می کِشم سر انگشتانِ خود را
به دور میز
چشمانم را می بندم
و حس میکنم
آنچه را که همیشه ساده از آن میگذریم
این میز است
گوشه ها و کناره های میز
مرز بین هوا و جسم
پرتگاه سقوط
یا لبهء نجات از مرگ؟!
!مرگ
چه واژهء سیاهی
کِی واژه ها را رنگ کردیم؟
آه... رنگها را نیز رنگ کردیم...