روز معمار به خودم و بقیه معماران عزیز این مرز و بوم تبریک و شاد باش میگم
سرگذشت معمار روزگار ما سرگذشت عجیبی است. حداقل لحظه هایی که در اطرافمان رقم می خورد عجیب است.
عجیب از منظری که این روزها درمانده و تنهایی و گم گشته ی راهی که پایانی ندارد ...اطرافمان همه در تلاطم است از کوچه هایی که دیگر نوری در آن نیست تا جلو ای باشد از زندگی، از آسمانی که دیگر پیدا نیست تا آراممان کند، از پیاده رفتن هایی که دیگر دلمان نمی خواهد سرمان را بالا بگیریم و اطرافمان را نگاه کنیم و لذت ببریم...از اتاقی که پر از کارشناسان شهرسازی بود ولی همه مهندس یک چیز دیگری بودند! و می خواستند شهرسازی ما را متحول کنند و حس از بین رفته را دوباره باز گردانند...از اطرافیانمان که روزی لحظه شماری میکردیم تا وقتش برسد ببینیمشان و یاد بگیریم آن چیزی که نمی دانستیم (کلاس درس را می گویم یادتان هست...) اما وقتی دانستیم و بیشتر شناختیمشان همه حرف بود و دروغ و ژست معمارانه، از دوست داشتنهایمان از ته دل که راهی به جایی نبرد، شاید دروغ بود دوست داشتن و...از تنهایمان که روز به روز بیشتر می شود شاید مشکل خودمانیم که ای کاش این طور باشد و نه چیز دیگری، از اتاق تنهایمان که دیگر حتی جای خوابمان هم تنگ می نماید از بس که حسابمان خالی شد و کتاب و مجله خریدیم...
از شب بیداریها و عاشقانه کار کردن ها برای بیشتر شناختن خودمان و افکارمان و از زخم دل زدنهای اطرافیانمان بابت کاری که می کردیم ولی بی مزد بود و فقط دلخوش به روز داوری بودیم و هستیم!آری روزگار ما روزگار عجیبی است، عجیب از لحظه ای که با خود عهد کردیم که سختی خواهیم کشید تا معمار شویم تا تاثیر بگیریم و تاثیر بگذاریم اگر در توانمان بود، لحظه رقم بزنیم برای خوب زیستن و خوب دیدن اطرافیانمان، خیانت نکنیم به خودمان و به کارفرمایمان و اطرافیانمان و به روزگارمان و به گذشته مان که داریم پزش را میدهیم...
بگذریم ... روزتان مبارک!