-
مهارتی برای درک بیشتر در ارتباطات خانوادگی و اجتماعی
در کتاب ارتباط شناسی دکتر محسنیان راد داستان جالبی نوشته شده است. حتماً به خواندنش می ارزد:
« فرض کنید پسری در خانواده ای مسلمان با اعتقادات مذهبی بسیار استوار متولد شود. آنها در نقطه ای در یک شهر پرجمعیت زندگی می کنند و ساکن آپارتمانی کوچک هستند.
هزاران رویداد کوچک و بزرگ، زندگی پسرک را تشکیل می دهد. مثلا وقتی خیلی کوچک بود، یک روز بارانی با مادرش از خیابان عبور می کردند. پسرک در یک لحظه که مادرش مشغول صحبت خودش را به سگ کوچکی رساند. سگ به او نزدیک شد و بدنش کمی به لباس پسرک مالیده شد.
آن روز تمام لباس های او شسته و تطهیر شد. به او توضیح داده شد که سگ حیوان کثیف و نجس است. بعدها پسرک شاهد لولیدن سگ های ولگرد توی کوچه ها و آشغال های شهر بود.
وقتی حدودا دوازده ساله بود، یک روز سگی برادر کوچکش را گاز گرفت. او به شدت گریه می کرد و گفته شد که باید به او آمپول هاری تزریق کنند.
بعدها که بزرگ تر شد، رابطه بین چند بیماری و بزاق سگ را در چند جا مطالعه کرد؛ ضمن آنکه رساله های مذهبی نیز اطلاعاتی در این مورد به او می داد.
اجازه بدهید او را بگذاریم و به سراغ فرد دیگری برویم.
دخترک در خانواده ای کشاورز به دنیا آمد. شغل اصلی پدرش گله داری بود. همیشه حداقل دو سگ، نگهبان گله آنها بودند. وظایف افراد خانواده مراقبت از شرایط مساعد برای زیست گله و ضمنا سگ های نگهبان گله بود.
برخی روزها که پدرش با اسب از خانه بیرون می رفت اگر دیر می کرد سگ وفادار خانواده، پشت در انتظار مرد خانه را می کشید و وقتی صدای آشنای اسب او را می شنید با هیاهو دیگران را مطلع می کرد و پدر وقتی وارد می شد دستی به سر و روی سگ می کشید.
یادش می آید که یک روز برادر کوچکش توی باطلاقی افتاد و در حالی که او از ترس جیغ می کشید، سگ خانواده خودش را داخل آب انداخت و کودک را نجات داد.
این دو کودک را که خاطره هایی از دوران کودکی آنها خواندید برای چند سال رها می کنیم. کاری نداریم که چگونه با یکدیگر آشنا شدند و ازدواج کردند. حالا از آن ازدواج چند سال گذشته است. به مکالمه آن دو توجه کنید. (به عمد سخنان هر یک را با شماره ردیف مشخص کرده ایم.)
1- زن: به نظر من باید فکر کرد. اگر این بار هم دزد بیاید معلوم نیست چکار می خواهیم بکنیم.
2- مرد: اون یک دفعه هم، دزد اشتباهی خونه ما را انتخاب کرده بود. ما که چیز پر ارزشی نداریم.
3- زن: به هر حال همین که داریم نتیجه سالها زحمت ماست. اگر نباشد، اگر یک تکه اش کم شود، هزار مشکل به وجود می آید.
4- مرد: میدم چفت و بست بیشتری برای در درست کنند.
5- زن: اگر از روی دیوار آمد چی؟
6- مرد: می توانم روی دیوار هم بدهم نرده بکشند.
7- زن: چطوره یک سگ بیاریم.
8- مرد: سگ بیاوریم! کجا نگهش داریم؟
9- زن: خوب معلومه توی خونه؟
10- مرد: سگ کثیفه
11- زن: خوب می شوییمش
12- مرد: احمق، مگر سگ را می شویند؟
13- زن: خوب بله می شویند. چرا فحش می دی؟
14- مرد: ...
15- زن: ... »
همه ما کما بیش با چنین مشکل مواجه بوده ایم ؛ البته نه درباره خرید یا عدم خرید سگ بلکه با مشکلی به نام "تبدیل یک مسأله مشترک به یک اختلاف" یا "سوء تفاهم" .
بار دیگر به قصه فوق برمی گردیم. ظاهر قضیه این است که هم زن و هم مرد، درباره یک موضوع واحد صحبت می کنند، هر دو می دانند که سگ چیست و اگر نفر سومی هم به حرف هایشان گوش کند، سگ را با حیوان دیگری اشتباه نخواهد کرد.
این اما تمام قصه نیست ؛ واقعیت این است که هر کدام از آن دو، درباره دو حیوان کاملاً متفاوت صحبت می کنند: مرد درباره یک "موجود نجس خطرناک" حرف می زند و زن درباره یک "موجود وفادار مهربان" ؛ فقط اسم و شکل این دو موجود شبیه هم است.
بخش عمده ای از اختلافات ما در زندگی خانوادگی و اجتماعی ناشی از تفاوت معناهایی است که در کلمات دچار آن هستیم و این ، البته امری طبیعی است.
واژه "مادر" برای کسی که از مهر مادری به تمام معنا برخوردار بوده ، با کسی که مادری معتاد و بی مسؤولیت داشته که فرزندش را به کار اجباری یا فحشا وا می داشته است تا خرج اعتیادش را در آورد، یکسان نیست.
واژه شراکت، برای کسی که بهترین تجربیات کاری و تجاری را با شریکش داشته ، با کسی که شریکش به او خیانت کرده و اموالش را برده است، یک واژه واحد قلمداد نمی شود.
کسی که فکر می کند برای بهبود رفتار فرزند، باید او را "تنبیه" کرد با کسی که مکانیزم "انتخاب" را در تعامل با فرزندش انتخاب می کند، در تعبیر کلمه "تربیت" با هم متفاوت اند و ... .
"دیوید برلو" -که از نامداران علم ارتباطات انسانی است- نگاه جالبی به موضوع دارد. از دیدگاه او کلمات به تنهایی معنایی ندارند، معنا در درون انسان هاست. انسان ها معنای خود را بر کلمات بار می کنند و سپس کلمات را به سمت یکدیگر روانه می سازند.
اشتباه بزرگ ما می تواند این باشد که کلمات را بدون توجه به گوینده کلمات دریافت و معنی کنیم. در چنان صورتی خطر سوء تفاهم همیشه وجود دارد. این خطر به ویژه در کلماتی که معنای انتزاعی دارند بیشتر است. مانند این که زن خوشبختی را چیزی می داند و شوهرش معنای دیگری از آن دارد. بنابراین ، هر کدام از آنها، بر اساس معنای خود از خوشبختی می کوشد دیگری را خوشبخت کند ولی نتیجه ، هرگز مطلوب نیست.
در چنین وضعی زن با خود می گوید: "من که تمام تلاش خودم را برای خوشبخت کردن همسرم انجام می دهم ولی انگار او اصلاً نمی بینید." مرد هم دقیقاً همین ها را با خود می گوید و شکاف میان آن دو ، روز به روز بیشتر می شود
حال از این بحث چه نتیجه عملی برای زندگی می توان گرفت؟
در پاسخ، این سه نکته را می توان به طور خلاصه مطرح و بحث را جمع بندی کرد:
1 - همیشه یادتان باشد که کلمات، به خودی خود الزاماً معنا ندارند. کلمات (به خصوص انتزاعی ها) همراه با گوینده شان معنی دار می شوند.
2 - قبل از این که درباره حرف های طرف مقابل تان قضاوت کنید، سعی کنید به درک مشترکی از کلمه برسید. برای رسیدن به این درک مشترک، از کلمه عبور کنید و بکوشید نگاهی که طرف مقابل تان به آن کلمه و موضوع دارد را کشف کنید. در این صورت، به جای بحث بر سر کلمه، خواهید کوشید درباره مفهوم آن به نتیجه مشترک برسید.
مثلاً اگر در قصه اول این نوشته، سگ در نظر مرد یک "موجود وفادار مهربان" بود، آن دو هیچ اختلافی با هم نداشتند. متقابلاً اگر زن هم سگ را "موجود نجس خطرناک" می دانست هم اختلافی در بین نبود.
اگر این دو، می دانستند که در پس کلمات، می تواند مفاهیم متعدد و متفاوتی وجود داشته باشد، می توانستند به جای بحث بر سر "سگ" درباره پاکی یا نجسی و خطر سگ و درباره مهربانی و وفاداری اش با یکدیگر حرف بزنند.
مثلاً اگر زن می دانست که در نظر همسرش، سگ یک موجود نجس و خطرناک است، می توانست راهی برای نجس نشدن خانه و زندگی شان از دست سگ ارائه دهد و درباره خطر سگ هم به او یاد بدهد که چگونه می توان از خطر او در امان ماند. در این صورت شاید مرد می پذیرفت که برای حفاظت از خانه شان یک سگ بخرند.
3 - همیشه به یاد داشته باشید که ممکن است آنچه شما می گویید یک چیز باشد و آنچه طرف مقابل دریافت می کند، چیز دیگر.
فراموش نکنید که پیام ارسالی الزاماً مساوی پیام دریافتی نیست و این ، منشأ بسیاری از اختلافات است.
بنابراین باید تلاش کنید مفهوم آن کلمه را به همان شکلی که در ذهن تان هست بیان کنید. مثلاً در قصه اول، در کنار این جمله که "من با خریدن سگ مخالفم" باید توضیح داده می شد که از نظر من، سگ حیوان نجس و خطرناکی است که نباید وارد خانه شود.
در مثالی دیگر، زن و شوهر به جای این که همدیگر را متهم کنند که "تو بلد نیستی فرزندمان را خوب تربیت کنی"، باید ابتدا معنایی که از تربیت در ذهن خود دارند را بیان کنند. مثلاً یکی از والدین می تواند بگوید: "به نظر من ، برای این که فرزندمان فلان کار را انجام ندهد، بهتر است با با نقل قصه ای عواقبش را به او گوشزد کنیم. این به نظر من ، می تواند یک گام برای تربت اصولی فرزندمان باشد."
از اینجای بحث به بعد، دو طرف یکدیگر را متهم نمی کنند که اصلاً تربیت کردن بلد نیستی بلکه درباره روش های تربیت با یکدیگر صحبت خواهند کرد و این ، یعنی یک گام به جلو و یک گام از اختلاف فاصله گرفتن.
البته شاید درباره روش ها هم با یکدیگر اختلاف داشته باشند ولی حالا که از پوسته کلمات (در اینجا ، تربیت) گذر کرده اند، می توانند منطقی تر و به شکل غیر اتهامی با یکدیگر صحبت و مسأله را حل کنند (در حالی که قبلاً درباره اصل مسأله با هم درگیر بودند.)
با دانستن این مطلب ساده، بسیاری از مشکلات ارتباطی ما اساساً به وجود نمی آیند و یا راحت تر و با هزینه کمتر حل می شوند.
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن