اين يعني اگر اصول انديشيدن را به کار ببري، اگر مثلا در به کارگيري فهم خود دلير باشي، يا مثلا در نقّادي انديشه ي ديگران منصفانه رفتار کني، يا مثلا حرف هايت را از تعصّب و خودسري پاک کني، آن وقت مي تواني درست بيانديشي؟ درست انديشيدن، يک راه است، يا يک نتيجه؟ مقصد است يا مسير؟
بعضي وقت ها چنين وانمود مي شود که درست انديشيدن بايد به چيزي اشاره کند؛ به مقصدي، به انتهايي، به درستي آنچه به آن مي انديشي، به چيزي که آنجا هست، و تو بايد آن را درست به دست بياوري. وقتي درست مي انديشي، لابد بايد به انديشه ي درست دست بيابي. ولي آيا «بايد درست انديشيد تا به انديشه اي درست دست يافت؟»...

در اوج پاکي از تعصب، در اوج دور ماندن از احساس، در اوج تعطيل کردنِپيش داوري ها ، آيا مي شود درست انديشيد؟ نمونه اي هست که نشان بدهيد؟ بايد باشد. بايد حتما نمونه اي براي درست انديشيدن باشد. و گرنه چرا بعضي ها تمام همت شان اين است که به ديگران درست انديشيدن را ياد بدهند؟ انصاف بايد داد. آنکه مي گويد انديشيدن بايد درست باشد، منظورش اين نيست که انديشه بايد به نتايج درستي برسد، بلکه فقط توصيه هاي روشي مي کند. اصلا نتيجه اين وسط مهم نيست، اينکه فکر شما چطور کار کند مهم است. درست انديشيدن در واقع ناظر به نحوه هاي انديشيدن است، به چارچوب انديشيدن، و اين ها دقيقا يعني؛ دلير بودن، انصاف داشتن، دوري از تعصب (همه به ميزاني نسبي البته). اينها که باشد، شما مي توانيد با خيال راحت بيانديشيد، و به هر نتيجه اي که دل تان خواست برسيد. در واقع، کسي که درست مي انديشد، اصلا به نتيجه فکر نمي کند. فکر کردن به نتيجه خود، بزرگ ترين پيش داوري است، بزرگ ترين عدول از انصاف.

بنابراين بهتر است ندانيد چه نتيجه اي درست است (يا اينکه بهتر است دانسته هاي خودتان را پنهان کنيد، يا لااقل چنين وانمود کنيد که انديشه ي درست براي تان بي اهميت است، مهم درست انديشيدن است. و ته دل تان اميدوار باشيد که ديگران از خلال درست انديشيدن، به انديشه ي درست –هماني که انتظارش را داريد- برسند).