تعريف و علل پيشرفت و عقب ماندگى


امـروزه جـهـان بـابـحـرانـى شديد رو به روست , بحرانى كه امنيت و صلح جهانى را به مخاطرهانـداخـتـه , مـشـكل را به جايى رسانده است كه مى توان ادعا كرد, در هيچعصرى ازتاريخ بشريت روابط انسانها تا اين حد كينه توزانه نبوده است .
پـيـشرفتچشمگير در اختراعات و دريانوردى بعداز قرون وسطى و وقوع انقلاب صنعتى , زمينه دسـت انـدازى اروپـاييان به خارج از اروپا را به وجود آورد. بدينترتيب ,استعمارگران اروپايى در مـسـيـر غـارت خـود, بـه نقاط مختلف جهاندست يافته , بعداز گذشت دويست سال از چپاول , كـشـورهـاى جـهان به دو دستهكشورهاى (غنى و رشديافته ) و كشورهاى (فقير و رشد نيافته ) تقسيم شدند.
درحال حاضر ملل (توسعه يافته و پيشرفته ) و ملل ( جهان سوم و كم رشد) درمقابل همديگر قرار دارنـد و معلوم نيست كه اين تضاد چه زمانى بر طرف مىشود. بطور حتم اگرملتهاى جهان سوم دسـت بـه دسـت هم ندهند و براى توسعهكشورهاى خود,كارى جدى انجام ندهند, به تدريج در مقابل كشورهاى پيشرفته بهضعف و خوارى بيشتر كشيده خواهندشد. پس براى برنامه ريزى بهتر در راه بهدست آوردن توسعه و رشد اقتصادى ـ اجتماعى احتياج به يك برداشت صحيح ازمفهوم (رشـد و تـوسـعـه ) و (كم رشدى و توسعه نيافتگى )داريم تا با علل كمرشدى و عقب ماندگى و ويـژگـيـهاى كشورهاى پيشرفته و عقب مانده , آشنا شويمو براى دستيابى به توسعه اقتصادى ـ اجتماعى تلاش كنيم . توسعه نيافتگى



تـوسـعـه نـيافتگى عبارت است از وضعيتى كه در آن , توليد اقتصادى و نيزآداب و سنن و روابطاجـتـمـاعـى كشور عقب مانده به جاى آنكه براى تحصيل رشداقتصادى و اجتماعى كشور به كار گرفته شود, براى رفع نياز كشورهاى توسعهيافته مصرف گردد.
به كار بردن عباراتى از قبيل (كشورهاى توسعه نيافته ), (كشورهاى درحال رشد) و (كشورهاى در حال توسعه ) توسط تئورى پردازانقدرتهاى استعمارى , هدفى جز منحرف كردن اذهان از واقعيات و پنهان كردنريشه هاى عقب ماندگى ندارد, زيرا با به كار بردن اين عبارات در ادبياتاقتصادى در واقـع , پذيرفته ايم كه علت كم رشدى كشورهاى عقب مانده , پايينبودن سطح توليد آنهاست , در حـالـى كه با مطالعه روند سلطه گرى كشورهاىصنعتى , در مى يابيم كه كم رشدى ناشى از مـوانعى است كه كشورهاى صنعتى غرب , در راه رشد ممالك عقب مانده ايجاد كرده اند. به همين دليل , (ش . تبلهايم )به جاى واژه (كشورهاى كم رشد) واژه هاى (كشورهاى زيرفشار), (كشورهاى استعمارزده )و (كشورهاى فاقد اقتصاد سالم ) را به كار برده است .




رشد و توسعه



رشد اقتصادى عبارت است از: افزايش در آمد ملى يك جامعه طى يك دوره معين . رشد اقتصادىيـك پـديده كمى و به معناى توليد محصول بيشتر است , در حالى كهتوسعه اقتصادى , بيشتر يك پـديـده كـيـفـى است و فرآيندى است كه در آنيكسرى تغيير و تحولات اساسى در ساختار هاى سياسى , فرهنگى , اجتماعى , اقتصادى جامعه صورت مى پذيرد.
از تـعريف فوق نتيجه گرفته مى شود كهتوسعه اقتصادى مربوط به سطح تكنولوژى است و رشد اقـتـصـادى مـربوط بهمحصول ملى . بنابراين , به كارگيرى هر يك از اين دو واژه به جاى ديگرىدرسـت نـيـسـت , بـراى مثال نمى توان كشورهايى مانند عربستان سعودى و كويترا كه در پرتو فـروش نـفـت , از درآمـد بـالايـى بـرخـوردارندو داراى رشداقتصادى خوبى مى باشند, در رديف كشورهاى توسعه يافته قلمداد كرد. در آمـدسرشار اين كشورها, نه حكايت از توسعه اقتصادى آنها مى كند و نه از وجودتوزيع عادلانه ثـروت , بـلـكـه بـيـگـانگان با به غارت بردن منابع ومحصولات اين كشورها,وابستگى اقتصادى , تكنولوژيكى و سياسى آنان را آمادهيا تشديد مى كنند. كـشـورهـاى عقب نگهداشته شده , حدود 23 جمعيت دنيا راتشكيل مى دهند, درحالى كه ازنظر برخوردارى از امكانات زيستى و رفاهى درسطح بسيار پايين ترى از 13 باقيمانده قرار دارند. دليل اين امر آن است كهسياست دولتهاى استعمارگر باعث عدم تعادل در توليد, توزيع و مصرف شده است .




علل عقب ماندگى



از آنـجـا كـه بـراى درمـان هر دردى , اولين قدم , شناسايى درد است , دراين قسمت به پاره اى ازمـهـمـتـرين علل عقب ماندگى كشورهاى ضعيف كه توسطصاحب نظران اقتصادتوسعه مطرح شـده , اشـاره مـى كـنـيم . بطور قهرى , ازاين رهگذر, علل و عوامل توسعه و پيشرفت (كشورهاى توسعه يافته ) نيز روشنخواهد شد.