عادل فردوسی‌پور بوی پول مي‌دهد!/ من و فرزاد حسنی و احسان علیخانی با حضورمان انقلابی در رسانه ایجاد کردیم!

سينماي ما- ژیلا صادقی در يك گفت‌وگو درباره موفقیت و رازهای اجرای در تلویزیون و همچنین انتخاب بهترین مجری به نکات جالبی اشاره می‌کند. نكته مهمي كه در اين گفت‌وگو به چشم مي‌خورد، ادعاهايي‌ست كه صادقي در مورد كار خودش و اظهار نظرش درباره ديگران و نگاهش به نسل تازه مجريان وجود دارد؛ رفتار و گفتاري كه خودش به آن انتقاد دارد، اما ازش استفاده مي‌كند!

متن كامل گفت‌وگوي ژيلا صادقي با روزنامه دنياي اقتصاد را اين‌جا بخوانيد:

***
پرونده ویژه این هفته ما سراغ مجریان نام‌آشنا و محبوب رسانه ملی رفته تا سوال‌هاي بی‌پاسخ متعددی را کشف کند؛ از راز موفقیت‌شان بگیرید تا سبک منحصر به فردشان، خصوصیات یک اجرای ایده‌آل و از همه مهم‌تر ویژگی‌هاي یک مجری خوب بودن.
ژیلا صادقی که معرف حضورتان هست؟ همان خانم محترمی که با اجراهای جذاب و دلنشینش موفق شد در دل خیلی‌هایمان جا باز کند و با خوش‌کلامی و مهربانانه برخورد کردن‌هایش توانست خودش را به‌عنوان یکی از معدود زنان مجری صاحب‌سبک معرفی کند. کاری نداریم که دو سالی مي‌شود هیچ برنامه‌اي روی آنتن سیما نداشته است اما یادتان که نرفته؟ «اولین‌ها همیشه در اذهان ماندگار خواهند شد.»

فکر مي‌کنی دلیل اینکه دنیای اقتصاد برای گفت‌وگو سراغت آمده چه باشد؟

قبل از اینکه بخواهیم حرف‌هایمان را شروع کنیم، باید بگویم اشتراکاتی بین ما مجریان و واژه «دنیای‌اقتصاد» وجود دارد؛ اقتصاد بوی پول مي‌دهد و جایگاه اجرا هم اگر به صورت تخصصی و دقیق باشد و دقیق تعیین شود، آن هم بوی پول مي‌دهد. امروزه روز همه جای دنیا مي‌دانند برای کسب درآمدهای بالا باید شرایط ایده‌آلی فراهم کنند و با یک اقتدار تخصصی در هر جایگاهی قدم بگذارند. به جرات مي‌گویم این اتفاق برای من دیر افتاد، اما خدا را شکر، به واسطه یک اتفاق که همواره در خلوت خودم از آن به عنوان خاطره‌اي تلخ یاد مي‌کنم، توانستم مسیر و جهت زندگی‌ام را عوض کنم.

و این مسیر از کجا شروع شد؟

خب من با کار گویندگی و بازیگری وارد عرصه هنر شدم و توانستم رسانه را بشناسم. تابستان سال 75 بود که آن اتفاق تلخ برایم افتاد و مسیر زندگی‌ام را تغییر داد، آن زمان احساس کردم برای اینکه بتوانم به خواسته‌هاي درونی و استعدادم پاسخ درست بدهم، وارد عرصه اجرا بشوم. جالب است بدانید اولین اجرای من، اجرا کنار آقای «بهروز رضوی» در برنامه «کاپیتولاسیون» کار گروه سیاسی شبکه چهار بود. به هر حال اجرا کنار این مرد بزرگ کار ساده‌اي نبود، اما از خوش روزگار قسمت من شد. اما آن کسی که تشویقم کرد و اطمینان داد مي‌توانم این مسیر را طی کنم و موفق شوم، آقایان «دهقان نسب» و «مجید مظفری» بودند. آن زمان آرام آرام جلو آمدم و همچنان در همان وادی سیاسی برنامه اجرا مي‌کردم؛ بعد از «کاپیتولاسیون»، برنامه «جهان در مطبوعات امروز» و پس از آن «اقتصاد شبکه خبر» و «جاذبه‌هاي شبکه خبر» را اجرا کردم. آن موقع به کار اجرا خیلی علاقه‌مند شده بودم، اما همیشه دوست داشتم متفاوت‌تر از دیگران باشم، چون احساس مي‌کردم در این وادی آدم‌هاي قابلی در حال کار‌کردن هستند، اما تقریبا همه‌شان یکنواخت هستند! مي‌خواستم تحولی ایجاد کنم اما احساس مي‌کردم در زمینه سیاسی خیلی مجالی برای بروز خیلی از استعدادها وجود ندارد. به همین دلیل ژانرم را تغییر دادم و اولین حضورم در یک ژانر دیگر با حضور در برنامه «هشت فصل عشق» ویژه برنامه دفاع مقدس اتفاق افتاد. اولین بار بود که خانمی در این ژانر اجرا مي‌کرد که خدا را شکر به لطف کارگردانی خوب جناب آقای مجتبی شهردادی آن برنامه جوایز متعددی در زمینه‌هاي دکور، کارگردانی، نویسندگی و اجرا دریافت کرد. خب آن کار خیلی محدود و مناسبتی بود؛ بنابراین خیلی راضی‌ام نمي‌کرد، اما همین که در کارنامه‌ام به عنوان اولین خانم که در این ژانر اجرا مي‌کند ثبت شد، برایم مایه فخر و مباهات بود.
بعد از آن برنامه از طریق شخص آقای شهردادی، وارد گروه تاریخ و معارف شدم.

می خواهم بدانم این اتفاقات آیا باب میل خودت بود یا اجرا در این زمینه‌ها را دوست نداشتی؟

خیلی سوالت خوب است. همیشه احساس مي‌کردم باید همه ژانرهای اجرا را امتحان کنم تا بالاخره آنچه مورد علاقه و از جنس خودم است دستم بیاید. واقعا یکی از چیزهایی که امروز به خیلی از بچه‌هاي تازه‌کار مي‌گویم، این است که فکر نکنید اگر یک برنامه روتین یا زنده بهتان پیشنهاد شد، خیلی اتفاق خوبی است، به نظرم خیلی هم بد است، چون ریسک است و امکان دارد طرف برای همیشه نابود شود. برای همین تصمیم گرفتم آرام آرام قدم بزنم و همه ژانرهای اجرا را تجربه کنم، تا بدانم خالصی‌اي که انتهای الک باقی مي‌ماند چه چیزیست و چقدر با روحیاتم سازگار است. با علم به اینکه گروه تاریخ و معارف از جنس من نیست، تصمیم گرفتم آن را نیز تجربه کنم، چون بسان دانشگاهی برای پیشرفت و شناخت بیشتر خودم بود تا ترم به ترم و واحد به واحد جلو بیایم. آقای مجتبی شهردادی یکی از کسانی بود که خیلی تاثیر خوبی بر من داشت، چون بسیار انسان خوش‌فکری بود، از طرفی خودش دست به قلم بود، کار سازندگی را انجام مي‌داد و دوربین را هم خوب مي‌شناخت، فقط کارگردان نبود، اما در هر زمینه‌اي تخصص کافی، داشت و ایشان خیلی به من کمک مي‌کرد. یکی از بهترین کارهایم در گروه تاریخ و معارف کار «یاد ماندگار» آقای شهردادی بود که جزو برنامه‌هاي خیلی خاصم به حساب مي‌آید، چراکه آنجا تنها مجری نبودم، بلکه باید بازی هم مي‌کردیم. خوشبختانه از آنجا که حافظه بسیار قوی‌اي دارم، توانستم متن‌هاي سنگین آن برنامه را به خوبی حفظ کنم و با ریتم ایده‌آلی ضبط آن برنامه صورت گرفت. آن روزها واقعا مانند دانشگاهی بود که مي‌توانستم واحدهای لازم برای اجرا را پاس کنم و هر روز بهتر شوم.
در دوره‌اي به دلیل اینکه مقداری از لحاظ روحی شرایط خوبی نداشتم دست نگه داشتم و حدود 6-5 ماهی کار نکردم، چراکه به هیچ وجه دوست نداشتم با آن شرایط روحی جلوی دوربین بروم. در همان روزها پیشنهاد اجرای برنامه «بیدار شو، آفتاب شد» از شبکه دو ژانر کودک به دستم رسید؛ احساس کردم اینجا همان جایی است که با جنسم جور درمی‌آید، ضمن اینکه احساس مي‌کردم اگر وارد این فضا شوم، حالم نیز خوب خواهد شد و واقعا هم همین اتفاق افتاد. دقیقا با اجرای «بیدار شو، آفتاب شد» ژیلای 5 ساله را پیدا کردم، چون در خانواده‌اي بزرگ شده بودم که همیشه دیسیپلین بر آن حاکم بود، هیچ وقت نتوانسته بودم بچگی کنم و به قولی آدم بزرگ بار آمده بودم. فکر مي‌کردم «بیدار شو، آفتاب شد» فضایی است که کمک مي‌کند بچگی خودم را پیدا کنم و با سلیقه خودم تربیتش کنم. این جمله بدان معنا نیست که بخواهم تربیت پدر و مادرم را زیر سوال ببرم، نه، چون آنها اعتقاد داشتند بچه باید با دیسیپلین خاص خودشان بزرگ شود، اما من دوست داشتم خودم را جور دیگری بشناسم، چون مي‌دانستم آدم اکتیوی هستم، هیجان زیادی دارم و دوست داشتم همچنان آدم شلوغ و کودکی باشم. به کمک آقای مهرداد غفارزاده که به جرات یکی از بهترین کارگردان‌هاي ایران هستند، این اتفاق در «بیدار شو، آفتاب شد» برایم افتاد. یکی از بزرگ‌ترین شانس‌هاي من در زندگی‌ام این بود که به لطف خدا همواره به پست آدم‌هاي خوش فکر مي‌خوردم. نوشته‌هاي بسیار بسیار خوب «مهدی فرشچی» و «سعید فروتن» در این برنامه خیلی به من کمک کرد و دایره واژه‌ها و لغاتم را گستراند و یک فضای کاملا روانشناسانه و کودکانه را رقم زد. از طرفی رنگ و دکور هیجان‌انگیز، کارگردانی بسیار خوش‌فکر، تصویربرداری‌ها و تدوین‌هاي متفاوت آن گروه و از همه مهم‌تر زمان پخش برنامه که صبح زود بود، باعث دیده شدن آن برنامه شد. چیزی که به واسطه حضور در «بیدار شو، آفتاب شد» یاد گرفتم این بود که صبح زود، قبل از اینکه آفتاب طلوع کند و هوا گرگ و میش است، زمین از خودش عطرافشانی مي‌کند و پرنده‌ها با بوی این عطر از خواب بیدار مي‌شوند. از آن سال تا امروز پیش نیامده که صبح زودی را از دست بدهم و سعی مي‌کنم حتی برای 3-2 دقیقه هم شده از خواب بیدار شوم، پنجره اتاقم را باز کنم و این عطر را استشمام کنم.

آن برنامه چند قسمت اجرا شد؟

تقریبا 300 قسمت ساخته شد؛ به واسطه آن برنامه خودم بزرگ شدم، کودکی‌ام را پیدا کردم، خودم را تربیت کردم، دایره واژگانم را گستراندم، دنیای هنر را بهتر شناختم، به خواسته‌هاي قلبی‌ام پاسخ داده بودم، پیشرفت خیلی خوبی کرده بودم و در کنار همه اینها اگر دروغ نگویم به شهرت نسبی‌اي هم رسیده بودم و از همه مهم‌تر در سبک اجرا به نفع خانم‌ها تحولی ایجاد کردم. واقعا احساس مي‌کردم وظیفه سنگینی دارم تا بتوانم کفه ترازو را به سمت خانم‌هاي مجری سنگین کنم. خدا رحمت کند «رضا صفدری» را، ایشان یکی از کسانی بودند که با اجرای برنامه «شب‌هاي زعفرانی» کفه ترازو را به نفع مجریان آقا سنگین کرده بودند و من احساس مي‌کردم به لحاظ خیلی از چهارچوب‌هاي حاکم در ایران باید در مورد خانم‌ها هم این اتفاق بیفتد.

و این چهارچوب‌ها چقدر کارت را سخت مي‌کرد؟

بله، مسئولیتم را سنگین تر مي‌کرد. تنها کاری که مي‌کردم این بود که تلاش مي‌کردم از منظر روانشناختی به این موضوع نگاه کنم و بتوانم به بهانه حضور در دنیای کودکی، نظر مردم و آنهایی را که در راس کار بودند جلب کنم، بدون آنکه خدشه‌اي به اعتقادات و نظرهایشان وارد شود و من نیز بتوانم به هدف‌هایم نزدیک شوم. خدا را شکر همین اتفاق هم افتاد. یکی از چیزهای جالبی که به واسطه برنامه «بیدار شو، آفتاب شد» فهمیدیم این بود که آمارها نشان مي‌داد اکثر بینندگان برنامه ما را آدم بزرگ‌ها تشکیل مي‌دهند و من اسم این آدم بزرگ‌ها را گذاشتم «آدم هایی که کودکی‌شان را پیدا کرده‌اند.»