خوابت آشفته مباد!
خوشترين هذيانها
خزه ي سبز لطيفي ست كه در بركه ي آرامش تو مي رويد.
خوابت آشفته مباد!
آنسوي پنجره ي ساكت و پر خنده ي تو
كاروان هايي از خون و جنون مي گذرد،
كاروان هاي ار آتش و برق و باروت.
سخن از صاعقه و دود چه زيبايي دارد
در زباني كه لب و عطر و نسيم،
يا شب و سايه و خواب،
مي توان چاشني زمزمه كرد؟
هرچه در جدول تن ديدي و تنهايي،
همه را پر كن،تا دختر همسايه ي تو
شعرهايت را در دفتر خويش
با گل و با پر طاووس بخواباند
تا شام بد.
خوابشان خرم باد!
سفر به خير
-"به كجا چنين چنين شتابان؟"
گون از نسيم پرسيد.
-" دل من گرفته زينجا،
هوس سفر نداري
زغبار اين بيابان؟"
-"همه آرزويم، اما
چه كنم كه بسته پايم..."
-"به كجا چنين شتابان؟"
-"به هر آن كجا كه باشد به جز اين سرا سرايم."
-"سفرت به خير! اما، تو و دوستي ، خدا را
چو از اين كوير وحشت به سلامتي گذشتي،
به شكوفه ها ، به باران،
برسان سلام ما را."
پاسخ
هيچ مي داني چرا، چون موج،
در گريز از خويشتن،پيوسته مي كاهم؟
-زآنكه بر اين پرده تاريك،
اين خاموشي نزديك،
آنچه مي خواهم نمي بينم،
و آنچه مي بينم نمي خواهم.
شفیعی کدکنی