شيرويه‌؛ زيركي‌ هراكليوس‌ و شرايط‌ نه‌ جنگ‌ - نه‌ صلح

14-20- قباد دوم‌ معروف‌ به‌ شيرويه‌ چند روزي‌ قبل‌ از كشته‌ شدن‌ پدرش‌ خسرو به‌ تخت‌ نشست‌. سلطنت‌ او به‌ يك‌ سال‌ هم‌ نكشيد و با قتل‌ تمام‌ برادران‌ و برادرزادگان‌ آغاز شد: جنايتي‌ كه‌ خواهرنش‌ بوراندخت‌ و آزرميدخت‌ را كه‌ خود از اين‌ حكم‌ در امان‌ مانده‌ بودند به‌ ملامت‌ و اعتراض‌ واداشت‌. بعد از جلوس‌، اولين‌ كار عمده‌اش‌ فتح‌ باب‌ مذاكرات‌ براي‌ صلح‌ با بيزانس‌ بود. در نامه‌اي‌ كه‌ براي‌ اعلام‌ سلطنت‌ خويش‌ به‌ هراكليوس‌ نوشت‌ او را «برادر» و رحيم‌ترين‌ فرمانروا خواند، و آمادگي‌ خود را براي‌ صلح‌ اظهار نمود. رسولي‌ هم‌ از معتمدان‌ خويش‌ براي‌ ابراز علايق‌ دوستانه‌ و مذاكره‌ براي‌ شرايط‌ صلح‌ با اين‌ نامه‌ نزد امپراطور فرستاد. هراكليوس‌ فرستاده‌ را اكرام‌ كرد، نامه‌ي‌ قباد را پاسخ‌ مساعد داد و شرايط‌ صلح‌ را هم‌ منصفانه‌ و مبني‌ بر بازگشت‌ به‌ «وضع‌ قبل‌ از جنگ‌» اعلام‌ كرد. نماينده‌اي‌ هم‌ براي‌ تنظيم‌ معاهده‌ همراه‌ وي‌ به‌ ايران‌ روانه‌ كرد.

مع‌ هذا چون‌ ادامه‌ي‌ هرج‌ و مرج‌ را در ايران‌ به‌ سود و مصلحت‌ بيزانس‌ مي‌ديد، در قرار صلح‌ به‌ متاركه‌اي‌ اكتفا كرد. براي‌ امضاي‌ عهدنامه‌ي‌ نهايي‌ صلح‌ هم‌ عجله‌اي‌ نشان‌ نداد. متاركه‌ بازگشت‌ قواي‌ طرفين‌ را هم‌ به‌ مواضع‌ قبل‌ از جنگ‌ الزام‌ مي‌كرد و اين‌ امري‌ بود كه‌ هر چند سربازان‌ از يار و ديار دورمانده‌ در قبولش‌ آمادگي‌ نشان‌ دادند، سرداران‌ و صاحب‌ منصبان‌ سپاه‌، كه‌ براي‌ نيل‌ به‌ فتوحات‌ درخشان‌ خويش‌ متحمل‌ سختي‌ و جانفشاني‌ شده‌ بودند، آن‌ را با علاقه‌ استقبال‌ نكردند. با آنكه‌ بازگشت‌ سپاهيان‌ مستقر در جبهه‌هاي‌ دور به‌ داخل‌ ايران‌، در نزد مردم‌ با شوق‌ و علاقه‌ مواجه‌ شد، شهربراز و كساني‌ از فرماندهان‌ سپاه‌ كه‌ با اين‌ قرار حاصل‌ فتوحات‌ خود را «بر باد رفته‌» مي‌ديدند در اجراي‌ جزئيات‌ اين‌ متاركه‌ علاقه‌اي‌ نشان‌ ندادند. شيرويه‌ از صاحب‌ منصبان‌ «ارتش‌» دلجويي‌ كرد و كساني‌ از آنها را كه‌ به‌ سبب‌ خشم‌ و خشونت‌ خسرو معزول‌ يا محبوس‌ شده‌ بودند به‌ مناصب‌ و مراتب‌ خود بازگردانيد، سه‌ سال‌ ماليات‌ رعايا را بخشود، زندانيان‌ پدر را آزاد كرد و كساني‌ را كه‌ در مدت‌ جنگ‌ يا در طول‌ مدت‌ سلطنت‌ پدرش‌ معروض‌ اجحاف‌ شده‌ بودند مورد استمالت‌ قرار داد. اما سلطنت‌ او طولي‌ نكشيد و قبل‌ از آنكه‌ تمام‌ اراضي‌ اشغالي‌ ايران‌ در مصر و سوريه‌ و فلسطين‌ به‌ روم‌ بازگردد، حيات‌ وي‌ پايان‌ يافت‌. طاعون‌ كشنده‌اي‌ كه‌ ظاهراً همراه‌ بازگشت‌ جنگجويان‌ غربت‌ كشيده‌ي‌ سالها از يار و ديار دورمانده‌، در ايران‌ شايع‌ شد و تلفات‌ بسيار به‌ بار آورد، به‌ عمر وي‌ نيز خاتمه‌ داد (سپتامبر 628).

با مرگ‌ او سلطنت‌ به‌ پسرش‌ اردشير رسيد كه‌ اردشير سوم‌ محسوب‌ مي‌شد و هنگام‌ جلوس‌ حداكثر هفت‌ سال‌ داشت‌. نيابت‌ سلطنت‌ هم‌ به‌ يك‌ تن‌ از نجبا، نامش‌ مه‌آذر گشنسپ‌ ، داده‌ شد كه‌ در دربار رتبه‌ي‌ خوانسالاري‌ داشت‌. با آنكه‌ در تيسفون‌ مه‌آذر گشنسپ‌ تدبير ملك‌ را چنان‌ كه‌ بايد استوار كرد و به‌ قول‌ طبري‌ به‌ خردسالي‌ پادشاه‌ توجه‌ نكرد، قدرت‌ دربار تيسفون‌ از محدوده‌ي‌ پايتخت‌ تجاوز نمي‌كرد و طوايف‌ خزر در تاخت‌ و تازهايي‌ كه‌ در نواحي‌ اران‌ كردند مواجه‌ با مقاومتي‌ نشدند. در خاندان‌ ساسانيان‌، كه‌ به‌ علت‌ برادركشي‌ شيرويه‌ از مردان‌ لايق‌ خالي‌ مانده‌ بود، براي‌ سلطنت‌ جز تعدادي‌ زن‌ و كودك‌ نمانده‌ بود و اينكه‌ نجبا و سرداران‌ در چنين‌ احوالي‌ به‌ فكر تصرف‌ تاج‌ و تخت‌ بيفتند غرابتي‌ نداشت‌.