دلم می خواهد بدوم تا دوردستها

تا مزارع برنج

تا خانه کوچک مادربزرگ که در میان

شالیزارهای برنج گم شده

دلم برای عزیزی می گیرد

که امروز برای همیشه رفت

آه که دلم گریه می خواهد

دیوانگی می خواهد

نور می خواهد

پرواز می خواهد

سکوت می خواهد