****روایت های داستانی از حضرت فاطمه سلام الله علیها*****



مدتی بود پیامبر دور از خدیجه توی حرا نماز می خواند.

فرمان خدا بود.

بعد از چهل روز ، جبرئیل سیبی از بهشت آورد، داد به او گفت:

بخور محمد!

پیامبر سیب را باز کرد ، نوری از آن بیرون آمد. ترسید.

جبرئیل گفت: بخور! این نور کسی است که قرار است دختر تو باشد.

اسمش در آسمان منصوره است و روی زمین فاطمه س است.

محمد پرسید چرا منصوره؟ چرا فاطمه؟

جبرئیل گفت : منصوره است چون ، در آسمان نصرت دهنده ی دوست داران خودش است

و روی زمین فاطمه است چون شیعیان خود را از آتش جدا می کند.