تا حالا
برای دانستن مشكلات طرحتون از چه روش هایی استفاده كرده اید؟؟؟؟
- ساختن ماكت
- تصور سه بعدی
- خیال پردازی
- استفاده از آنچه كه دیدی
- سعی و خطا
- ...
این دفعه كه طرح زدید هر آنچه كه دوست دارید داخل طرح جا دهید

حالا كه به نظرتون تموم شده و چیزی برای اضافه كردن ندارید .
یك ساعتی از فكر طرحتون بیرون بیایید به یه چیز دیگه فكر كنید
دوباره برگردید به سراغ طرحتون و این دفعه یك داستان برایش بنویسید
آره داستان شوخی نمی كنم
یه داستان از دید ناظر یا كسی كه تازه می خواهد وارد فضای خلق شده توسط شما شود
برای نمونه یك داستان كه خودم در ترم گذشته به پیشنهاد استاد بزرگوار وگرام نوشتم براتون می گذارم

>>>
يكي بود يكي نبود زير گنبد كبود يكي روزي رسون بود

اون روز قرار گذاشتيم كه با هم بريم بازارچه‌اي كه تازه افتتاح شده بود. تو مراحل ساختش رفته بودم تا ببينم چه شكلي اما زياد نشد زاغ زد به خاطر اينكه دورش رو بسته بودن حالا كه من داشتم از كنجكاوي مي‌مردم.
لحظه به لحظه نگاه به ساعت ميكردم كه يه لحظه اي دل غافل ! ! !
ساعت پنج دقيقه از پنج گذشته
راستي ما ساعت پنج بعد از ظهر قرار گذاشته بوديم. من كه هنوز آماده نشده بودم هر چه جان داشتم لباسي پوشيدم راه افتادم. با هر درد سري بود خودم رو به بازارچه رسوندم سايت ارائه شده براي طرح (بازارچه تو خيابون سنگي بود حوالي بانك كشاورزي و خيابان يادگار امام)
از تاكسي پياده شدم با سرعت از خيابون رد شدم
چه اعصابش خورد با يك من عسل هم نميشه خوردش انگار از انتظار داره جوش مياره اما اينها شرح دوست من نيست .
دوست من خيلي On Time نيست اين زوديها هم فكر نكنم بياد.
همين جور كه دارم نزديكش مي‌شم دارم احساس كوچكي مي‌كنم هر چي باشه تقريباٌ شش برابر من با اون ستونهاي عظيم تونسته خودش رو نگه داره اگه اين ستون ها رو نداشت فكر ميكردم الان كه بيفته رو سرم با اين زاويه‌اي كه اين ديواره داره مثل يه هرم وارونه است اين وروديش
نگاه !!
اون رو داره از اون بالا داره پايين ديد ميزنه سير نگاهش رو گرفتم اومدم پايين ديدم كه اين هم داره نگاهش مي‌كنه جالب !!!
من هم مي خواهم برم بالا ببينم چه خبره
مردم از اون بالا چه شكلي هستند

راستي هنوز نيومده كم كم داشتم مثل اون طرف مي‌شدم كه ديدم گماس گماس داره هيلون هيلون داره مياد
با هم رفتيم داخل روبرومون يه اطلاعات بود به نحوي قرار گرفته كه نه مزاحم كسي و هم ديد رو همه داره رو تابلو نوشته طبقه اول خدماتي دوم هم آموزشي و كافي نت
آموزشي !!!
آموزش جي
پيرنم ول كن چه خبرت نگاه اون بچه رو داره با پله برقي هي ميره بالا مياد پايين
اون ول كن نگاه مامانشو بي خي خي نشسته رو نيمكت كنار فلاور باكس !!! انگار تو پارك
اون ورو يه نخل تو اكواريوم اين كه راه نداره چه جوري اينها رفتن تو اكواريوم
بيا بريم بالا از اون ور بريم كه مزاحم بازي بچه نباشيم
راستي دو طرف پله داشت گيم نت هم پايين بود كلي آدم توش بود ديده بودم سر ميدون خيلي شلوغ ميشن اما اين جوريش رو نديده بودم خودم به طور كلي باهاش موافق نيستم با بي محلي كنارش رد شديم درست بود كه يه فضاي بسته است ولي ما اصلاٌ احساس نمكرديم شايد به خاطر استفاده بيش ازحد فلاور باكس هاي زيبايي بود كه به فضا يه رنگ و لذتي بخشيده يا هم بخاطر ارتباطي بود كه بين همكف و طبقه اول هم مي‌شد از اين پايين ببيني بالا چه خبره و هم از اون بالا
حالا ما داشتيم از سمت چپ بالا مي‌رفتيم برعكس اون چيزي بود كه از پايين مي‌ديدي فروشگاه‌ها طرف داخل بودن حالا فهميدم از اين بالا چه احساسي داري كه بقيه تا اين بالا نيان نمي‌دونن !!!!
چيزهاي جالبي بود ولي پول نيورده بودم نشونش كردم كه دفعه بعد بگيرمش
گفتم بريم بالا
داشتيم همين جور كه بالا مي‌رفتيم صداها كم و كمتر مي‌شد برام جالب بود داشتم احساس آرامش مي‌كردم فكر نمي‌كردم با اون همه سر و صدا كه اون پايين بود اينجا اين همه دنج باشه
به هيچ وجه نمي‌شود اينجا رو با پايين مقايسه كرد يه چيز ديگه است
كافي نت سمت راست بود و قسمت آموزشي هم پشت پذيرش قايم شده بود تو كافي نت با اختلاف ارتفاعي كه داده بودن كاربرها يه فضاي خصوصي داشتن ديگه نيازي پارتيشن‌بندي نبود كابر صاحب حريم خود بود نور اون هم از سقف گرفته شده بود يه جورايي هم نور بود و هم نبود يعني مشكلي براي كاربرها نداشت .
تشنه شده بودم مي‌خواستم به دوستم بگم كه خودش گفت بيا بريم پايين يه چيزي بخوريم هم نگاهي به كافي‌شاپ بيندازيم
گفتم بريم
وقتي تو كافي شاپ مي‌نشيني هم ديد به بيرون داري و هم به داخل يه جورايي بيرون آوردن داخل
اون نخل مي‌گفتن كه قبلاٌ بوده كسي كه اينجا رو ساخته اون رو از بين نبرده و نگه داشته و اون رو با سليقه جزيي از فضا كرده
واقعاٌ زيبا ست
از كنار باغچه راه بيرون داشت بعد از كه يه چيزي خورديم از اون راه رو رفتيم بيرون فضاي سبز بود اون ورتر ‌هم با چند تا پله به پاركينگ راه داشت
راستي پاركينگش رو باز بود
يه در ديگه اون ور بود كه به راه پله راه داشت كه مي‌تونستي مستقيم بري بالا
اومديم داخل از همون ورودي كه اومديم رفتيم بيرون
خيلي از اون موقع كه ما اومديم شلوغ تر شده بود ولي به دليل عريض بودن ورودي مردم راحت رفت و آمد مي‌كردند
رفتيم اون دست كه تاكسي بگيريم كه يادم به سقف كافي نت افتاد كه نورگيري از اون بود نگاهي به سقف بازارچه كردم ديدم كه يك طرف شيار و طرف ديگه برآمدگي است كه نور قسمت آموزشي از سقف بود.
خوش گذشت خداحافظ
<<<
با نوشتن این داستان شما نه تنها خود را در فضای خلق شده قرار می دهید بلكه با مشكلات و نواقص آن هم رو به رو می شوید