نيلز بور (1962-1885)، از بنيانگذاران فيزيككوانتوم، در مورد چيزي كه بنيان گذارده است، جمله اي دارد به اين مضمون كه اگر كسيبگويد فيزيك كوانتوم را فهميده، پس چيزي نفهميده است. من هم در اينجا مي خواهم چيزيرا برايتان توضيح دهم كه قرار است نفهميد! گاماول: تقسيم ماده : بياييد از يك رشتهي دراز ماكارونيِ پخته شروع كنيم. اگر اين رشتهي ماكاروني را نصف كنيم، بعد نصف آن را هم نصف كنيم، بعد نصفِ نصف آنرا هم نصف كنيم و... شايد آخر سر به چيزي برسيم ــ البته اگر چيزي بماند! ــ كه بهآن مولكولِ ماكاروني ميتوان گفت؛ يعني كوچكترين جزئي كه هنوز ماكاروني است. حالاگر تقسيم كردن را باز هم ادامه بدهيم، حاصل كار خواص ماكاروني را نخواهد داشت،بلكه ممكن است در اثر ادامهي تقسيم، به مولكولهاي كربن يا هيدروژن يا... بربخوريم. اين وسط، چيزي كه به درد ما مي خورد ــ يعني به دردِ نفهميدنِ كوانتوم! ــ اين است كه دست آخر، به اجزاي گسسته اي به نام مولكول يا اتم مي رسيم.
اينپرسش از ساختار ماده كه «آجرك ساختماني ماده چيست؟»، پرسشي قديمي و البته بنيادياست. ما به آن، به كمك فيزيك كلاسيك، چنين پاسخ گفته ايم: ساختار ماده، ذره اي وگسسته است؛ اين يعني نظريهي مولكولي.
گامدوم: تقسيم انرژي
بياييد ايدهي تقيسم كردن را در مورد چيزهايعجيب تري به كار ببريم، يا فكر كنيم كه مي توان به كار برد يا نه. مثلاً در موردصدا. البته منظورم اين نيست كه داخل يك قوطي جيغ بكشيم و در آن را ببنديم و سعيكنيم جيغ خود را نصف ـ نصف بيرون بدهيم. صوت يك موج مكانيكي است كه مي تواند درجامدات، مايعات و گازها منتشر شود. چشمه هاي صوت معمولاً سيستم هاي مرتعش هستند. ساده ترين اين سيستم ها، تار مرتعش است ــ كه در حنجرهي انسان هم از آن استفادهشده است. بهراحتي(!) و بر اساس مكانيك كلاسيك مي توان نشان داد كه بسياري از كمّيتهاي مربوط به يك تار كشيدهي مرتعش، از جمله فركانس، انرژي، توان و... گسسته (كوانتيده) هستند. گسسته بودن در مكانيك موجي پديده اي آشنا و طبيعي است (برايمطالعهي بيشتر مي توانيد به فصلهاي 19 و 20 «فيزيك هاليدي» مراجعه كنيد). امواجصوتي هم مثال ديگري از كمّيت هاي گسسته (كوانتيده) در فيزيك كلاسيك هستند. مفهومموج در مكانيك كوانتومي و فيزيك مدرن جايگاه بسيار ويژه و مهمي دارد كه جلوتر به آنمي رسيم و يكي از مفاهيم كليدي در مكانيك كوانتوم است.
پس گسسته بودن يكمفهوم كوانتومي نيست. اين تصور كه فيزيك كوانتومي مساوي است با گسسته شدن كمّيت هايفيزيكي، همهي مفهوم كوانتوم را در بر ندارد؛ كمّيت هاي گسسته در فيزيك كلاسيك هموجود دارند. بنابراين، هنوز با ايدهي تقسيم كردن و سعي براي تقسيم كردن چيزهاميتوانيم لذت ببريم!
گام سوم: مولكولنور
خوب! تا اينجا داشتم سعي مي كردم توضيح دهم كه مكانيككوانتومي چه چيزي نيست. حالا مي رسيم به شروع ماجرا:
فرض كنيد به جايرشتهي ماكاروني، بخواهيم يك باريكهي نور را به طور مداوم تقسيم كنيم. آيا فكر ميكنيد كه دست آخر به چيزي مثل «مولكول نور» (يا آنچه امروز فوتون ميناميم) برسيم؟چشمه هاي نور معمولاً از جنس ماده هستند. يعني تقريباً همهي نورهايي كه دور و برما هستند از ماده تابش ميكنند. ماده هم كه ساختار ذره اي ـ اتمي دارد. بنابراين،بايد ببينيم اتم ها چگونه تابش مي كنند يا مي توانند تابش كنند؟
گام چهارم: تابش الكترون
در سال 1911، رادرفورد (947-1871) نشان داد كه اتم ها، مثل ميوهها، داراي هستهي مركزيهستند. هسته بار مثبت دارد و الكترونها به دور هسته مي چرخند. اما الكترون هاي درحال چرخش، شتاب دارند و بر مبناي اصول الكترومغناطيس، «ذرهي بادارِ شتابدار بايدتابش كند» و در نتيجه انرژي از دست بدهد و در يك مدار مارپيچي به سمت هسته سقوطكند. اين سرنوشتي بود كه مكانيك كلاسيك براي تمام الكترون ها /c1/پيشبيني وتوصيه(!)
طيف تابشياتمها، بر خلاف فرضيات فيزيك كلاسيك گسسته است. به عبارت ديگر، نوارهايي روشن وتاريك در طيف تابشي ديده ميشوند.
در اين تصوير، طيف تابشي كربن را ميبينيد.
مي كرد و اگر الكترون ها به اين توصيه عمل مي كردند، همهي مواد ــ ازجمله ما انسانها ــ بايد از خود اشعه تابش مي كردند (و همانطور كه ميدانيد اشعهبراي سلامتي بسيار خطرناك است)! ولي ميبينيم از تابشي كه بايد با حركت مارپيچيالكترون به دور هسته حاصل شود اثري نيست و طيف نوريِ تابششده از اتم ها به جاياينكه در اثر حركت مارپيچي و سقوط الكترون پيوسته باشد، يك طيف خطي گسسته است؛ مثلبرچسب هاي رمزينهاي (barcode) كه روي اجناس فروشگاه ها مي زنند. يعني يك اتم خاص،نه تنها در اثر تابش فرو نميريزد، بلكه نوري هم كه از خود تابش ميكند، رنگ ها ــيا فركانس هاي ــ گسسته و معيني دارد. گسسته بودن طيف تابشي اتم ها از جمله علامتسؤال هاي ناجور در مقابل فيزيك كلاسيك و فيزيكدانان دههي 1890 بود.
گام پنجم: فاجعهي فرابنفش
برگرديمسر تقسيم كردن نور.
ماكسول (1879-1831) نور را به صورت يك موجالكترومغناطيس در نظر گرفته بود. از اين رو، همه فكر مي كردند نور يك پديدهي موجياست و ايدهي «مولكولِ نور»، در اواخر قرن نوزدهم، يك لطيفهي اينترنتي يا SMS كاملاً بامزه و خلاقانه محسوب مي شد. به هر حال، دست سرنوشت يك علامت سؤال ناجور همبراي ماهيت موجي نور در آستين داشت كه به «فاجعهي فرابنفش» مشهور شد:
يكمحفظهي بسته و تخليهشده را كه روزنهي كوچكي در ديوارهي آن وجود دارد، در كورهاي با دماي يكنواخت قرار دهيد و آنقدر صبر كنيد تا آنكه تمام اجزا به دماي يكسان (تعادل گرمايي) برسند.
در دماي بهاندازهي كافي بالا، نور مرئي از روزنهي محفظه خارج ميشود ــ مثل سرخ و سفيد شدنآهن گداخته در آتش آهنگري.
نمودار انرژيتابشي در واحد حجم محفظه، برحسب رابطه رايلي- جينز در فيزيك كلاسيك و رابطهپيشنهادي پلانك
در تعادل گرمايي، اين محفظه داراي انرژيتابشياي است كه آن را در تعادل تابشي ـ گرمايي با ديواره ها نگه ميدارد. به چنينمحفظهاي «جسم سياه» ميگوييم. يعني اگر روزنه به اندازهيكافي كوچك باشد و پرتونوري وارد محفظه شود، گير ميافتد و نميتواند بيرون بيايد.
فرض كنيد ميزانانرژي تابشي در واحد حجمِ محفظه (يا چگالي انرژي تابشي) در هر لحظه U باشد. سؤال: چه كسري از اين انرژي تابشي كه به شكل امواج نوري است، طول موجي بين 546 (طول موجنور زرد) تا 578 نانومتر (طول موج نور سبز) دارند. جوابِ فيزيك كلاسيك به اين سؤالبراي بعضي از طول موجها بسيار بزرگ است! يعني در يك محفظهي روزنه دار كه حتماًانرژي محدودي وجود دارد، مقدار انرژي در برخي طول موجها به سمت بي نهايت ميرود. اين حالت براي طول موجهاي فرابنفش شديدتر هم ميشود. (نمودار شكل 4 را ببينيد.)
گام ششم: رفتار موجي ـ ذرهاي
در سال 1901 ماكس پلانك (Max Planck: 1947-1858) اولين گام را به سويمولكول نور برداشت و با استفاده از ايدهي تقسيم نور، جواب جانانهاي به اين سؤالداد. او فرض كرد كه انرژي تابشي در هر بسامدِ ? ــ بخوانيد نُو ــ به صورت مضربصحيحي از ?h است كه در آن h يك ثابت طبيعي ــ معروف به «ثابت پلانك» ــ است. يعنيفرض كرد كه انرژي تابشي در بسامد ? از «بسته هاي كوچكي با انرژي ?h» تشكيل شده است. يعني اينكه انرژي نوراني، «گسسته» و «بسته ـ بسته» است. البته گسسته بودن انرژيبهتنهايي در فيزيك كلاسيك حرفِ ناجوري نبود (همانطور كه قبلتر در مورد امواجصوتي ديديم)، بلكه آنچه گيجكننده بود و آشفتگي را بيشتر ميكرد، ماهيتِ «موجي ـذرهاي» نور بود. اين تصور كه چيزي ــ مثلاً همين نور ــ هم بتواند رفتاري مثلرفتار «موج» داشته باشد و هم رفتاري مثل «ذره»، به طرز تفكر جديدي در علم محتاجبود.
ماكس پلانك، ازبنيانگذاران فيزيك كوانتوم
ذره چيست؟ ذره عبارت است از جرم (ياانرژيِ) متمركز با مكان و سرعتِ معلوم. موج چيست؟ موج يعني انرژي گستردهشده بابسامد و طول موج. ذرات مختلف ميتوانند با هم برخورد كنند، اما امواج با هم برخوردنميكنند، بلكه تداخل ميكنند (شكل 6). نور قرار است هم موج باشد هم ذره! يعني دوچيز كاملاً متفاوت.
تداخل امواجآب
گام هفتم!
و اين داستان ادامه دارد ...