آیا هر آنچه‌ اكنون‌ دربارهٔ‌ «هنر» honar گفته‌ می‌شود، همان‌ است‌ كه‌ در باب‌ «آرت‌» art گفته‌ می‌شود؟ حقیقت‌ آن‌ است‌ كه‌ لفظ‌ فارسی‌ «هنر» برخلاف‌ امروز، در گذشته‌ هیچگاه‌ به‌ معنی‌ هنر خاص‌ كه‌ با ابداع‌ poiesis و صنعت ‌Techne سروكار پیدا می‌كند، به‌ كار نرفته‌ است‌.
لفظ‌ هنر در زبانهای‌ اروپایی‌ به‌ یونانی‌ تخنه‌techne ‌، به لاتین‌ آرتوس‌ و آرس ‌،ars به‌ آلمانی‌ كونست‌kunst و به‌ فرانسه‌ آر art و به‌ انگلیسی‌ آرت art از ریشه‌ هندواروپایی‌ ar به‌ معنای‌ ساختن‌ و به‌ هم‌ پیوستن‌ و درست‌ كردن‌ آمده‌ است‌، و كلمه‌ ارتنگ‌ و ارژنگ‌ و اردم‌ فارسی‌ از این‌ ریشه‌ آمده‌ است‌.
این‌ الفاظ‌ در تاریخ‌ گذشته‌ اروپا تنها برای‌ هنرهای‌ خاص‌ به‌ كار نمی‌رفته‌ است‌، و به‌ معنی‌ فضیلت‌ نیز آمده‌، و بیشترین‌ كاربرد آن‌ در فرهنگ‌ یونانی‌ در اصطلاح‌ هنرهای‌ هفتگانه‌ یونانی‌ و در قرون‌ وسطای‌ مسیحی‌ به‌ اصطلاح‌ «هنرهای‌ آزاد»بوده‌، كه‌ هنرهای‌ فكری‌ و ذوقی‌ بوده‌اند.در همه‌ این‌ تركیبات‌ باید به‌ جای‌ هنر و art كلمه‌ صنعت‌ را به‌ كار برد.
از اینجاست‌ كه‌ متفكران‌ مسلمان‌ به‌ جای‌ كلمه‌ هنرهای‌ خاص‌ از الفاظ‌ صنعت‌ و صنایع‌ مستظرفه‌ و فنون‌ جمیله‌ بهره‌ می‌گرفتند. اصل‌ و ریشه‌ هنر در زبان‌ فارسی‌ به‌ سانسكریت‌ برمی‌گردد و با لفظ‌ سونر sunar و سونره ‌sunara كه‌ در اوستایی‌ و پهلوی‌ به‌ صورت‌ هونر hunar و هونره ‌hunara آمده‌ است‌، پیوند دارد.
«سو» سانسكریت‌ همان‌ «هو» به‌ فارسی‌ است‌، كه‌ معنی‌ هر دو نیك‌ و خوب‌ است‌، و نرو نره‌ به‌ فارسی‌ به‌ معنی‌ مرد و زن‌ است‌، و هونر و هونره‌ به‌ معنی‌ نیك‌ مرد و نیك‌زن‌. در زبان‌ فارسی‌ قدیم‌ نیز «چهار هنران‌» به‌ معنی‌ فضایل‌ چهارگانهٔ‌ شجاعت‌ و عدالت‌ و عفت‌ و حكمت‌ عملی‌ به‌ معنی‌ فرزانگی‌ آمده‌ است‌، و در اشعار فارسی‌ به‌ معنی‌ «فضیلت‌» استعمال‌ شده‌ است‌. آن‌ بزرگی‌ كه‌ به‌ فضل‌ و به‌ هنر گشت‌ بزرگ‌ نشود بد به‌ بد گفتن‌ و بهمان‌ و فلان.‌ از اینجا معنی‌ عام‌ هنر، شامل‌ هر فضیلت‌ و كمالی‌ می‌شود، و در برابر عیب‌ قرار می‌گیرد.
كمال‌ ِسرّ محبت‌ ببین‌ نه‌ نقـص‌ گناه‌
كه‌ هركه‌ بی‌هنر افتد نظر به‌ عیب‌ كند
گاهی‌ اوقات‌ هنر به‌ معنی‌ فناء فی‌الله‌ و مقام‌ بی‌غرضی‌ تعبیر شده‌، چنانكه‌ مولانا جلال‌الدین‌ بلخی‌ می‌گوید:
چون‌ غرض‌ آمد هنر پوشیده‌ شد
صد حجاب‌ از دل‌ به‌ سوی‌ دیده‌ شد
با این‌ مقدمات‌ «هنر به‌ معنی‌ عام‌» با ابداع‌ و صنعت‌ سروكار ندارد. درحالی‌ كه‌ «آرت‌ و آرتوس‌» و از آنجا معادل‌ یونانی‌ آن‌ «تخنه‌» با این‌ مراتب‌ پیوند دارند. كار هنرمند ابداع‌ است‌ یعنی‌ به‌ پیدایی‌ آوردن‌ حقیقت‌؛ به‌ یونانی‌ پوئیسیس‌poiesis . یونانیان‌ آنچه‌ را كه‌ ما امروز «شعر» می‌خوانیم‌ پوئیسیس‌ می‌نامیدند، به‌ فرانسه‌Poesie و به‌ انگلیسی ‌poetry . اما ابداع‌ و پوئیسیس‌ در هر محاكات‌ و تخیّل‌ و تشبیهی‌ دركار می‌آید، بنابراین‌ ابداع‌ با خیال‌ سروكار دارد. هنر به‌ این‌ معنی‌ تركیب‌ یافته‌ از صورتهای‌ خیالی‌ است‌.
هیدگر در پرسش‌ از هنر به‌ نكته‌ای‌ بنیادی‌ توجه‌ كرده‌، و آن‌ دوگانگی‌ طرح‌ ماهیت‌ هنر است‌. از یك‌سو سخن‌ از میمسیس‌mimesis و محاكات‌ و تخیل‌ و تشبیه‌ و تقلید است‌، و از سویی‌ سخن‌ از پوئیسیس‌ و ابداع‌ و به‌ پیدایی‌ آوردن‌ امر نهانی‌ و غیبی‌، و ظاهر كردن‌ امری‌ باطنی‌. پوئیسیس‌ ساحتی‌ از وجود انسان‌ در فلسفه‌ ارسطو است‌، كه‌ معطوف‌ به‌ فن‌ و صنعت‌ یعنی‌ تخنه‌ techne به‌ یونانی‌ است‌، كه‌ به‌ فارسی‌ هنر به‌ معنی‌ خاص‌ و جدید لفظ‌ است‌. ارسطو تخنه‌ یعنی‌ هنر به‌ معنی‌ خاص‌ را به‌ دو معنی‌ تفسیر كرده‌ است‌: اول‌ هنری‌ كه‌ متوجه‌ تكمیل‌ كار طبیعت‌ (كالاهای‌ ساخته‌ شده‌) است‌؛ و دوم‌ هنری‌ كه‌ كارش‌ محاكات‌ و تقلید و تخییل‌ است‌ كه‌ همان‌ هنرهای‌ زیبا باشد.
قابل‌ ذكر است‌ كه‌ معنای‌ محاكات‌ mimesis و پوئیسیس ‌poiesis و حتی‌techne در عصر ماقبل‌ یونانی‌ معنایی‌ ماورایی‌ و غیبی‌ دارند، چنانكه‌ محاكات‌ در عرف‌ فیثاغورث‌ تخیّل‌ ابداعی‌ ماورایی‌ كهكشانی‌، از عالم‌ ارواح‌ قبل‌ از ابدان‌ است‌ و پوئیسیس‌ ابداع‌ و به‌ پیدایی‌ آوردن‌ امر غیبی‌ و نهانی‌، و بالاخره‌ تخنه‌ و هنر انكشافی‌ كهن‌، به‌ سخن‌ هیدگر، در بدو پیدایی‌ تقدیر غرب‌، به‌ اوج‌ قلهٔ‌ انكشافی‌ صعود كرد كه‌ به‌ آن‌ اعطا شده‌ بود. هنر، حضور ایزدان‌ را، گفتگوی‌ تقدیر الهی‌ و تقدیر آدمی‌ را روشن‌ می‌كرد، و به‌ سادگی‌ تخنه‌ خوانده‌ می‌شد. هنر یعنی‌ تخنه‌، پارسا و پروموس‌promos بود، و استیلای‌ حقیقت‌، و صیانت‌ از آن‌ را به‌ جان‌ می‌خرید. «تخنه‌» از امر خلاف‌آمد عادت‌ سرچشمه‌ می‌گرفت‌.
در حقیقت‌ تخنه‌ در آن‌ روزگار معادل‌ تكنیك‌ و تكنولوژی‌ و صنعت‌ امروزی‌ تلقی‌ نمی‌شد، بلكه‌ حقیقت‌ را در صورت‌ ظهوری‌، با درخشش‌ تابناكی‌ پدیدار می‌ساخت‌، كه‌ افلاطون‌ از این‌ درخشندگی‌ و پرتوافشانی‌ به‌ to ekphanestaton در «رسالهٔ‌ فایدرُس‌» تعبیر می‌كند. تخنه‌ و پوئیسیس‌ بعد از آغاز عصر متافیزیك‌، آن‌ معنای‌ عالی‌ خود را از دست‌ داد، و به‌ هرگونه‌ فعل‌ ساختن‌، گرد هم‌ آوردن‌ و صورت‌ دادن‌ به‌ اجزاء اطلاق‌ شد. برای‌ یونانیان‌ این‌ ساختن‌ در عصر متافیزیك‌ و منطق‌ عقلی‌، به‌ حوزهٔ‌ ایده‌ها و نظر نیز تعلّق‌ پیدا كرد، و به‌ صناعات‌ فكری‌ خمسه‌ در منطق‌ شهرت‌ یافت‌، كه‌ شعر و خطابه‌ از آنهاست‌.
افلاطون‌ در «رسالهٔ‌ گرگیاس‌» از زبان‌ سقراط‌ می‌گوید: «باید بررسی‌ كنیم‌ و ببینیم‌، آیا در میان‌ آن‌ مردان‌ كسی‌ بوده‌ است‌، كه‌ بتوان‌ او را هنرمند به‌ معنی‌ اصیل‌ و راستین‌ نامید؟ بی‌گمان‌ تو نیز تصدیق‌ می‌كنی‌ كه‌ كسی‌ دربند نیكویی‌ مردمان‌ است‌، بی‌نقشه‌ و هدف‌ سخن‌ نمی‌گوید، بلكه‌ همواره‌ اصلی‌ معین‌ را درنظر دارد، همچنانكه‌ ارباب‌ حرفه‌های‌ گوناگون‌ نیز، مصالح‌ حرفهٔ‌ خود را به‌ اقتضای‌ نقشه‌ای‌ معین‌ انتخاب‌ می‌كنند.



ادامه دارد