-
♥:♥:♥:♥ گفتگو با يه پسر عاشق ♥:♥:♥:♥
روز اول که ديدمش بدجوري بهم خيره شده بود....
بعداً فهميدم که چشماش چپه و داشته پيکان 57 رينگ اسپرت دو متر اونور تر رو نگاه ميکرده!!!
يه آه از ته دل کشيد...
بعداً فهميدم که آه نبوده و آسم داره...
بهش يواشکي يه لبخند زدم، ولي اون قيافه جدي مردونش رو عوض نکرد. اين خودداريش واسم خيلي جذاب بود...
بعداً فهميدم که خودداري نبوده، بلکه تاحالا تو کف اون پيکان 57 بوده و تازه متوجه من شده بود!!
آروم و با عشوه اومدم جلوش، ديدم تند تند داره بهم چشمک ميزنه. کارش به نظرم با مزه اومد...
بعداً فهميدم که تيک داره و پلک زدنش دست خودش نيست...
اومد يه چيزي بگه ولي از بس هول شده بود، به تته پته افتاده بود...
بعداً فهميدم اين بشر خدادادي هوله و لکنت زبون داره....
سرش رو از شرمش انداخت پايين و گفت س س س سلام.
بعداً فهميدم از شدت شرمش نبوده و ميخواسته من دندونهاي زردش رو نبينم....
بعد از يک سري اسم و فاميل بازي، ازم پرسيد آخرين کتابي که خوندي اسمش چيه!؟ گفتم: اَ...اَ...يادم نيست...گفت: چه جالب، نويسندش کيه!؟ از اين تيکه بامزش خندم گرفت.
بعداً فهميدم که تيکه نبوده و بيچاره چيزي به اسم iq اصلاْ نداره!!
بوي عطرش بدجوري مستم کرده بود...
بعداً فهميدم بوي عطر نبوده، بلکه ...
بهم گفت بيا يه کم قدم بزنيم. اين حرفش خيلي به نظرم رمانتيک بود...
بعداً فهميدم دستشویی داشته و ميخواسته به سمت توالت عمومي حرکت کنيم....
ازش پرسيدم دانشگاه ميري؟ گفت آره، مدرسمون تو دانشگاهه!!! از اين شوخ طبیعيش خيلي خوشم اومده بود...
بعداً فهميدم که اصلاً هم شوخ طبع نيست و منظورش مدرسه افراد استثنايي توي دانشگاه شهيد بهشتي بوده!!!
بهش گفتم داره ديرم ميشه. گفت اگه ميشه شمارت رو بده که بهت زنگ بزنم، من هم دادم و اون هم شماره رو زد تو موبايلش. ولي هيچوقت زنگ نزد...!
بعداً فهميدم کادوي تولد 30 سالگيش يه موبايل اسباب بازي بوده که همه جا با خودش ميبردتش!!
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن