تفكر راهبردي
نويسنده:
منظر نيكنام
مترجم:
: هدف اين نوشتار روشن كردن برخي مباحث برجسته در مفهوم تفكر راهبردي است كه هم اكنون در حال فراگيرشدن است. براي مثال، تفكر راهبردي چيست؟ چگونه آن را تشخيص ميدهيم؟ آيا تفاوتي با برنامهريزي راهبردي دارد؟ اگرچنين است، آيا جايگزين برنامهريزي راهبردي است؟ آيا اين امكان وجود دارد كه تفكر راهبردي و برنامهريزي راهبردي دردرون يك نظام مديريت راهبردي با هم به كار بروند؟
بررسيهاي اخير حاكي از آناست كه تفكر راهبردي وبرنامهريزي راهبردي دو روي يك سكه هستند و هر كدام بهنوبهخود لازم و ضرورياند، اما هيچكدام به تنهايي در يك چارچوب مديريت راهبردي كارآمدي كافي ندارند. بنابراين تفكرراهبردي و برنامهريزي راهبردي براي رسيدن به حداكثر بازدهي بايد دست به دست هم بدهند. به قول ليتكا: بدون رسيدن بهدركي عميق از تفكر راهبردي، آن طور كه هم اكنون برنامهريزي راهبردي را درك ميكنيم، اين خطر وجود دارد كه مفهوم جذابديگري به فرهنگ واژههاي راهبرد بيفزاييم كه ارتباط چنداني به رفتار مديران ندارد [10].
كليد واژهها: تفكر راهبردي، تفكر جامعنگر، تفكر علمي، تفكر در زمان، تفكر مبتني بر هدف.
چكيده:
تفكر راهبردي چيست؟
در اينكه دقيقا مراد از عبارت "تفكر راهبردي"چيست تلقي روشني وجود ندارد و اين امرموجب سردرگمي قابل ملاحظهاي در حوزهمديريت راهبردي شده است. بنابراين ضرورتارائه تعريفي دقيق از تفكر راهبردي روشن است،بدين ترتيب اين پارادايم مديريتي ميتواندجايگاه در خور و قابل توجهي را در زمينهمديريت راهبردي به خود اختصاص دهد [10].
به نظر برخي نويسندگان از جمله لانويلسون [20] تفكر راهبردي صرفا عبارتاست ازانديشيدن در باره راهبرد. به نظر وي، نياز به تفكرراهبردي هيچگاه به اين اندازه زياد نبوده است. اينبدان معناست كه تداوم سير تكامل (دربرنامهريزي راهبردي) منجر به تغيير اساسي درماهيت برنامهريزي راهبردي شده است. بنابرايندر حال حاضر مناسبتر آناست كه برنامهريزيراهبردي را مديريت راهبردي يا تفكر راهبرديبناميم. اين كوشش براي تعريف تفكر راهبردي بهعنوان مرحله توسعه يافته برنامهريزي راهبرديمنجر به سردرگمي قابل ملاحظهاي در تلاشهاييشده است كه براي روشن شدن مفاهيم تفكرراهبردي در اصيلترين شكل آن انجام ميشود.
هنري مينتزبرگ [11] يكي از انديشمندانبرجسته حوزه مديريت راهبردي، بر خلاف نظرفوق، صراحتا تاكيد ميكند كه تفكر راهبردي صرفاواژهاي جايگزين براي آنچه زير چتر مديريتراهبردي قرار ميگيرد نيست، بلكه روش ويژهاي ازتفكر با ويژگيهاي معين و قابل تميز است. وي درتبيين تفاوت بين برنامهريزي و مديريت راهبردياينگونه بحث ميكند كه برنامهريزي راهبردينوعي تنظيم برنامه به شيوه سيستماتيك بر اساسراهبردهاي از پيش تعيين شده و بنابر اين در واقعنوعي برنامه عملياتي توسعه يافته است. از سويديگر، تفكر راهبردي تركيبي از فرايندهاي بهكارگيري بصيرت و نوآوري است كه حاصل آنعبارت خواهد بود از "چشمانداز يكپارچهمؤسسه". به نظر وي مسئله ايناست كهرويكردهاي برنامهريزي سنتي تمايل به ناديدهگرفتن تفكر راهبردي دارند تا استفاده از آن، و اينامر تطابق موفقيتآميز سازماني را تضعيفميكند.
دو تن ديگر از نظريهپردازان برجسته اينرشته به نام هامل و پراهالاد [4] نيز كه رويكردسنتي به برنامهريزي را "فرم پر كن" ميدانند هميننظريات را تاييد ميكنند. آنها تفكر راهبردي را"مهارت معماري راهبردي" مينامند، اما بردرون-مايههاي كلي طرح شده توسط مينتزبرگشامل خلاقيت، اكتشاف و درك ناپيوستگيها تاكيددارند.
به نظر رالف استيسي [19] تفكر راهبرديعبارتاست از: "... به كارگيري قياسها ومشابهتهاي كيفي براي پرورش ايدههاي نو،خلاق... و طراحي عمليات بر اساس آموختههاينوين". اين گفته با برنامهريزي راهبردي كه بر نقشتعقيب برنامههاي از پيش تدوين شده تاكيد داردمتفاوت است. ريموند [15] نيز با تقسيم تفكرراهبردي به دو بخش، استدلال مشابهي را دنبالميكند: "راهبرد به عناون يك ماشين هوشمند"(راهبري دادهها، رويكرد پردازش اطلاعات) و"راهبرد به عنوان خلق ابتكار". مفهوم اول چيزياست كه ما آن را به طور كلي برنامهريزي راهبرديميناميم و دومي همان تفكر راهبردي است. ايندوگانگي ميان خلاقيت در مقابل تحليل، در بحثهاي مربوط به موضوع تفكر راهبردي وبرنامهريزي راهبردي رايج است.
در اين صورت، به طور كلي ميتواناستدلال كرد كه تفكر راهبردي شامل تفكر و عملدر قالب يك مجموعه فرضيه و جايگزينهايعملي بالقوه آنها و همين طور به چالش طلبيدن فرضيهها و جايگزينهاي موجود است كه به طوربالقوه به فرضيهها و جايگزينهاي جديد و مناسبترمنجر ميشوند.
عناصر تفكر راهبردي در مدل ليتكا
ليتكا، به پيروي از مينتزبرگ، مدلي مطرح كرد كهتفكر راهبردي را به صورت يك روش ويژه تفكر،همراه با مشخصههاي ويژه و كاملا قابل تشخيصتعريف ميكند. در نمودار 1 پنج عنصر تفكرراهبردي آمده است.
اولين عنصر تفكر جامعنگر است. متفكرتفكر راهبردي، يك مدل از سيستم كامل خلقارزش، از ابتدا تا انتها، در ذهن خود دارد وهمبستگي متقابل ميان حلقههاي زنجير را بهدرستي درك ميكند. پيتر سنگه [16] نيز بر اهميتتاثير مدل ذهني بر رفتار ما تاكيد ميكند. به نظر او:
بينشهاي جديد معمولا در عمل شكستميخورند. زيرا با پندارهاي عميق ما ازعملكرد جهان (پندارهايي كه ما را بهشيوههاي متعارف و آشناي تفكر وعملمحدود ميسازند) در تضادند و به هميندليل مدلهاي ذهني مديريت پديدميآيند، آزمايش ميشوند، تصاويردروني ما از عملكرد جهان گسترشمييابند و پيشرفتهاي شگرف وغيرمنتظرهاي را نويد ميدهند.
مدل ذهني از عملكرد جهان بايد با دركبافت دروني وبيروني سازمان يكي شود. بنابرگفته جيمز مور [13]، اين مدلهاي ذهني بايد بهادراك عميقي از كسب و كار در مفهومي فراتر ازصنعت منجر شود تا در خدمت تسهيل نوآوريقرار گيرد.وي ميگويد:
من معتقدم كه هر شركت بايد نه به عنوانعضوي از يك صنعت منفرد، بلكه بهعنوان بخشي از يك اكوسيستم كسب وكار كه با صنايع متنوعي سروكار دارد درنظر گرفته شود. در اكوسيستم كسب وكار، قابليتهاي شركتها گرداگرد نوآوريهايجديد، گسترش مييابد: آنان برايحمايت از محصولات نو و تامينرضايت و نياز مشتري با هم همكاري ورقابت ميكنند و سرانجام براي تحقق دوربعدي نوآوريها با هم به همكاريميپردازند.
بنابراين توانايي مديريت در اين عرصه همگرامستلزم آناست كه در باره اتحادهايي كه درشبكههاي رقابتي تشكيل ميدهيم و جايگاهخودمان در اين اكوسيستم به گونهاي راهبرديبينديشيم.
علاوه بر آن، متفكران تفكر راهبردي برايدرك اكوسيستم خارجي كسب و كاري كه عملياتشركت در آن انجام ميشود بايد روابط متقابلدروني اجزاي داخلي را كه با مشاركت يكديگر كلرا تشكيل ميدهند با توجه به اين واقعيت دريابندكه هميشه كل بزرگتر از جمع اجزاي آن است.
سنگه [16] از اصطلاح "تفكر سيستميك"براي توصيف اين پديده استفاده ميكند.اومعتقداست كه اين تفكر به طور مستدل مهمترين نظم، ازپنج نظم سازمانهاي يادگيرنده است. وي چنيناستدلال ميكند كه تفكر سيستميك آن چيزياست كه تمامي انواع ديگر فعاليتهاي يادگيري راهماهنگ ميسازد و خاطر نشان ميسازد كهمسئله بنيادي سازمانها در كسب و كار آناست كهمشكلات را جزئي از يك سيستم معيوب در نظرنميگيرند، زيرا اغلب مشكلات سازمانها خطاهايمنحصر به فرد نيستند، بلكه نوعا موضوعاتنظاممند هستند.
تفكر جامعنگر افراد را قادر ميسازد تانقش خود را در يك سيستم بزرگتر و تاثير رفتارخود را بر ساير بخشهاي سيستم و بر خروجينهايي بهطور روشن تعريف كنند. بنابراين، اينرويكرد نه تنها به تطابق بين بنگاه، كسب و كار وسطوح عملكردي راهبرد ميپردازد، بلكه به مسئلهكاركنان نيز اهميت زيادي ميدهد. به گفته ليتكا:
بدون چنين دركي بهينهسازي خروجيسيستم براي مشتري نهايي امكانپذيرنيست زيرا بر اثر اتخاذ بعضي روشهابراي بهينهسازي قسمتي از سيستم توسطمديران با حسن نيت اما بخشينگربخشها، زيانهايي به كل سيستم واردميشود.
بنابراين متفكران تفكر راهبردي، از ديدگاهسلسله مراتبي، حلقههاي ارتباطي درون سيستم رااز چشماندازهاي گوناگون ميبينند و رابطه بينبنگاه، كسب و كار و سطوح عملكردي راهبردها رابا محيط خارجي و همينطور با انتخابهاي روزانهكاركنان درك ميكنند. از ديدگاه افقي سازماني نيزارتباط بين بخشها و وظايف، و بين عرضه كنندگانو مشتريان را به درستي درك ميكنند.
دومين عنصر از عناصر تفكر راهبردي"تفكر مبتني بر هدف" است. هامل و پراهالادميگويند:
هدف راهبردي اصطلاحي است كه مابراي دلالت بر ديدگاه ويژهاي در باره بازاربلند مدت، يا موقعيت رقابتي كه يكشركت اميد دارد براي دهه آينده خود درنظر بگيرد بهكار ميبريم. از اين رو، اينعبارت مفهوم "جهتگيري" را تداعيميكند. هدف راهبردي متمايز است، زيرابر ديدگاه خاصي از رقابتپذيري منحصربه فرد در آينده تاكيد ميكند و برايكاركنان نيز نويد كشف قلمروهاي جديدرقابتي را ميدهد. از اين رو حامل مفهوم"اكتشاف" است. هدف راهبردي نوعيتحريك هيجاني دارد، زيرا هدفي است كهكاركنان آن را به عنوان يك اصل ارزندهمييابند، و از اين رو دربرگيرنده مفهوم"سرنوشت" است. به اين ترتيبجهتگيري، اكتشاف، و سرنوشت،نشانههاي هدف راهبردي هستند.