ژاک لوئی داوید (به فرانسوی: Jacques-Louis David) (۳۰ اوت ۱۷۴۸ - ۲۹ دسامبر ۱۸۲۵) نقاش نامدار فرانسوی و از پیشگامان سبک نئوکلاسیک بوده است.
ژاک لوئی داوید از دانشآموختگان مدرسه عالی ملی هنرهای زیبای پاریس بود.
وی از هواداران انقلاب فرانسه و از دوستان نزدیک ماکسیمیلیان ربسپیر، یکی از معروفترین رهبران انقلاب فرانسه و بعدها از هواداران ناپلئون بوناپارت گردید. ژاک لوئی دیوید پس از تبعید ناپلئون و بازگشت بوربونها به سلطنت فرانسه، بخاطر نقشش در اعدام لوئی شانزدهم، محاکمه شد. اما لوئی هیجدهم وی را مورد بخشش قرار داد و حتی به وی پیشنهاد همکاری با دربار را کرد. اما ژاک لوئی داوید آن را نپذیرفت و خود را به بلژیک تبعید کرد.
وی در تاریخ ۲۹ دسامبر ۱۸۲۵ میلادی در بروکسل درگذشت
يكي از زيباترين آثار داويد تابلوي زيبايThe Farewell of Telemachus and Eucharis است .
در اين تابلو خيره كننده كه بيننده را براي لحظه اي در برابرش ميخكوب مي شود ، صحنه ي زيبايي است كه تلماخوس ( تلماك ) فرزند اوليسس در كنار اوشاريس نشسته است .اين تابلو بر مبناي كتاب Aventures de Télémaque اثري از فنلون بركشيده شده است .
در اين اثر فنلون نويسنده ي فرانسوي كه آن را در سال 1699 به نگارش در آورده است به شرح ماجراي تلماك فرزند اوليسيس مي پردازد كه دربه در به دنبال پدر از سرزمين ايتاك بدر آمده است و در جزيره كاليپسو ردي از پدر مي يابد تا او را به كين خواهي و ستيز با خواستگاران پنلوپه برآشوبد . اين كتاب در حقيقت تكمله اي بر اثر اديسهِ هومر است و ماجراي تلماك را مورد بررسي قرار مي دهد كه بخش هاي از آن با اثر اديسهِ همر همانندي دارد و برافزوده هاي نيز در آن ديده مي شود . همان طور كه در اديسه مشهود است ، اوليس مدتي در جزيره ايزد بانو كاليپسو در دام عشق وي گرفتار آمد .در تلماك ِ فنلون نيز كاليپسو براي بار ديگر كه از فرجامش عشقش با اوليس ناكام مانده بود به كين خواهي اين شكست عشقي ، همان ماجرا را با تلماك مي آزمايد و سعي در جذب عشقي تلماك نسبت خود را دارد .
«ونوس به كاليپسو مي گويد : اوليس ناسپاس ترا خوار داشت ، پسرش كه دلسخت تر از اوست ، اينك در انديشه آن است كه همچون پدر ترا بار ديگر خوار دارد » اما ونوس براي كاليپسو ، كودك عشق را به ارمغان مي آورد تا به مدد او بتواند دل تلماك را بربايد . اما شراره ي حاصل از كودك عشق چنان جان كاليپسو را در شراره مي افكند كه بي درنگ او را در دامن يكي از پريان دريايي اش به نام « اوشاريس » مي اندازد .اما از آن پس اين اوشاريس است كه دل به تلماك مي بندد و كاليپسو دوصد چندان فسوس و فغان سرمي دهد . اين كودك عشقي كه ونوس آفريد در قالب اوشاريس معرفي مي گردد .تلماك از زيبايي و دلاويزي او به شگفت مي آيد . اوشاريش كه خود كودكي است از پريان دريايي از همبازيان تلماك مي گردد و تلماك كه گاه اورا در آغوش مي گيرد ، گونه اي آسيمگي در خود احساس مي كند و گونه هايش سرخ مي گردد .تلماك اين موضوع را به مانتور ( يا الهه آتنه كه حامي او در طول سفر است ) مي گويد و او تلماك را از اين عشق برحذر مي دارد . اين كتاب فنلون در ادبيات فرانسه به زعم كزازي برابرنهادة قابوسنامه در ادبيات فارسي است .در اين اثر وجهه ي تعلمي آن همپاي روايت در طول اثر مشهود است .به هر طريق مانتور بي شرمي و رسوايي حاصل از چنين عشق هاي هوس آلود را بر تلماك بر مي شمرد و او را در مقام پدر دلسوز برحذر مي دارد از اين كه دست بركاري خطا زند . اما تلماك حاضر نيست جزيره را براي يافتن پدرش رها كند و برابر مانتور ادله اي مي آورد كه او را وادار به ماندن كند . مانتور مي گويد « اينهمه نشان از شيفتگي و عشقي كورانه دارد . شيفته ي شيدا با زيركي و تردستي بسيار تمامي برهانهايي را كه به سود اوست مي جويد و از بيم اين كه مباد در دام برهانهايي كه او را محكوم مي دارد درافتد ، به بيراه مي رود.» اما تلماك دم از آن مي زند كه ديگر دنبال اوليس گشتن فايده اي ندارد و مانتور كه دليل اين بهانه ها را تنها در عشق تلماك به اوشاريس مي داند به او مي گويد : «پارسايي ترا به ميهنت باز مي خواند ...خويشتن را بدست هوسهاي ديوانه وار مسپار ...تنها عشق اين ستمكار بي آزرم مي تواند ترا در اين جزيره نگه دارد...زندگاني جاويد ترا به چه كار خواهد آمد ، اگر بي بهره از آزادي ، پارسايي و سرافرازي باشد؟»
بالاخره مانتور موفق مي شود كه در دل كاليپسو احساس رشك بيافريند و ميانه ي تلماك با اوشاريس را برهم زند و او را بالاجبار از جزيره فراري دهد .
حال برگرديم به تابلو « وداع تلماك با اوشاريس » در اين اثر تلماك موبور را مي بينيم كه در كنار اوشاريس نشسته است . سربند سفيدي موهاي بور تلماك را درهم گرفته است . در دست چپش نيزه اي دارد و دست راستش را بر زانوي اوشاريس نهاده است . اوشاريس نيز سربر شانه هاي تلماك نهاده آنچنان كه گويي در اين عالم نيست و دستانش حلقه در گردن تلماك كرده است كه به گونه اي او را دربند خود گرفته است . اين حلقه ي بازوان اوشاريس گرچه چنان نرم و بي خيال گونه است اما حقيقتاً زنجيري سخت و استوار است كه در پاي تلماك نهاده شده است .تضاد دو رنگ شنل آبي تلماك و لباس قرمز رنگ اوشاريس در اين اثر موازنه اي در احساس بصري پديد آورده است كه به بيننده را در حالت پايداري نگه مي دارد . رنگ قرمز در لباس اوشاريس نمادي از احساسات و هيجان هاي شديد عاشقانه است و رنگ آبي شنل تلماك نيز از احساس سردي و سكون نشان دارد .در گوشه ي سمت راست تابلو سگ وفادار اوليس نيز به تصوير كشيده شده است كه به گونه اي آرام و عاشقانه ، اين دو دلداده را مي نگرد . در اين اثر داويد احساس زنانه و مردانه را به زيبايي به تصوير كشانده است . او اين آخرين دمي را كه دو دلداده مي توانستند با يكديگر باشند را به تصوير كشيده است .اين احساس به لطف كنتراست نور و تاريكي نيز دو چندان شده است . داويد اين سودازدگي غمين و عاشقانه ي بازپسين دم ديدار اين دو محبوبه را به زيبايي قلم زده است . داويد اين اثر را زماني كه به بروكسل تبعيد شده بود ، كشيد . اين اثر حدود هفت سال پيش از مرگش كشيده شد . اين اثر داويد يكي از زيباترين كارهاي وي مي باشد و به عنوان نمونه اي درخشان از آثار سبك نئوكلاسيسيم در نقاشي مي باشد .در اين سبك كه گونه اي رجعت به درونمايه هاي داستانهاي يوناني و رومي وجود داشت و از اصول كلاسيك ، چون تناسب و هماهنگي تبعيت مي كند ، كاملاً مشهود است .داويد از تمامي تكنيك هاي نئوكلاسيسيم در اين اثر بهره گرفته است ، تمامي چهره به وضوح نمايان است و پوشاك دو شخصيت نقش مهم و تاثير گذار در ادارك بصري و معنايي در اثر دارد ، فيگوراتيو نيز به گونه اي يوناني مي باشد .در اين اثر هم موضوع و هم سبك اجرايي به گونه اي زيبا بهترين نمونه ي سبك كلاسيسيم را ايجاد نموده است .داويد پس از شكست ناپلئون و بازگشت حكومت سلطنتي در فرانسه ، بالاجبار به بروكسل پايتخت بلژيك تبعيد شد و در اين چند سالي كه تا آخر عمرش باقي مانده بود در آنجا ماند . در مدتي كه در تبعيد بسر مي برد ، نقاشي هايش نشان دهنده آن است كه در اين دوره او در پيرامون بحث روانشناسي عشق كار مي كرد ، اما هيچ كدام از آثارش هيجانات ناشي از جدايي را از سر دلسوزي و محبت نشان نمي دهد ، بجز همين اثر كه در سال 1818 .م كشيده شد .دوروتي جانسون ـ مدير مدرسه هنر و مورخ هنر دانشگاه ايووا ـ با بررسي زندگي هنري و سياسي داويد به اين نتيجه مي رسد كه تاثيرات سياسي زندگي داويد در اواخر عمرش تاثير بسزايي در هنرش گذاشت و در تابلوهايش نمود عيني داشت ، به طوريكه باشكوه ترين و باارزشترين آثارش را در اين دوره خلق نمود . جانسون معتقد است كه داويد در اين مدت با خانواده ها و دوستاني معاشرت مي كرد كه در انتخاب سوژه هايش تاثير بسزايي داشتند .
و تعدادی دیگر از آثار این نقاش