فعالیتهای سیاسی امام كاظم(ع)

دورانی كه امام كاظم ـ علیه السلام ـ در آن زندگی می‌كرد، مصادف با نخستین مرحله استبداد و ستمگری حكام عباسی بود. آنها تا چندی پس از آن كه زمام حكومت را به نام علویان در دست گرفتند، با مردم و به خصوص با علویان برخورد نسبتا ملایمی داشتند؛ اما به محض این كه در حكومت استقرار یافته و پایه‌های سلطه خود را مستحكم كردند و از طرف دیگر با بروز قیام های پراكنده‌ای كه به طرفداری از علویان پدید آمد و آنها را سخت نگران كرد، بنا را بر ستمگری گذاشته و مخالفان خود را زیر شدیدترین فشارها قرار دادند. آنها حتی نزدیكترین دوستان خود همچون عبدالله بن علی را به خاطر تلاش های پنهانیش، برای به دست آوردن جانشینی سفاح كشتند. به همین ترتیب ابو سلمه و ابو مسلم خراسانی را نیز از بین بردند.
منصور شمار فراوانی از علویان را به شهادت رساند؛ شمار بیشتری از آنان هم در زندانهای او در گذشتند. [1]
این اعمال فشار از زمان امام صادق ـ علیه السلام ـ آغاز شد و تا زمان امام رضا ـ علیه السلام ـ كه دوره خلافت مأمون بود با شدت هر چه تمامتر ادامه یافت؛ مردم در زمان مأمون اندكی احساس امنیت سیاسی كردند، ولی دیری نپایید كه دستگاه خلافت بد رفتاری و اعمال فشار بر مردم را دوباره از سر گرفت.
فشار سیاسی عباسیان در دوره‌ای آغاز شد كه پیش از آن امام باقر و امام صادق ـ علیهما السّلام ـ با تربیت شاگردان فراوان، بنیه علمی و حدیثی شیعه را تقویت كرده بودند و جنبشی عظیم در میان شیعه پدید آورده بودند. امام كاظم ـ علیه السلام ـ پس از این دوره در مركز این فشارها قرار گرفت. در عین حال رسالت ایشان آن بود تا در این حركت علمی، توازن و تعادل فكری را میان شیعیان برقرار كنند. طبعا عباسیان نمی‌توانستند تشكلی به نام شیعه را با رهبری امام بپذیرند. این مهمترین عاملی بود كه آنها را وادار كرد تا امام را تحت فشار بگذارند.
امام كاظم ـ علیه السلام ـ پس از شهادت پدرش در سال 148 امامت را عهده دار شد. منصور عباسی در سال 158 در مكه مرد. جانشین وی تا سال 169 فرزندش مهدی عباسی بود. پس از آن یك سال هادی عباسی خلافت كرد و آنگاه هارون به خلافت رسید. امام در سال 183 به شهادت رسید و در تمام این سالها رهبری شیعیان امامی را عهده دار بود. همانگونه كه گفتیم عصر امام كاظم ـ علیه السلام ـ دوران بسیار سختی برای شیعیان بود و در این دوران حركتهای اعتراض‌آمیز متعددی از ناحیه شیعیان و علویان نسبت به خلفای عباسی صورت گرفت كه از مهمترین آنها قیام حسین بن علی، شهید فَخّ ـ در زمان حكومت هادی عباسی ـ و نیز جنبش یحیی و ادریس فرزندان عبدالله بود كه در زمان هارون رخ داد. در واقع مهمترین رقیب عباسیان، علویان بودند و طبیعی بود كه حكومت آنان را سخت تحت نظارت آنها بگیرد.
كتب تاریخ و حدیث، برخوردهای متعدد خلفای عباسی با موسی بن جعفر ـ علیه السلام ـ را نقل كرده‌اند كه عمده‌ترین آنها برخوردهای هارون است. در عین حال باید توجه داشت كه امامان شیعه همگی بر لزوم رعایت تقیه پا فشاری كرده و می‌كوشیدند تا تشكل شیعه و رهبری آنهارا به طور پنهانی اداره نمایند. طبعا این وضعیت سبب می‌شد تا تاریخ نتواند از حركات سیاسی آنها ارزشیابی دقیقی به عمل آورد. با این حال، شاهد این تلاش های زیاد، همان استوار ماندن شیعه است كه نمی‌توانست بدون چنین تلاشهایی پا برجا بماند. رهبری این حركت و ظرافتی كه در هدایت آن بكار برده شد، عامل مهم استواری شیعه در تاریخ است.
اینك مروری بر برخورد خلفا به ویژه هارون با امام كاظم ـ علیه السلام ـ خواهیم داشت كه در این برخوردها، موقعیت امام و نیز شیوه سیاسی آن حضرت به دست می‌آید. ابن شهر آشوب خبری در برخورد منصور با امام كاظم ـ علیه السلام ـ آورده می‌نویسد: منصور از امام خواست تا در عید نوروز، به جای او در مجلسی نشسته و هدایایی را كه می‌آورند از طرف او بگیرد. امام در پاسخ فرمود:
انی قد فتشت الاخبار عن جدی رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فلم اجد لهذا العید خبرا؛ انه سنه للفرس محاها الاسلام و معاذ الله أن نحیی ما محاه الاسلام. [2]
من اخباری را كه از جدم رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ وارده شده بررسی كردم و خبری درباره این عید پیدا نكردم. این عید از سنن ایرانیان است كه اسلام بر آن خط بطلان كشیده است. به خدا پناه می‌برم از این كه چیزی را كه اسلام آن را از میان برده دوباره آن را زنده كنم.
منصور در پاسخ گفت: این كار را «سیاسه للجند» انجام می‌دهد، چرا كه بسیاری از لشكریان و حتی دهاقین معروف آن نواحی ایرانی بودند و طبیعی بود كه به مناسبت این عید، هدایای زیادی به منصور اهدا می‌كردند. به این ترتیب وجوه زیادی به خزینه او ـ كه به بخل نیز شهرت داشت ـ افزوده می‌شد. وی امام را مجبور كرد تا آن روز از طرف منصور در آن مجلس نشسته و هدایای لشكریان را بگیرد. با این حال برخورد امام با این حركت منصور قابل توجه است.
بعد از آن، در دوران ده ساله حكومت مهدی عباسی كه امام مشغول تدریس و نقل حدیث و تربیت شاگرد و ایجاد ارتباط میان خود و رهبران شیعه در نواحی مختلف بود، تاریخ برخوردهایی را ثبت كرده كه قابل توجه است. از جمله مهمترین آنها كه مورخانی مانند ابن اثیر، خطیب بغدادی، و ابن خَلَّكان و نیز روات شیعه نقل كرده‌اند، بازداشت و زندانی كردن و سپس آزاد شدن امام در بغداد است. مهدی عباسی كه احتمالا بخشش های امام او را به وحشت انداخته بود و احتمال می‌داد كه حضرت وجوهی جمع آوری كرده و آن را برای سازمان دادن و تقویت شیعیان مصرف می‌كند، دستور بازداشت حضرت را به فرماندار خود در مدینه صادر نمود. او نیز امام را دستگیر و روانه بغداد كرد. مهدی او را به زندان انداخت. شب هنگام علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ را در خواب دید كه به او می‌فرمود:
فهل عسیتم ان تولیتم ان تفسدوا فی الارض و تقطعوا ارحامكم؟[3]
آیا اگر به حكومت رسیدید می‌خواهید در زمین فساد كنید و پیوند خویشاوندیتان را ببرید؟ مهدی در همان لحظه از خواب بیدار شد؛ حاجب خود را كه ربیع نام داشت صدا كرد و دستور داد امام كاظم ـ علیه السلام ـ را پیش او حاضر كند. وقتی امام آمد، ایشان را در كنار خویش نشاند و گفت: امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ را به خواب دیدم كه این آیه را می‌خواند. سپس از او پرسید:
افتؤمنی ان لا تخرج علی او علی احد من ولدی؟
آیا به من اطمینان می‌دهی كه علیه من و یا یكی از فرزندانم قیام نكنی؟
امام فرمود: و لله ما فعلت ذلك و لا هو من شأنی.
به خدا سوگند من چنین كاری نكرده‌ام و این كار اصولا در شأن من نیست.
خلیفه كوشید تا با دادن سه هزار دنیار و تصدیق گفته‌های امام، به گونه‌ای با او برخورد نماید تا او راضی به مدینه بازگردد و بی‌درنگ آن حضرت را به مدینه باز گردانید. [4]
بار دیگر نظیر چنین پیش آمدی برای آن حضرت در زمان هارون رخ داد كه پس از این نقل خواهیم كرد. گفتنی ا ست كه رویدادهای غیر عادی درباره امام كاظم ـ علیه السلام ـ معمولا بیشتر از ائمه دیگر، جز امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ نقل شده است؛ تا آنجا كه چنانكه حتی در منابع غیر شیعی نیز شواهد زیادی برای این گونه حوادث می‌توان یافت. نمونه، آن خبری است كه دینوری در اخبار الطوال درباره پیشگویی امام كاظم ـ علیه السلام ـ به هارون، درباره اختلاف فرزندانش، نقل كرده است.
زمانی امام كاظم ـ علیه السلام ـ بر مهدی عباسی وارد شد و دید كه او رد مظالم می‌كند، امام كه او را در چنین حالی دید پرسید: چرا آنچه را كه از راه ستم از ما گرفته شده بر نمی‌گردانی؟ مهدی پرسید: آن چیست؟ امام ماجرای فدك را برای او چنین توصیف كرد: فدك به دلیل اینكه از جمله «ما لم یوجف علیه خیل و لا ركاب» است، ملك خالص پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ بود كه آن را به دخترش فاطمه ـ علیها السّلام ـ بخشید و پس از رحلت آن حضرت با این كه ابوبكر طبق شهادت علی و حسنین ـ علیهم السلام ـ و ام ایمن حاضر شده بود آن را به فاطمه ـ علیها السّلام ـ برگرداند، خلیفه دوم از این كار جلوگیری كرد. مهدی گفت: حدود آن را مشخص كن تا برگردانم. امام حدود فدك را مشخص كرد. خلیفه گفت: هذا كثیر فانظر فیه. [5] (این مقدار زیاد است درباره آن فكر می‌كنم).
طبیعی بود كه مهدی چنین كاری را انجام ندهد؛ زیرا افزون بر آن كه او محكومیت كسانی را كه مانع از باز گرداندن فدك به اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ شده بودند می‌پذیرفت ـ و در میان آنها اجداد خود او نیز بودند ـ واگذاری آن می‌توانست امكانات مالی فراوانی را در اختیار امام قرار دهد كه این به مصلحت حكومت نمی‌توانست باشد. پس از مرگ مهدی در سال 169، فرزندش موسی الهادی بر سر كار آمد. وی بیش از یك سال زنده نماند. در زمان او بود كه حسین بن علی شهید فَخّ، قیام كرد و كشته شد. وقتی سر او را برای هادی آوردند، او اشعاری چند بر زبان آورد و در آن از طالبی‌ها به قطع رحم و متهم كرد. وی سپس نگرانی شدید خود را از موسی بن جعفر ـ علیه السلام ـ اظهار نمود و قسم یاد كرد كه او را خواهد كشت: و الله ما خرج حسین الا عن امره و لا اتبع الا حجته لانه صاحب الوصیه فی هذا البیت قتلنی الله ان ابقیت علیه.
به خدا قسم حسین (شهید فَخّ) به دستور او (امام كاظم ـ علیه السّلام ـ) قیام كرده و تحت تأثیر او قرار گرفته؛ زیرا صاحب وصیت (پر نفوذ) در این خانواده او است، خدا مرا بكشد اگر او را زنده بگذارم.
قاضی ابو یوسف كه در مجلس حاضر بود او را آرام كرد و گفت: نه موسی بن جعفر ـ علیه السّلام ـ و نه هیچ كدام از فرزندان این خانواده اعتقاد به خروج علیه خلفا را ندارند. [6] در ادامه آمده است: زمانی كه امام ـ علیه السّلام ـ از خطر دستگیری و شهادت خود به دست هادی عباسی آگاه شد و تهدیدهای او را شنید، در حق وی نفرین كرد و چندی بعد خبر مرگ او به مدینه رسید. [7]
در واقع ما نیز یقین نداریم كه قیام شهید فَخّ به امر امام كاظم ـ علیه السلام ـ بوده باشد؛ گرچه می‌توان پذیرفت كه قیام فَخّ، در ردیف سالم‌ترین قیام های علویان بر ضد عباسیان است. گفتنی است كه شیعیان زیدی كه جناح تندروی شیعه محسوب می‌شدند، اظهار می‌كردند كه امام صادق ـ علیه السلام ـ اعتقاد به جهاد ندارد. امام ـ علیه السّلام ـ در پاسخ می‌فرمود: و لكن لا ادع علمی الی جهلهم (من علمم را به جهل آنان وا نمی‌گذارم).
اما درباره قیام های زیدی باید گفت: این قیامها گرچه از روی صداقت و خلوص نیّت صورت می‌گرفت و گاهی رهبران آنها اشخاصی عالم و فاضل و فداكار بودند، اما به دلایل مختلف سیاسی و علی رغم گستردگی و كثرتشان، كار اینها بی‌ثمر بود.
آنها دست كم در عراق كمترین موفقیتی به دست نیاوردند. شیعیان امامی كه موافقتی با این قیامها نداشتند، در این مسأله با آنها درگیر شده و میان آنها اختلافاتی پدید آمد. شركت امامیان در این قیامها به خصوص با توجه به اختلافات عمیقی كه به تدریج بین زیدیه و آنها به وجود آمد، درست نبود؛ زیرا رهبری زیدیها را كسانی غیر از امامان شیعه بر عهده داشتند. اختلافات میان زیدیها و شیعه احتمالاً از زمان خود زید آغاز شده و در جریان نفس زكیه به اوج خود رسید، تا آنجا كه همكاری زیدی‌ها و شیعه را بسیار مشكل ساخت؛ زمانی كه شهید فَخّ قیام كرد، اكثریت علویان مدینه در آن قیام شركت كردند، اما موسی بن جعفر ـ علیه السلام ـ نه تنها در آن شركت نكرد بلكه شكست و شهادت حتمی او را نیز به وی گوشزد نمود. [8]
شهید فَخّ مدتها در اندیشه قیام بود. آنچه سبب تعجیل وی شد، شدت فشارهای وارده بر علویان از سوی هادی عباسی بود. حاكم مدینه كه شخصی از خاندان خلیفه دوم بود، درباره علویان سختگیری فراوان كرد. این مسأله سبب شد تا قیام زودرس شود و در ایام حج، كه از طرف خلیفه نیز جمعیت‌هایی به مكه فرستاده شده بود، قیام انجام گردد. اما نتیجه آن شد كه نیروهای خلیفه، قیام را به شدت سركوب كردند. جنگ میان آنها با شكست و شهادت اكثر یاران حسین بن علی و خود او پایان یافت و وقتی كه سرهای آنان را نزد موسی بن عیسی آوردند، عده‌ای از فرزندان علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ حضور داشتند كه از جمله موسی بن جعفر ـ علیه السلام ـ بود. موسی بن عیسی با اشاره به سر حسین بن علی از حضرت پرسید: این سر حسین بن علی است؟ امام پاسخ داد:
نعم انا لله و انا الیه راجعون مضی و الله مسلما صالحا قوّاما آمرا بالمعروف و ناهیا عن المنكر و ما كان فی اهل بیته مثله.[9]
آری انا لله و انا الیه راجعون، به خدا سوگند او در حالی كه مسلمان صالحی بود و به عبادت پروردگارش قیام می‌كرد و امر به معروف و نهی از منكر می‌نمود. عمر خود را به پایان برد؛ او در خانواده خود مانند نداشت.
موسی بن عیسی در برابر این جواب سكوت كرده و چیزی نگفت.
نمونه‌های دیگری از مبارزه امام با خلافت:

جز آنچه گذشت، نمونه‌های دیگری از مبارزه امام ـ علیه السّلام ـ و برخورد او با دستگاه حاكم عباسی نقل شده است. از آن جمله، نوعی مبارزه منفی است. مبارزه‌ای كه گرچه در قالب نقشه‌های براندازی نیست؛ بر عدم مشروعیت نظام تأكید كرده و می‌كوشد تا اعتماد مردم را نسبت به آن سست كند. نكته مهم در مبارزه منفی، عدم همكاری است؛ امری كه به خودی خود، عدم مشروعیت هیأت حاكمه را نشان می‌دهد. شیوع و رسوخ چنین نگرشی نسبت به یك حكومت در میان مردم، خطر عمده‌ای برای آن به شمار می‌رود، زیرا با عدم اعتقاد مردم به مشروعیت حكومت، هر آن ممكن است جنبشی برای براندازی آن ایجاد شده و مردم به آن جنبش بپیوندند.
درباره برخورد امام با صفوان بن مهران جمّال آمده است: زمانی كه وی به عنوان یك شیعه خدمت امام كاظم ـ علیه السلام ـ مشرف شد، آن حضرت به او فرمودند: یا صفوان كل شی‌ء منك حسن جمیل ما خلا شیئا واحدا. ای صفوان! همه كارهای تو نیكو و زیبا است جز یك كار، صفوان پرسید: ای فرزند رسول خدا! آن چیست؟ امام فرمود: اكراءك جمّالك من هذا الرجل ـ یعنی هارون ـ. این كه شترهایت را به هارون كرایه می‌دهی. صفوان گفت: من شترهایم را برای لهو و صید و امثال آن به وی كرایه نمی‌دهم، بلكه تنها برای سفر حج این كار را انجام می‌دهد. در این كار او خودش هم مباشرتی ندارد بلكه دیگران را برای آن اجیر می‌كند. امام فرمود: یا صفوان أیقع كراءك علیهم؟ آیا به نظر تو كرایه دادن شترانت به آنها صحیح است؟ صفوان گفت: آری. امام فرمود: أتحب بقائهم حتی یخرج كراءك؟ آیا دوست داری آنها تا انقضای مدت كرایه و پس دادن شترانت زنده بمانند؟ صفوان گفت: آری. اما افزود: فمن احب بقائهم فهو منهم و من كان منهم كان ورد النار. هر كس بخواهد آنها زنده بمانند، در صف آنان قرار می‌گیرد و هر كس كه از آنها باشد داخل جهنم می‌شود.
پس از آن، صفوان تمامی شتران خود را فروخت و وقتی هارون از علت این كار پرسید: جواب داد: دیگر پیر شده‌ام و غلامانم چنانكه باید به این كار نمی‌رسند. هارون گفت: می‌دانم به اشاره چه كسی شترانت را فروخته‌ای؛ موسی بن جعفر تو را به اینكار واداشته است. او گفت: مرا با موسی بن جعفر چكار؟ هارون گفت: دع عنك هذا، فوالله لولا حسن صحبتك لفتلتك. [10] این حرفها را كنار بگذار، به خدا اگر به خاطر صفای مصاحبت با تو نبود تو را می‌كشتم.
نوع دیگر از برخورد امام كاظم ـ علیه السلام ـ

نوع دیگر از برخورد امام كاظم ـ علیه السلام ـبا خلافت عباسی، حركتی بود كه امام در برخورد با علی بن یقطین داشت و از وی خواست تا در دربار عباسی بماند و بكوشد تا شیعیان را از گرفتاری نجات دهد. علی بن یقطین در شمار اصحاب خاص امام كاظم ـ علیه السلام ـ بود كه در دستگاه خلافت عباسی دارای نفوذ بود. او در دوره مهدی و هارون نفوذ فراوانی داشت و از آن به نفع شیعیان بهره برداری می‌كرد. زمانی كه او از امام خواست اجازه دهد تا خدمت دستگاه خلافت را ترك گوید امام از دادن چنین اجازه‌ای خودداری كرده و فرمود:
لا تفعل فان لنا انسا و لا خوانك بك عزا و عسی أن یجبر الله بك كسرا و یكسر بك نائره المخالفین عن أولیاءه؛ یا علی كفاره اعمالكم الاحسان الی اخوانكم.[11] این كار را نكن كه ما به تو در آنجا انس گرفته‌ایم و تو مایه عزت برادرانت (شیعه) هستی و شاید خدا به وسیله تو شكستی از دوستانش را جبران نموده و توطئه‌های مخالفان را درباره آنها بشكند. ای علی! كفاره گناهان شما همانا نیكی به برادرانتان است. در روایت دیگری آمده است كه امام در جواب او چنین فرمود:
لا لك المخرج من عملهم واتق الله؛[12] تو را چاره‌ای جز ادامه كارت نیست، از خدا بترس.
و در نقل دیگری آمده كه وقتی امام به عراق آمد، علی بن یقطین از این كه امام را در چنین حالی می‌بیند اظهار تأسف كرد. امام به او فرمود: یا علی! ان لله تعالی أولیاء مع أولیاء الظلمه یدفع بهم عن أولیاءه و أنت منهم یا علی. [13] ای علی بن یقطین! خدا را دوستانی در صفوف دوستان ستمكاران هست كه به وسیله آنها از دوستانش دفع شر می‌كند و تو از آنها هستی.
و در روایت دیگری آمده: ان لله مع كل طاغیه وزیرا من اولیاءه یدفع به عنهم. [14] خدا را در كنار هر طغیانگری، یارانی هست كه به وسیله آنها بلاها را از دوستانش دفع می‌كند. تأكید امام بر درستی و حتی لزوم كار علی بن یقطین و نیز توصیه هایی كه گذشت، نشان می‌دهد كه آن حضرت از وی در دفاع از حقوق شیعیانش بهره‌گیری می‌كرده است. درباره علی بن یقطین خبر چینی‌های فراوانی شد كه با استفاده از تقیه و راهنمایی های امام كاظم از مهلكه نجات یافت.[15] ابن یقطین همچنین در حل پاره‌ای از مشكلات مذهبی كه حكومت با آن درگیر می‌شد می‌كوشید تا از نظرات امام كاظم ـ علیه السلام ـ بهره‌گیری كند.[16]
مبارزه با علمای خود فروخته و فاسد

مبارزه با علمای خود فروخته و فاسدی كه خود را در خدمت دربار عباسی قرار داده بودند، نمونه دیگری از مبارزات امام كاظم ـ علیه السلام ـ است كه در كلمات آن حضرت دیده می‌شود. وجود این افراد در دستگاه خلافت، مشروعیت آن را از نظر عوام تضمین می‌كرد و به طور طبیعی عاملی در مقبولیت حكومت بود. به همین جهت چنین افرادی در دستگاه خلافت از محبوبیت فراوانی نیز برخوردار بودند. در روایتی از آن حضرت آمده كه رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمود: الفقهاء امناء الرسل مالم یدخلوا فی الدنیا؛[17] فقها تا هنگامی كه خود را به دنیا نفروخته‌اند امین‌های پیامبرانند.
سوال شد: چگونه در دنیا داخل می‌شوند؟ حضرت فرمود: اتباع السطان فإذا فعلوا ذلك فاحذروهم علی أدیانكم؛ وقتی كه پیروی از حكّام نمایند. در این زمان بر دین خود از آنان بترسید.
نمونه چنین عالمانی كسانی بودند كه هارون هنگام شهادت امام، از آنها بر مرگ طبیعی امام شهادت خواست و از وجهه آنها برای تحمیق مردم استفاده كرد.
بی مناسبت نیست در پایان این بحث این نقل را نیز بیاوریم كه امام كاظم ـ علیه السلام ـ به شیعیان خود سفارش كرده بود تا ظاهری آراسته و مرتب داشته و شخصیت اجتماعی خود را حفظ كنند. روزی آن حضرت، یكی از شیعیان خود را دید كه ماهی‌ای در دست گرفته، راه می‌رود. خطاب به او فرمود: شما گروهی هستید كه دشمنان زیادی دارید؛ پس هر چه می‌توانید ظاهری آراسته داشته باشید. [18]
امام كاظم ـ علیه السلام ـ و مباحث كلامی و فكری:

از جمله مذاهب اسلامی كه در اواخر قرن اول هجری پیدا شد و پس از آن هم سهم عمده‌ای در درگیری‌های فكری جامعه اسلامی داشت، مذهب اعتزال بود، اصل اساسی این مذهب، توجیه مسائل دین در سایه عقل بود، «واصل بن عطاء» و «عمرو بن عبید» از جمله مهمترین رهبران آن بودند. توجیه مسائل دینی در پرتو عقل، چیزی نبود كه برای شیعیان مقبول نباشد، اما نكته مهم این بود كه سپردن مقوله‌های دینی به دست عقل، به طوری كه در توجیه و تحلیل عقلی این مقوله‌ها راه افراط پیموده شود، نمی‌توانست نتایج مطلوبی به بار آورد. از نمونه‌های آن، انواع و اقسام عقایدی است كه به وسیله این عقل گرایان درباره توحید مطرح می‌شد. گاهی صفات متضاد به خدا نسبت داده و گاه برخی از صفاتی كه به تصریح قرآن، خدا متصف به آنها است از حضرت باری سلب كرده‌اند. این حركت برای شیعیان كه خود امام معصوم داشتند، قابل قبول نبود. به ویژه كه در فرهنگ شیعه، اصول گرایی، به معنای توجه به احادیث رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ از اساسی‌ترین اصول محسوب می‌شد. در كنار آن، امامان خود در دفاع از حقانیت اسلام، توجیهات عقلی نیز ارائه می‌دادند. در همین زمینه، شاگردانی هم تربیت شدند كه رسالت آنها دفاع عقلانی از دین و عقاید مذهب شیعه بود. در برابر معتزله، گروه‌هایی از اهل حدیث بودند كه گرفتار احادیث جعلی فراوانی بوده و در مسأله توحید، گرفتار شبهات و مشكلات بسیاری بودند. به هر حال، در جامعه آن زمان، مبحث توحید و صفات خدا، اهمیت فراوانی داشت. طبعا راهنماییهای آن حضرت، می‌توانست، شیعیان را از تأویلات و توجیهات رایج نجات دهد.
در روایتی آمده ست كه از آن حضرت درباره صفات خداوند پرسیدند. آن حضرت در پاسخ فرمود: لا تجاوزوا عما فی القرآن؛[19] از آنچه در قرآن است پا فراتر نگذارید.
و در تعبیر دیگری فرمود:
لا تتجاوز فی التوحید ما ذكره اللّه تعالی فی كتابه فتهلك؛[20] در مسأله توحید از آنچه خدای تبارك و تعالی در كتاب خود ذكر كرده پا فراتر نگذار كه هلاك می‌شوی. و در روایت دیگر آمده است: إن اللّه أعلی و اجل من أن یبلغ كنه صفته، فصفوه بما وصف به نفسه و كفوا عما سوی ذلك.[21] خداوند بالاتر و بزرگتر از آن است كه كسی بتواند به حقیقت صفت او برسد؛ پس او را همانگونه كه خودش توصیف فرموده بشناسید و از غیر آن دست بردارید.
و زمانی كه خود می‌خواست صفات خدا را برشمرد، تنها از مضامین قرآن بهره می‌گرفت. [22] و در مقابل اهل حدیث كه از مشبهه بوده و با تشبث به ظواهر آیات و روایات می‌كوشیدند برای خدا صفات انسانی و مادی بتراشند، موضع گرفته و خدا را از هر نوع تشبیه و صفت مادی مبرا می‌ساخت. [23] وقتی به آن حضرت گفته شد، عده‌ای را عقیده بر آن است كه خدا به سماء الدّنیا (آسمان دنیا) نزول می‌كند فرمود: ان اللّه لا ینزل و لا یحتاج الی أن ینزل انما منظره فی القرب و البعد سواء. [24] خدا تنزّل نمی‌كند و احتیاجی بدان ندارد؛ زیرا دور و نزدیك به طور مساوی در منظر و معرض دید اوست.
كلمات دقیق و بسیار گرانبهایی پیرامون صفات خدا از موسی بن جعفر ـ علیه السلام ـ رسیده[25] كه لازم است مروری مستقل بر آنها داشته باشیم.