مأمون پاسخ داد: هر طور که می خواهی بیرون آی.
مأمون به فرماندهان و مردم دستور داد که صبح زود بر در سرای امام رضا علیه السلام گرد آیند. مردم از زن و مردم و کودک به خاطر آن حضرت در خیابانها و بامها نشسته بودند. فرماندهان نیز بر در خانه امام رضا علیه السلام گردد آمده بودند.
چون خورشید بر آمد، امام رضا علیه السلام غسل کرد و عمامه ای سپید از کتان بر سر بست و قسمتی از آن را بر روی سینه اش و قسمتی دیگر را میان شانه هایش افکند. سپس اندکی از جامه خود را بالا گرفت و به خادمان خویش فرمود: شما نیز همان کنید که من می کنم. عصایی به دست گرفت و از خانه بیرون آمد ما رو به روی حضرتش بودیم. او پا برهنه بود و جامه اش را تا نیمه ساق بالا زده و دامن لباسهای دیگر را هم به کمر زده بود. او به راه افتاد و ما هم پیشاپیش او به راه افتادیم. وی سرش را به سوی آسمان بالا کرد و چهار تکبیر گفت. به نظر ما می رسید که هوا و دیوارها هم به آن تکبیر های حضرت پاسخ می گفتند.
فرماندهان آراسته و مسلّح در حالی که بهترین جامه های خود را در بر کرده بودند بر در سرای آن حضرت انتظار وی را می کشیدند. ما پای برهنه و دامن به کمر زده در برابر آنها ظاهر شدیم. چون امام علیه السلام از خانه بیرون آمد، توقف کوتاهی کرد و فرمود:
«الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر علی ما هدانا الله اکبر علی ما رزقنا من بهیمة الأنعام و الحمد لله علی ما ابلانا».
آن حضرت صدای خویش را بالا برد ما نیز صداهای خود را بالا بردیم.
شهر مرو از گریه و فریاد به لرزه در آمد. امام سه بار این ذکر را تکرار فرمود. فرماندهان از مرکوبهای خویش پایین آمدند و چکمه هایشان را از پای بیرون کردند. شهر مرو یکپارچه می گریست و هیچ کس نمی توانست از گریه و شیون خودداری کند.
امام رضا علیه السلام هر ده گامی که برمی داشت می ایستاد و چهار تکبیر سرمی داد که ما خیال می کردیم زمین و دیوارها به حضرتش پاسخ می گویند.
خبر این ماجرا به گوش مأمون رسید. فضل بن سهل ذو الریاستین به او گفت: ای امیرالمؤمنین! اگر رضا بدین گونه به مصلی برسد مردم فریفته او خواهند شد، به مصلحت است که از او بخواهی بازگردد!!
مأمون نیز فوراً کسی را پیش آن حضرت روانه کرد. امام رضا علیه السلام کفش خود را خواست و آنرا به پا کرد و بازگشت.(50)