-
چرا خداوند انسان را آفرید؟ اهداف آفرینش او چیست؟
بسم الله الرّحمن الرّحیم
برای پاسخگویی به این سوالات توجه به چندنکته لازم است:
1-آیا منظورشما این است که اگرخدای متعال عاقبت انسان رانمی دانست بایدمی آفریدتابداند؟!
2-لازمه این حرف این است که آفرینش متوقف برعلم وعلم متوقف برآفرینش واین دوراست وباطل.
3-این چه خدا وخالقی است که علم لازم راازمخلوق خود نداردونمی داند که اوراآفرید عاقبت آفرینش او به کجاخواهدانجامید؟!
4-آیا علم حق تعالی به اینکه عاقبت انسان چه خواهدشد انسان رابه عاقبت خوب یا بدمجبورمی سازد؟!یاانتخاب راه توسط خوداو؟
بنابراین درپرسش اشتباهی رخ داده ومقدمه چینی آن باطل ونتیجه گیری صحیح ازآن نیزدرست نخواهدبود.
پس ابتدا بایدهدف ورازآفرینش معلوم شود، وسپس پاسخ به اینکه علم حق تعالی انسان رابه کارخوب یا بد وادار
نمی کندبلکه خداوندسبحان می داندکه انسان بااختیارخودراه خوب یابدراانتخاب می کند.
بعدازبیان راز آفرینش ،رابطه اختیار انسان با اراده و علم الهی بیان خواهدشد.
رازآفرینش:
این پرسش که «آدمی چیست، کجاست، از کجا و چگونه و برای چه آمده است؟» و نیز پرسشهایی از این سنخ، هیچ گاه بشر اندیشمند و حقیقتجو را رها نکرده است. آدمی نیز، هیچ گاه این پرسشها را وانخواهد گذاشت; زیرا معنای زندگی هر کس مبتنی بر پاسخی است که به این پرسشها میدهد. در این بخش تلاش شده تا در قالب چند پرسش و پاسخ به تبیین علت سجدهی ملائک برای حضرت آدم و نیز به چالشی دربارهی چگونگی خلقت انسانهای اولیه پرداخته شود.
هدف از آفرینش انسان از دیدگاه فلسفه و عرفان اسلامی چیست؟
محمدرضا متقیان
روزها فکر من این است و همه شب سخنم *** که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
ز کجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود *** به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
(مولوی)
یکی از پرسشهای مهم آدمی این است که برای چه آمده ام؟ چرا خداوند مرا آفریده است و به عبارتی، چرا هستم و برای چه باید زندگی کنم؟ امیر المؤمنین علی(علیه السلام)میفرماید:
رحم الله امرء اعد لنفسه و استعد لرمسه و علم من این؟ فی این؟ و الی این؟[1]
خداوند رحمت کند آن انسانی را که آن چه لازم است، برای نفس خود تهیه و خویشتن را برای قبر مستعد و آماده سازد. آن انسانی که بداند از کجا آمده و در کدام راه است و به سوی کدام مقصد باز میگردد.
مولوی چه خوب توانسته است این کلام نورانی را به نظم در آورد; ز کجا آمدهام (مِنْ اَیْنَ); آمدنم بهر چه بود؟ (فی اَیْنَ); به کجا میروم آخر ننمایی وطنم؟ (الی اَیْنَ).
به گفتهی ژان فوارستی، دانشمند آلمانی:
هر چه بشریت ترقی میکند این سؤال بیشتر مطرح میشود که چرا باید بمیرد و منظور از این آمدن و رفتن چیست؟ و به قول سقراط: «زندگیِ بررسی نشده، ارزش زیستن ندارد».[2]
قبل از پاسخگویی به پرسش فوق، توجه شما را به چند نکته جلب میکنم:
1. هدف چیست؟ هدف در لغت به معنای نقطه و نشانهایی است که تیرانداز در نظر می گیرد و تیر را به طرف آن پرتاب میکند و در محاورات عرفی به نتیجه ی کار اختیاری گفته می شود که عاقل مختار از آغاز در نظر دارد و کار را برای رسیدن به آن انجام می دهد، به طوری که اگر نتیجه ی کار منظور نباشد، آن کار انجام نمی گیرد و این نتیجه از آن جهت که منتهی الیه است «غایت» و از آن جهت که از آغاز مورد نظر و قصد فاعل بوده «هدف و غرض» و از آن جهت که مطلوبیت آن موجب تعلق اراده ی فاعل به انجام کار شده است، «علت غایی» نامیده میشود.[3]
2. زنگ خطر: در اولین قدم از جستجو، برای یافتن هدف و راه رسیدن به آن، زنگ خطری به صدا در میآید که هر چند تکان دهنده است، ولی برای هوشیاری و دقت بیشتر سودمند خواهد بود. آن زنگ خطر با زبان خود به ما چنین میگوید: «تنها یک بار این راه را خواهی رفت و یک زندگی را تجربه خواهی کرد.» این اخطار و گوشزد مهم و جدی، ما را بر آن میدارد که با دقتی متناسب به موشکافی و کاوش بپردازیم و ضریب اطمینان بالایی برای یافتهی خود دست و پا کنیم.
3. دیدگاه عرفانی و فلسفی: این دو دیدگاه در طول یکدیگر و قابل تمیز هستند. امتیاز آنها تابع امتیازشان در هستیشناسی است. از نگاه عرفانی خداوند همان هستی نامحدود و مطلق است که دارای مصداق خارجی است و در عرض و یا در طول آن هستی دیگری که مباین و یا مشارک با آن باشد یافت نمیشود; اما در نگاه فلسفی، واجب در عرض و یا در طول دیگر موجودات حقیقی قرار دارد و علت کمالات حقیقی و واقعی آنهاست. ذات واجب در سرسلسله ی هستیها قرار گرفته و مجرد از قیود جزئی و امکانی دیگر موجودات شمرده میشود. البته باید توجه داشت که اهل فلسفه و حکمت نیز، پس از صعود بر پلکان علیت، به اطلاق و عدم تقید ذات باری پی میبرند و در پایان کار بر وجه الهی نظاره و به توحید هستی اعتراف میکنند.
فلسفه و عرفان اسلامی در پاسخ به این پرسش که چرا آفریده شده ایم، به زوایا و جلوه های زیر اشاره می کند:
1. حب ذات: پری رویْ تابِ مستوری ندارد. هدف از آفرینش، خودِ ذات حق تعالی است; چون او خود و آثارش را دوست دارد، ایجاب میکند تا صفاتش تجلی کند.[4]
در ازل پرتو حسنت ز تجلّی دم زد *** عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
(حافظ)
یعنی وقتی ذاتش خواست تجلی کند، عشق پیدا شد و به همهی عالم و آدم آتش زد; عالم و آدم به سوی او عاشقانه در حرکتاند:
(أَلا إِلَی اللّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ)[5]
فعل مضارع افاده ی استمرار می کند; یعنی برگشت امور به خدای متعال دایمی است.[6]
پس تمامی جهان به سوی آن هدف در سیلان و جریاناند و ما، چه بخواهیم و چه نخواهیم، چه بدانیم و چه ندانیم، رو به سوی آن هدف و غایت داریم.
(لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ)[7]
هر طرف که رو کنید، همان جا رو به خدا دارید، که خدا واسع و داناست.
دل سرا پردهی محبت اوست *** دیده آیینهدار طلعت اوست
هر گل نو که شد چمنآرای *** ز اثر رنگ و بوی صحبت اوست
(حافظ)
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن