.
به طور خلاصه، در شيوه پيشگويى، نظريه مجموعه اى است از پيشگويى هايى كه از فروض يا اصول سطح بالاتر استنتاج يا استنباط مى شود؛ و در شيوه الگو، نظريه مجموعه اى است از الگوهايى كه با يكديگر هماهنگ شده اند. از يك طرف، رفتار فردى از سودمندى و فرض هاى درآمدى استنتاج مى شود؛ و از طرف ديگر، رفتار فردى در ساختار نهادى جاى داده شده و ساختار نهادى در درون بافت فرهنگى گنجانده شده است.
* نهادها و افراد به عنوان واحدهاى تحليل
نئوكلاسيك ها، براى پيشگويى كردن، از فرد مصرف كننده يا بنگاه كه درپى حداكثر كردن سود هستند، به عنوان واحد تحليل خود استفاده مى كنند؛ در حالى كه نهادگرايان براى ساخت الگوهايشان، ازنهاد استفاده مى كنند.
از نظر جان ر.كامونز، يكى از بنيانگذاران اقتصاد نهادگرا، نهاد عبارت است از يك دلمشغولى مداوم كه به يك سرى مبادلات در درون چارچوبى ازمجموعه قواعد كارى مربوط مى شود.
يك فرد، هم بخشى از اين دلمشغولى مداوم و هم محصول آن است. افرادى كه علايق خود را به عنوان افراد دنبال مى كنند، در طرح نوين زندگى چندان به حساب نمى آيند.
اين بدان معنى نيست كه بگوييم فرد، نقش علت و معلولى ندارد؛ بلكه بايد گفت اشخاص در جريان اين دلمشغولى مداوم، به پتانسيل خود پى مى برند (يا در يافتن آن با شكست مواجه مى شوند)؛ زيرا از طريق كنش جمعى است كه محيط براى كنش مؤثر فردى فراهم مى شود.
از نظر وبلن- يكى ديگر از بنيانگذاران مكتب نهادى- نهاد عبارت است از مجموعه اى از هنجارها و آرمان ها كه به طور ناقص (و بنابراين، درمعرض تغييرشديد) با جا گرفتن در نسل بعدى افراد، درونى يا بازتوليد مى شود. چنين نهادى، مشوق و راهنماى رفتار فردى است. ترجيحات يك فرد، از عوامل على اصلى يا اساسى نيستند، لذا نقطه خوبى براى آغاز تئورى نيستند. ازنظر وبلن، ماهيت جهان با اين شعار جامعه شناسانه مشخص مى شود كه «افراد فقط آنچه را دوست دارند، انجام نمى دهند، بلكه آنچه را كه بايد انجام دهند دوست هم دارند». بنابراين، نقطه آغاز يك نظريه (يك الگو) آنجا است كه «افراد بايد كارى را انجام دهند». به همين جهت، از نظر نهادگرايان، طيف انتخاب هايى كه دراختيار افراد است، با ساختار نهادى و يا شرايطى كه اين افراد در آن متولد شده اند، تعيين مى شود؛ و نقطه آغاز، آن ساختار نهادى است.
نهادگرايان مى كوشند واحد تحليل خود را تا حد ممكن واقعگرا كنند؛ چرا كه عميقاً به واقعگرايى توصيفى دلبستگى دارند يعنى آنها مرتب مى پرسند كه ساختارهاى نهادى فرضيه شده شان تا چه اندازه بر مشاهدات جهان واقعى منطبق است.
اين الگوها بسيار تفصيلى اند. نئوكلاسيك ها نيز سعى مى كنند واحد تحليل خود را تا حد امكان واقعگرا انتخاب كنند.
با اين حال، علاقه مندى آنها، واقعگرايى پيشگويى است؛ يعنى آنها پيوسته مى پرسند كه پيشگويى هاى آنها تا چه حد به لحاظ تجربى درست بوده است.
به عنوان مثال، درمورد نظريه تقاضاى پول، بيشتر تلاش ها مصروف مقايسه صحت تجربى پيشگويى هاى به دست آمده از توابع مختلف تقاضا است. الگوها، روشن و مرتب اند و استخوان بندى منطقى آشكارى دارند. «تيغ اُكام» در دست نئوكلاسيك ها، براى حذف تمامى جزئيات ناجور (كه نهادگرايان به آنها علاقه مند و نئوكلاسيك ها از آنها متنفرند) به كار مى رود.
نه بنگاه نئوكلاسيكى، واحد تحليل مبتنى بر مصرف كنندگان واقعى يا بنگاه هاى واقعى است، نه مصرف كننده نئوكلاسيكى؛ و قرار هم نيست كه چنين باشند.
درعوض، هر يك از آنها نوعى پيوند «على» است. از نظر مكلاپ، «در اين پيوند على، بنگاه فقط يك پيوند نظرى است، يك ساخته ذهنى كه كمك مى كند توضيح داده شود كه چگونه كسى از علت به معلول مى رسد». از اين گونه پيوند على نظرى براى پيشگويى كردن استفاده مى شود، نه براى ساختن الگوها. بنگاه و مصرف كننده نئوكلاسيكى كه عارى از تمامى واقعگرايى ناجور نهادگرايان است، بهتر مى تواند به عملكردپيشگويى نئوكلاسيك ها كمك كند.
درمورد نهادگرايان، بنگاه و مصرف كننده هردو مبتنى بر شركت ها و مصرف كنندگان واقعى هستند. دلمشغولى هاى مداوم كامونز مبتنى بر تجارب و مطالعات موردى وى بود. طبقه مرفه كه وبلن آن را توصيف كرده، مبتنى بر مشاهدات موشكافانه (و هر چند تلخ) وى از فرهنگ مادى ما بود. چنين واحدهاى واقعگرايى از تحليل، به عمل پيشگويى كمك نمى كند؛ و قرار هم نيست كه چنين باشد؛ در عوض، به اقتصاد دانان كمك مى كند الگوى فرهنگ سرمايه دارى آمريكايى را بهتر درك كنند.
شايد تمايز ميان واحدهاى تحليل نئوكلاسيك ها و نهادگرايان، زمانى براى خواننده روشن تر شودكه توجه كند مدل هاى الگوى نهادگرايان، مشتركات زيادى با انسان شناسى و واحد تحليل آن (الگوى طبيعى) دارد. درمقابل، مدل هاى استنتاجى نئوكلاسيك ها ، مشتركات زيادى با رياضيات محض و واحد تحليل آن (فرض منطقى) دارد.
* رفتارگرايى و فردگرايى به عنوان چشم اندازهاى روان شناختى
در رويكرد نهادگرا، چشم انداز روان شناختى رفتارگرايى اتخاذ مى شود. اهميت اين ديدگاه در اقتصادنهادگرا، از متن زير از ب.ف.اسكينر، درباره اثر هنجارهاى نهادى بر شخصيت يا ترجيحات ذهنى يك دانشمند، به خوبى به تصوير كشيده شده است:
وقتى يك دانشمند، آزمايشى را به روشى خاص طراحى مى كند و يا آزمايشى را در نقطه خاصى متوقف مى كند، از آنجا كه نتيجه آن به تأييد نظريه اى خواهد انجاميد كه نام وى بر آن است،... تقريباً با اطمينان مى توان گفت كه وى به دردسر مى افتد؛ [چراكه ] نتايج منتشر شده دانشمندان به سرعت در معرض كنترل و بررسى ديگران قرار خواهد گرفت... اما اگر گفته شود دانشمندان بيشتر از ديگران اخلاقى هستند يا رفتار اخلاقى دارند و يا حس اخلاقى قوى ترى دارند [يا ترجيحات فردى آنان به حقيقت نزديك تر است]، درحقيقت نسبت دادن فقط يكى از خصوصيات محيطى كه آنها در آن مشغول به كار هستند، به اشتباه، به اخلاق آنان است.
در رفتارگرايى، ريشه هاى اعمال بشر در ساختار نهادى (هنجارها، قواعد مرسوم، مواردمتداول و عادت) جست و جو مى شود، نه در ترجيحات فردى، كه به دليل ماهيت ذهنى يا درون گرايى آنها، بسيار اشتقاقى يا غيرقابل اعتماد در نظر گرفته مى شوند. رفتارگرايى، خالى از پيش فرض ها نيست؛ به رغم ادعاى مكلاپ كه مى گويد: «برنامه رفتارگرايى عبارت است از رد همه پيش فرض ها و فرض ها و تكيه صرف بر مشاهده رفتار آشكار». در رفتار گرايى، ترجيحات افراد، آن گاه كه بايد در يك تحليل به كارگرفته شوند، تاحد زيادى ناشى از محيط نهادى - فرهنگى دانسته مى شود كه در آن متولد شده اند. بنابراين، تفسير رفتار بشر را از اينجا بايد آغاز كرد.
اما اين محيط و رفتار فردى وابسته به آن، بيش از يك مجموعه ايستا از محرك ها و واكنش هاى مشاهده شده را شامل مى شود. پيش فرض هاى روان شناسانه نهادگرايان، بسيار پيچيده تر هستند. افراد بشر نيز اهميت دارند، خصوصاً وقتى بامرزهاى نهادى كه در آن متولد شده اند، مبارزه مى كنند و آنها را تغيير مى دهند. وبلن در يك مقاله مهم خاطرنشان كرده كه «انسانى كه اقتصاددانان ارتدوكس آن را در خيال پرورانده اند، نه مقدم است نه تالى؛ بلكه يك مأخذ انسانى معين و مجزاست. در تعادل پايدار، جز براى مواردى كه نيروهاى تجاوزكننده او را از يك مسير به مسير ديگر مى برد... وقتى اين نيروى تأثيرگذار اعمال مى شود، او به آرامش مى رسد، همچون گلبول غنى (بى نياز) از تمايل مانند قبل». اگرچه نهادگرايان به دليل بى اعتمادى به ذهن گرايى، به رفتارگرايى روى آورده اند، وبلن آشكارا بشر را چيزى بيش از حلقه ميانى گمشده در روان شناسى محرك - واكنش مى داند.
اگر پژوهشگر بخواهد رفتار انسان را بر اساس فرد توضيح دهد نه نهاد ، پيش فرض هاى ذهنى نئوكلاسيكى را در پژوهش خود دخيل كرده است ، كه شايد بيشتر به عنوان «فردگرايى روش شناختى » معروف است؛ و پل ديزينگ آن را «دكترينى » توصيف مى كند كه «برطبق آن، فقط افراد، جامعه هاى واقعى هستند، نه گروه ها؛ و لذا همه توضيحات بايد در نهايت مبتنى بر گزاره ها و قوانين مربوط به رفتار فردى باشد». تعريف ديزينگ نسبتاً آشكار ترسيم شده است. در واقعيت، تعداد جامعه شناسانى كه بگويند جامعه ها، واقعى نيستند، خيلى كم است. برعكس، بسيارى از آنها (از جمله، نئوكلاسيك ها) مطالعه جامعه ها را با افراد و انتخاب هاى مستقل آنها شروع مى كنند.
با اين بحث از پيش فرض ها، اقتصاد نهادى را مى توان مجموعه هايى از نظريه هاى به هم پيوسته يا مدل هاى الگويى مركب از نهادها به عنوان عناصر اساسى و رفتارگرايى به عنوان مبناى روش شناسانه دانست. در مقابل، اقتصاد نئوكلاسيك را مى توان مجموعه نظريه هاى سلسله مراتبى يا الگوهاى پيشگو دانست كه از بنگاه هاى انفرادى و مصرف كنندگان انفرادى به عنوان عناصر اساسى تشكيل شده اند و ذهن گرايى يا فردگرايى روش شناختى را مبناى روان شناسانه خود قلمداد مى كنند.
* انواع شواهد عينى مرتبط با دو مكتب اقتصادى
در اين دو مكتب اقتصادى (نهادى و نئوكلاسيك) نه تنها پيش فرض ها كاملاً متفاوت هستند، بلكه هر يك شواهد متفاوتى را جست وجو مى كنند: در يكى، شواهد ساختارى و در ديگرى، شواهد پيشگويانه. با شواهد ساختارى بايد معلوم شود كه مدل هاى الگويى فرضيه شده يا نظريه به هم پيوسته نهادگرايان تا چه حد با مجموعه اى از روابط انسانى كه پژوهشگر سعى دارد آنها را توضيح دهد، همخوانى دارند؛ و با شواهد پيشگويانه، ميزان صحت و قابليت اعتماد پيشگويى هاى به دست آمده از نظريه سلسله مراتبى يا الگوى پيشگويانه نئوكلاسيك ها مشخص مى شود.
اين موضوع با يك مثال ساده روشن مى شود: فرض كنيد كسى مى خواهد استحكام يك صندلى را اندازه بگيرد؛ ولى نمى تواند روى آن بنشيند. ۲ نوع شواهد در اين حالت مى توان جمع آورى كرد، يا ساختار صندلى را با مشاهده تعداد، ضخامت و استحكام پايه هاى صندلى و وضع عمومى تعمير صندلى بررسى كرد؛ و يا فرض كرد كه صندلى سالم است و پيشگويى كرد كه مردم مى توانند به سلامت از آن استفاده كنند و سپس در عمل مشاهده كرد كه چند نفر روى آن مى نشينند بدون آن كه صندلى بشكند. در حالت اول، شواهد ساختارى جمع آورى مى شود؛ و در حالت دوم، مشاهدات پيشگويانه.
* شواهد ساختارى و اقتصاد نهادى
پيشگويى در اقتصاد نهادگرا تقريباً بى اهميت تلقى مى شود. طبق نظر چارلز ويلبر و رابرت هريسون، «صحت پيشگويى ها را نمى توان شكل اصلى بررسى صحت در اين مدل الگويى دانست». در چنين مدلى، رفتار افراد دقيقاً با الگوى (ساختار نهادى) تعيين نمى شود؛ بلكه طيفى تعيين مى شود كه در درون آن بخش هاى اصلى مى توانند تغيير كنند. به طور خاص، نهادها طيفى از گزينه هاى قابل قبول را تعيين مى كنند كه افراد در آن محدوده دست به انتخاب مى زنند؛ اما رفتار دقيق آنها از قبل تعيين نمى شود. لذا در موقعى كه از نهاد به عنوان واحد اساسى تحليل استفاده مى شود، اغلب نمى توان پيشگويى هاى دقيق انجام داد.
به عنوان يك مثال ساده ولى بسيار آموزنده، مى توان گفت: «دانستن هنجارهاى پوشاك، كه در يك سازمان خاص در نظر گرفته شده است، اين توانايى را به نظريه پرداز نمى دهد كه به طور دقيق پيشگويى كند. آقاى جونز روز دوشنبه چه لباسى خواهد پوشيد. با وجود اين، يك نهادگرا خواهد گفت كه هر چند كت وى ممكن است خاكسترى تيره يا قهوه اى كمرنگ باشد، اگر جونز يكى از مديران ibm باشد، حتماً كت و شلوار و كراوات خواهد پوشيد؛ همچنين در خانه اى ويژه با همسايگانى خاص زندگى خواهد كرد، حتى اگر آدرس دقيق آن، معلوم نباشد. جونز چاى مى نوشد، نه قهوه و با يك زن لاغر اندام ازدواج مى كند، نه با يك زن چاق! عضو باشگاه ورزشى و تفريحى است، نه ليگ بولينگ. به طور خلاصه، درك ساختار نهادى كه آقاى جونز در آن قرار دارد، اين توانايى را به نهادگرا مى دهد كه پيشگويى هاى كيفى و كلى درباره رفتار وى انجام دهد، نه پيش بينى هاى مشخص و كمى.
نهادگرايان، به طور طبيعى، در پى شواهدى مربوط به هنجارهاى نهادى رفتار، مجازات ها، پاداش ها و روابط قدرت هستند و همه اينها به ساختار نهادى و شرايط فرهنگى مربوط است. ويلبر و هريسون، بررسى نهادگرايان را در مورد اعتبار چنين جمع بندى كرده اند: «شواهدى كه در تأييد يك فرضيه يا تفسير جمع آورى مى شود، با اعتبار در بافت ارزيابى مى شود. اين تكنيك، فرآيندى از مقايسه انواع مختلف منابع شواهد [مطالعات تاريخى، پرسشنامه ها، مطالعات موردى و غيره] است و از اين تكنيك به عنوان ابزار مستقيم ارزيابى مقبول بودن تفسيرهاى اوليه يك فرد استفاده مى شود. در نظريه مصرف يك نهادگرا، از هنجارهاى نهادى و بافت فرهنگى براى ايجاد الگو درمورد رفتار مصرف كننده استفاده مى شود تا رفتار مصرف كننده در قالب الگو ارائه شود. نهادگرا براى آزمون تجربى اين نظريه، از مطالعات موردى، مطالعات تاريخى و يا پرسشنامه (اگر در دسترس باشد) استفاده مى كند تا ببيند آيا هنجارها و بافت اين مدل الگو شده با ساختار جهان «واقعى» آنچنان كه خود او و ديگران مشاهده و تفسير كرده اند، مطابقت دارد يا نه.
در نهادگرايى، آنچه توماس كوهن، علم «عادى» مى نامد، عبارت است از مطالعات موردى و استفاده از آنها براى شرح دقيق يا ارائه الگوى اساسى و «علم انقلابى» عبارت است از ساخت الگوهاى اساسى جديد براى جانشين كردن آن با الگوهاى قبلى كه ديگر نمى توان آنها را با جهان «واقعى» منطبق كرد.
به عنوان مثال، وبلن در دو اثر خود با عنوان نظريه طبقه مرفه و نظريه شركت تجارى، به ساخت الگوى اساسى براى اصول غارتگرى پولى جهت اداره صحيح مصرف و توليد در نظام سرمايه دارى نوين اقدام كرد. دو اثر ديگر وبلن با نام هاى آلمان سلطنتى و آموزش عالى در آمريكا، مطالعات موردى بودند كه در آنها مدل الگوى خود را شرح و بسط داد تا بيازمايد كه اين مدل تا چه حد با جهان اطرافش مطابقت دارد. او در اين مطالعات موردى سعى داشت شواهد ساختارى را جمع آورى و تفسير كند. وى هيچ پيشگويى عينى انجام نداد و در پى شواهد پيشگويانه نبود؛ بلكه هدفش از مشاهدات تيزبينانه و مطالعه حريصانه در تمامى علوم اجتماعى، «فهميدن» بود، نه «پيشگويى كردن».
* شواهد پيشگويانه و اقتصاد نئوكلاسيك
مدل هاى الگويى نظريه نهادى، ايجاد استنتاجات منطقى يا پيشگويى ها را تسهيل نمى كند؛ اما الگوهاى قياسى نظريه نئوكلاسيك آن را آسان مى سازد. بنابراين، قابل درك است كه پيش برنده اصلى اقتصاد نئوكلاسيك از لحاظ منطقى، ارائه استنتاجات و از لحاظ تجربى، جست وجوى شواهد پيشگويانه است.
علم «عادى» در اقتصاد نئوكلاسيك، جمع آورى داده هاى قيمت و مقدار براى آزمون پيشگويى هاى عرضه و تقاضا را كه با مدل هاى قياسى مصرف كننده و توليدكننده ايجاد شده است، شامل مى شود. علم «عادى» اقتصاد نهادى با مطالعات موردى در راستاى خطوط تحليلى مثلاً آدلف برل و گاردينر مينز سر و كار دارد، در حالى كه علم عادى اقتصاد نئوكلاسيك، در پى استنتاج منطقى توسط اقتصاددانان رياضى و آزمون آمارى اين پيشگويى با كار اقتصاددانان عضو است. البته استنتاج رياضى و آزمون تجربى اغلب به طور همزمان انجام مى گيرد. به عنوان مثال، دو مورد از آثار نسبتاً برجسته در اقتصاد نئوكلاسيك كه در سال ۱۹۳۸ منتشر شدند، عبارتند از تحليل رياضى براى اقتصاددانان اثر ر.ج.د.آلن و نظريه و اندازه گيرى تقاضا اثر هنرى شولتز. آلن ابزار رياضى لازم براى استنتاج هاى كمى (پيشگويى ها) را ابداع كرد و آن را به يك نسل از نئوكلاسيك ها آموزش داد. در همان زمان، شولتز در محاسبات آمارى و آزمون منحنى هاى تقاضا، پيشگام بود.
* نتيجه
در اين مقاله سعى شد تفاوت هاى روش شناسانه ميان نئوكلاسيك ها و نهادگرايان روشن شود. تمايزها ميان پيش فرض ها و انواع شواهد عينى كه در اين دو مكتب فكرى دنبال مى شود، ترسيم شد. نخستين تمايز آن است كه ساخت هاى مدل هاى الگويى هنجارهاى نهادگرا، ريشه در شرايط فرهنگى مشخص دارد. در اين مدل، رفتار افراد تا حد زيادى نتيجه محيط (اجتماعى - فرهنگى) نهادى است كه در آن متولد شده اند. از اين رو طبيعت تفصيلى يا ساختار آن محيط نهادى - فرهنگى، اهميت نظرى و تجربى فوق العاده اى دارد. مطالعات موردى و پرسشنامه هايى كه اين ساختار را كند و كاو مى كند، در تحقيق تجربى اين مكتب به كار مى آيد. در مكتب نئوكلاسيك، الگوهاى قياسى بر فروضى استوار مى شود كه با آنها پيشگويى هايى منطقى درباره بنگاه ها و مصرف كنندگان انفرادى ارائه مى شود. دراين مدل، بهينه سازى انتخاب هاى فردى براى پيش بينى مقادير عرضه شده و تقاضا شده به كار گرفته مى شود. از اين رو محيط نهادى - فرهنگى، نقش بسيار كمترى دارد. در مقابل، داده هاى آمارى قيمت و مقدار كه پيشگويى ها با آنها مقايسه مى شود، اهميت ويژه اى دارد.
اكنون بايد روشن شده باشد كه چرا اين دو نوع مكتب فكرى يا دو نوع پارادايم اين قدر متفاوت از هم هستند. پيش فرض ها و جست وجوهاى تجربى متفاوت اقتصاد نئوكلاسيك و اقتصاد نهادى، محققان اين دو مكتب را به جهت هاى بسيار متفاوتى سوق مى دهد.