۱۹۴۲دکترى جوان به همراه همسر جوانش که تازه با او ازدواج کرده بود و مادر و پدر و برادرش در وین دستگیر و به یک اردوگاه جنگى در بوهمیا منتقل شد. حوادثى که در آنجا و سه اردوگاه دیگر رخ داد دکتر جوان ـ زندانى شماره۱۱۹۱۰۴ـ را عمیقاً متوجه اهمیت معناجویى در زندگى کرد. یکى از اولین حوادثى که او را به این نتیجه رساند از دست دادن دست نوشته هاى علمى اش طى انتقال به آشویتس بود. او آنها را در داخل آستر کت خود جاسازى کرده بود اما مجبور شد در واپسین دقایق آنها را تحویل دهد. شبهاى بعد سعى کرد آنها را ابتدا به ذهنش و سپس بر روى کاغذ پاره هایى که پنهانى به دست آورده بود بازسازى کند.

میل شدید او براى بازنوشتن و چاپ آن یادداشتها باعث شد سختیهاى اسارت را تحمل کند. حادثه مهم دیگر زمانى رخ داد که به همراه سایر زندانیان براى نصب خطوط راه آهن کار مى کرد. زندانیان از سرنوشت خویشاوندان و همسران خود کاملاً بى خبر بودند. دکتر جوان شروع به اندیشیدن راجع به همسر خودش کرد و دریافت که همسرش در درون او حضور دارد:

«نجات انسان از طریق عشق و در عشق است. انسانى که هیچ چیزى در این جهان از خود به جا نگذاشته باز ممکن است حتى براى لحظه اى هم که شده در یاد وخاطره معشوق خویش سعادت و شادمانى را تجربه کند.»

او متوجه شده بود که در میان زندانیان کسانى بخت زنده ماندن پیدا مى کردند که ایمان یا تصورى از آینده داشتند چه آن آینده انجام کارى مهم یا بازگشت به نزد عزیزانشان بود. کسانى که چنین انتظار و امید و دلبستگى هایى داشتند رنج خود را بهتر تحمل مى کردند و از یأس و ناامیدى شدیدى که جسم و روحشان را ازدرون تهى مى کرد و به مرگ منتهى مى شد مصون مى ماندند.
«محرک اصلى انسان کسب لذت و پرهیز از درد نیست بلکه یافتن معنایى است در زندگى. فرد آماده رنج کشیدن است به شرط آنکه معنا و مقصودى در آن رنج بیابد.»

دکتر جوان در ۱۹۴۵ از زندانهاى مخوف نازیها نجات پیدا کرد و تا ۵۲ سال بعد به زندگى فعال خود ادامه داد. از ۱۹۷۰ تا ۱۹۹۷ بیست و نه دکتراى افتخارى از دانشگاههاى معتبر جهان و دهها جایزه علمى از کشورهاى مختلف دریافت کرد. او در ۲۰۹دانشگاه در هر پنج قاره جهان سخنرانى کرد و ۳۲کتاب به رشته تحریر درآورد که به ۲۷زبان ترجمه شده است.