کیهان فرهنگی: جناب دكتر مدرسی به نظر حضرتعالی چه چیزی در وجود جناب شیخ بود كه كسانی چون: دكتر فرزام، دكترابوالحسن شیخ، دكتر گویا، دكتر محققی و مرحوم روشن را با آن مقام علمی، فقهی و فلسفی و عرفانی وامی داشت كه در درس خصوصی ایشان حاضر شوند؟

دكتر مدرسی: من هیچ تعجب نمی‌كنم چگونه جناب روشن با آن عظمت مجذوب جناب شیخ بود و ساعت‌ها پای درس ایشان می‌نشست، او مجذوب عشقی بود كه در وجود جناب شیخ به خوبی جلوه كرده‌ بود اجازه بدهید خاطره‌ای برایتان بگویم كه عظمت جناب شیخ را نشان می‌دهد. در اصفهان روزی با آقای دكتر محمدحسین مدرسی خواهرزاده مرحوم آیت الله شهید مدرس به خدمت بانو امین، مجتهده بزرگ اصفهان رفتیم. ایشان كتاب سیر و سلوكشان را تدریس می‌كردند. چه كتاب شگفتی و چه درسی! عجیب بود، من در یك مأخذی دیدم كه آیت الله مرعشی نجفی افتخار می‌كند كه از این خانم مجتهده اجازه علمی واجتهاد دارد. به هر حال، رفتیم آنجا و صحبت شد. بعد از این كه درس تمام شد، خانم امین متوجه ما شدند و دكترمحمدحسین مدرسی معرفی كردند كه ما از بستگان مدرس هستیم و اضافه كردند كه ایشان اشاره به دکتر علی مدرسی{، از شاگردان جناب شیخ هم هستند. خانم امین خیلی اظهار لطف و محبت كردند. ببینید! كسی كه كتاب سیر و سلوك درس می‌دهد و در آن حد از دانش دینی و عرفان بود، خودش می‌گفت: من حسرت می‌خورم كه محضر شیخ را درك نكرده‌ام! این عبارت را درباره شهید مدرس من از دهان علامه امینی هم شنیدم كه فرمودند: بزرگترین غصه و حسرت من در زندگی این است كه محضر مدرس را درك نكرده‌ام! بگذریم. عشقی كه در وجود جناب شیخ جلوه‌گر شده بود، باید بگوییم مثل جمال یوسفی بود در فیزیك ظاهری. آیا ما می‌توانیم زیباتر از یوسف به آن معنا كه در قرآن تشریح شده، تصور كنیم؟ این صورت ظاهر یوسف است. این عشق در معنا هم در وجود جناب شیخ بود و به همین دلیل است كه هر كه نگاه می‌كند، به جای ترنج، دستش را می‌برد! حالا هر كس اسم جناب شیخ خیاط را می‌شنود، می‌خواهد بداند كه كیست و مزارش كجاست تا برود و فاتحه‌ای بخواند. من تازگی‌ها هر جا می‌روم می‌شنوم كه می‌گویند: این شیخ عجب شیخی بوده! می‌گویم: شما او را دیده بودید؟ می‌گوید: نه، شنیده‌ایم. اگر متوجه بشوند كه من فرضا 14 سال شاگرد ایشان بوده‌ام، دیگر رها كردنی نیست

کیهان فرهنگی: به نظر می‌رسد كه جناب شیخ از میان همه عرفا، ارادت خاصی به حافظ داشته است چرا؟

دكتر مدرسی: نگاهی كه جناب شیخ به حافظ داشت، نگاه ویژه‌ای بود، جناب شیخ حافظ را به عنوان یكی از بزرگترین عارفان شیعی می‌شناخت، زیرا بقیه عرفا شیعه نیستند. جناب شیخ روی حافظ تكیه می‌كند، ولی حافظ تنها نیست، حافظ را می‌گذارد وسط و می‌گوید ببین! حافظ درباره موضوع - مثلاً وحدت وجود- این عقیده را دارد، مولانا هم چنین نظری دارد. در طاقدیس هم این طور آمده است و بعد شروع می‌كرد به طرح مكتب‌ها و می‌گفت: خوب فكر كنید از میان اینها كدامیك شما را به محبوب، یا معشوق (به قول ایشان) نزدیك می‌كند؟ كدامیك از این مكتب‌ها این جلوه را در شما ایجاد می‌كند؟ امشب به آن فكر كنید. خب ما باید فكر می‌كردیم و این درس عملی ما بود. باید پاسخ می‌دادیم، و وقتی در جلسه بعد می‌پرسید به كجا رسیدید؟ باید مطلب قابل قبولی
می‌گفتیم. هیچ وقت نبود كه جناب شیخ بگوید: حرف این است و لاغیر. این جلوه‌ای است از آن جمال، حالا ببینید این جمال چقدر جلوه دارد! همین طور قدم به قدم پیش می‌رفت به همین سبب بود كه دكتر گویا می‌آمد، دكتر شیخ می‌آمد، آقای روشن می‌آمد و خیلی‌ها آرزویشان بود كه در جلسه جناب شیخ حاضر شوند، ولی او می‌گفت: نه، من بیشتر از پنج نفر را نمی‌توانم راه ببرم. این تعداد را می‌پذیرم كه بتوانم خوب به آنها برسم، خوب كامل كنم، خیالم جمع و راحت باشد و بعد از خودم بگویم كه چه كسی چه كار عملی یا نظری بكند و بعد راحت سرم را زمین بگذارم. جناب شیخ درس عمومی هم داشت كه حدود 200نفر در آن شركت می‌كردند، می‌آمدند و می‌نشستند كه قصیده «رنجی» را بشنوند. دیوان«رنجی» هم منتشر شده‌ است. رنجی را جناب شیخ خیلی دوست داشت. حتما دیوانش را معرفی كنید. رنجی شاعر خوش صدایی بود و غزلیات عرفانی بسیار خوبی هم می‌گفت. می‌آمد ومی‌ایستاد و غزلش را می‌خواند و جناب شیخ هم دستمال به دست می‌گرفت و خوب گوش می‌داد. وقتی رنجی مرثیه می‌خواند، جناب شیخ شروع می‌كرد به گریه كردن. من در دو حالت گریه جناب شیخ را دیدم، یكی موقعی كه اسم مدرس می‌آمد و یكی هم موقعی كه رنجی مرثیه‌هایش را با آن صدای خوش می‌خواند

ادامه دارد