نویسنده : سید علیرضا نیلچیان
مقدمه :
انسان هزاره سوم اسیر عرصه تکرار و فرزند در راه مانده تمدنی است که تدین را کمتر اثری در آن می توان یافت و اینگونه او را به کمال راهی نخواهد بود چرا که به قول استاد شهید مرتضی مطهری ، تمدن بدون تدین توحش منظم است و مگر توحش را به سوی کمال راهی است؟!
و اکنون سالها است که آدمی در این سقوط آزاد به دره توحش و حیوانیت ، مرز " بل هم أضل " را نیز پشت سر گذاشته است و یأس از اصلاح و بازگشت را نیز بر مصائب خود افزوده است.
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه ای بروی آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنـهار از این بیـابان ویـن راه بی نهـایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت(1)
انسان معاصر در هیاهوی مشغولیات مادی و در خماری لذائذ دنیوی ، خطاب « حاسبوا قبل أن تحاسبو » (2) را به فراموشی سپرده است و درد قربانی شدن فطرت و دردمندی معنوی را صرفاً مانعی برای تمتع حداکثری خود می داند و نه عاملی برای دستیابی به سعادت و کمال انسانی؛ و براستی او از این حقیقت غافل است که : درد منشأ حرکت است و درمان تحقق کمال .
نی که آن الله تو لبیک ما است
آن نیاز و سوز و دردت پیک ما است (3)
در چنین شرایطی، آدمی با تلاشی که گویی بیشتر مصداق جهدالعاجز به نظر می رسد، کوشش می کند تا با تکیه بر قوانین عمدتاً برآمده از عقل و دانش تجربی خود و مستقل از تعالیم و معارف ادیان الهی، به حل و فصل مشکلات و معضلات روز افزون جوامع خود بپردازد و در قالب این قوانین خود ساخته، تمدنی را سر و سامان بخشد که لاجرم نتیجه ای جز همان توحش منظم را عاید او نمی کند.
و این در حالی است که صرف وجود قوانین، حتی اگر منشأیی وحیانی و الهی نیز داشته باشند، تضمین کننده سلامت و سعادت و حرکت رو به کمال جوامع بشری نخواهد بود؛ زیرا انسان افسار گسیخته ای که در مسلخ پاسخ به هوسهای بی پایان خود، فطرت و وجدان بیدار درونی را قربانی کرده است، به راحتی هر چه تمامتر حرمت قوانین را نیز هتک می کند و قانون و متولیان آن را نیز به اشکال و انحاء مختلف با خود همراه می سازد.
گفت : باید حد زند هشیار مردم ، مست را
گفت : هشیاری بیار ، اینجا کسی هشیار نیست (4)
و از این رو است که همواره مخاطب ادیان آسمانی، وجدان انسانها و هدف شرایع و پیامبران، آزادی وجدان آدمی از یوغ تعلقات دنیوی و هوسهای مادی بوده است. شاید بهترین مصداق این دعوت انبیاء الهی که بر محور بیدار سازی وجدان آدمی صورت گرفته است ، همان ندای تاریخی مولایمان ابا عبدالله الحسین (ع) در صحرای کربلا و در میدان تقابل با نمایندگانی از همه زشتیها و از همه تاریخ است که فرمود: «اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید.»(5)
دکتر حاتم قادری در کتاب آزادی وجدان می نویسد: «آزادی وجدان اصولاً در پیوند با مفهوم دین متصور است، به این اعتبار آزادی وجدان متفاوت از آزادی های سیاسی- اقتصادی و اجتماعی است هر چند نمی توان به آزادی وجدان اعتقاد داشت و به گونه ای به دیگر آزادی ها دست نیافت یا متقابلاً از دیگر انواع آزادی ها به آزادی وجدان راه پیدا نکرد.» چنانکه ملاحظه می شود ، دین- وجدان و قوانین با مبانی مختلف ، در ارتباطی عمیق و ناگسستنی با یکدیگر، سه ضلع مثلث حیات انسان و اجتماع را تشکیل می دهند. بدیهی است فراهم آمدن ادراکی واقعی و همه جانبه از ماهیت این سه عنصر و نیز تعامل آنها با یکدیگر نقش به سزائی در طراحی الگوهای آموزشی، مدیریتی و سیاسی خواهد داشت.
در این نوشتار تلاش می شود تا در حد توان رابطه وجدان و قانون مورد ارزیابی قرار گیرد و جایگاه و حوزه اثر هر یک مشخص شود . امید است این تلاش ناچیز زمینه ای را برای پژوهش های تکمیلی و جدی تر بعدی فراهم آورد. والله خیرالمقدرین
هدف گذاری بحث :
آن چنانکه از عنوان این پژوهش به خوبی مستفاد می گردد ، علت غائی برای طرح چنین موضوعی ، کشف مقدمیت و مؤخریت قانون و وجدان است یعنی به دنبال تقدم و تأخر قانون و وجدان نسبت به یکدیگر و در حوزه های مختلف هستیم و می خواهیم به این پرسش اساسی پاسخ دهیم که آیا به طور مطلق می توان حکم کرد که کدام یک از این دو نسبت به دیگری مقدم است و یا اصلاً تقدم و تأخری متصور هست؟ یا اینکه هر دو جایگاه یکسانی دارند و یا در دیگر حالت ، متناسب با موضوعات مختلف ، تقدم و تأخر آنها نیز متغیر است؟ به عنوان مثال در موضوع فرهنگ و در مقام ساختار سازی فرهنگی ، یا در موضوع سیاست و به هنگام طرح شعارهای سیاسی و یا به قولی از منظر سیاستگذاری فرهنگی یا فرهنگسازی و تئوری پردازی سیاسی ، آیا باید وجدان را موضوع و محور حرکت قرار داد یا باید بر مبنای موضوع قانون و اصالت بخشی به آن فعالیت نمود؟!
و دقیقاً به همین دلیل است که از انتخاب عناوین دیگری همچون «رابطه وجدان و قانون» و... برای این بحث صرفنظر شده است چرا که چنین عناوینی با وجود آنکه جنبه ای ژورنالیستی و جذاب دارند اما به هیچ وجه آئینه تمام نمای بحث ما نبوده و تصویر ذهنی درستی را به مخاطب ارائه نمی کنند.
البته بدیهی است که برای وصول به نتیجه یاد شده در این پژوهش می بایست مقدمتاً و به ناچار از ماهیت و چیستی قانون و وجدان و نیز رابطه این دو سخن گفت لکن ایده آل نهایی همان تعیین تقدم و تأخر قانون و وجدان در حوزه های مختلف است.
چیستی وجدان :
«و نفسٍ و ما سَوّاها فألهَمَها فجورها و تقویها»(6)
شاید برای خواننده این پژوهش این پرسش مطرح شود که چرا ابتداءً و مقدم بر قانون ، بحث از چیستی و ماهیت وجدان را آغاز کردیم؟ آیا این تقدیم ترتیبی یک نوع پیش داوری به روش پاسخ در ضمن طرح بحث است که در قالب تدوین موضوعی به مخاطب القا می شود و یا اتفاقی است یا اینکه دلیل دیگری دارد؟ لذا مناسب است که قبل از ورود به مطلب اصلی این قسمت، مقدمتاً به این پرسش متصور پاسخ گوئیم:
پر واضح است که اگر کلمه وجدان را حتی به عامی ترین افـراد نیز ارائه کنیم، آنچـه که متبادر ذهـن آنان واقع می شود ، امری درونی ، ذاتی و فطری است و لذا گفته می شود وجدان امری است وجدانی که مقصود از کلمه اول همان اسم خاص و مراد از بحث ما است و منظور ازکلمه دوم مطلق امورات ذاتی و درونی انسان است و طبیعی است آنچه که ریشه در درون آدمی دارد ، سخن گفتن از آن و یا احساس کردنش بسی آسانتر و سهل الوصول تر است هر چند شناخت آن از برخی موضوعات خارجی مشکل تر باشد؟!
شاید در این مورد صرف یک تصویر سازی ذهنی کفایت کند و نیازی به استدلالات فلسفی و تنظیم صغری و کبری منتج به وجود و ادراک لازم نباشد. و دقیقاً به همین دلیل بحث از ماهیت و چیستی وجدان بر قانون مقدم شد تا سیر صعودی بحث نیز روندی منطقی تر داشته باشد.
تعریف وجدان :
اگر بخواهیم به صورت کلی و مجمل تعریفی از وجدان ارائه دهیم ، باید بگوئیم که وجدان یک نیروی ناظر و محاسب درونی است که خداوند متعال در وجود همه ما انسانها به ودیعه گذارده است تا این نیروی درونی همه افکار و اعمال و رفتار ما را به چالش بکشد ، مؤاخذه کند و از ما در قبال رفتارمان توضیح و توجیح طلب نماید.
استاد مطهری در کتاب فلسفه اخلاق و در بخشی با عنوان نظریه وجدانی و در مقام بیان نظرات فیلسوف بزرگ غربی (کانت) از قول او می گوید:
«وجدان یا عقل عملی یک سلسه احکام قبلی است یعنی از راه حس و تجربه به دست بشر نرسیده و جزء سرشت و فطرت بشر است. مثلاً فرمان به اینکه راست بگو ، دروغ نگو، فرمانی است که قبل از اینکه انسان تجربه ای درباره راست و دروغ داشته باشد و نتیجه راستی و دروغ را ببیند ، وجدان به انسان می گوید راست بگو، دروغ نگو. بنابراین ، دستورهایی که وجدان می دهد همه دستور های قبلی و فطری و به تعبیر عوامی ، مادرزادی است ، به حس و تجربه انسان مربوط نیست. به همین دلیل فرمان اخلاقی به نتایج کارها، کار ندارد، خودش اساس است.»
از چنین منظری می توان وجدان را به نوعی پیامبر و انذار دهنده درونی تعبیر کرد که پیامبران و فرستادگان الهی نقش مکمل و بیدار کننده همین پیامبر فطری را عهده دار هستند و شاید ناظر به همین مطلب باشد بیان پیامبر گرامی اسلام (ص) که فرمود: « انی بعثتُ لاتمم مکارم الاخلاق»(7) ، چرا که اشاره شد یکی از نظریه های مطرح در باب اخلاق نظریه وجدان است ، «نظریه ای که مبدأ افعال و اندیشه ها و تصمیمات اخلاقی انسان را چیزی می داند به نام وجدان»(8)
و جای بسی تأسف است که انسان مادیگرای امروزی ندای وجدان یا هر گونه دعوت موازی با آن اعم از آموزه های دینی در قالب دعوت پیامبران را مزاحم بهره مندی و کسب لذات دنیوی خود می داند و حتی شعارهای مسمومی همچون پول نفت را که در لفافه عدالت و مبارزه با مفاسد اقتصادی به او ارائه می شود ، مورد استقبال فراوان قرار می دهد و منادیان این شعارها را چون الهه ای بی رقیب ستایش می نماید!!!
داستایوسکی در فصلی از کتاب برادران کارامازوف با عنوان بازرس بزرگ، تخیل می کند که مسیح پس از سده ها به میان مردمش باز گشته است و طی یک صحنه سازی از سوی بازرس بزرگ که خود از آبای کلیسا و مبلغین مسیح شناخته می شود ، بازداشت شده است.
در این قسمت داستایوسکی گفتگویی را ترسیم می کند که طی آن بازرس با پذیرش هویت واقعی مسیح، معتقد است نباید اجازه داد او به مردم نزدیک شود و لازم است که همچون یک مرتد از سر راه برداشته شود، فراز اصلی داستان آن جا است که بازرس می خواهد مسیح را متوجه سازد که دعوت مردم به آزادی، بارگرانی را بر دوش آنها می نهد و بهتر است که با عنوان پیروی از مسیح این آزادی از مردم سلب شود و به جای آن نان ، امنیت و.. به آنها داده شود. به باور بازرس، انسان به محض اینکه خویشتن را آزاد یافت با سؤال اضطراب آور در مقابل چه کسی سجده کنم؟ مواجه می شود. وی چند جمله بعد می گوید که: در مقابل دیدگان بشر هیچ چیز خدا بهتر از آزادی وجدان نیست لیکن در عین حال هیچ چیز از آن وحشت انگیز تر نیز نمی باشد. وی این سیاست مسیح را که مایل بود انسان ها آزادانه پیروی کنند و به جای اتکا بر قانون استمرار کهن ، خود آزادانه تشخیص دهنده ی خوب و بد باشند را منجر به خرد شدن مردم در زیر این بار گران می دانست و بالاخره در اشاره به شیطان در فقره ای این طور نتیجه می گیرد: ما دیگر با تو نیستیم بلکه با او هستیم، با او بودن قیصری جهان را به همراه دارد.
آن چنانکه در این فقره از داستان داستایوسکی ملاحظه می شود، مشغولیات مادی و پاسخ به نیازهای بی پایان دنیوی به گونه ای انسان را احاطه کرده است که حتی متولیان امور دینی و تبلیغات معنوی هم گرفتار نفاق و ریایی خواسته یا ناخواسته شده اند و در تقابلی فرضی با منشاء همه ارزشهای مورد ادعای خود سر ناسازگاری و عناد بر می دارند و حتی تجسم عینی مسیح را نیز به ارتداد محکوم می کنند. به نظر می رسد احادیثی که در منابع شیعی مبنی بر قیام حضرت مهدی با دینی جدید و نیز رجعت حضرت مسیح و اقتدای نماز به حضرت حجت، وارد شده است نیز به همین مطلب اشاره می کند. از آن جمله : عبدا.. بن عطا از امام محمد باقر سؤال می کند ، مهدی با چه روشی حکومت می کند ؟ حضرت می فرماید : ما قبل خودش را نابود می کند همانگونه که پیغمبر انجام داد و اسلامی جدید را از نو عرضه می کند.(9)
و نیز پیغمبر فرمود : چه حالی خواهید داشت زمانی که عیسی در میان شما فرود آید و امام شما هم در میان شما باشد.(10)
مکانیزم عملکرد وجدان :
«مَن عَرَفَ نفسه فقد عَرَفَ ربَّه» (11)
بی شک شناخت مکانیزم و نحوه عملکرد وجدان، نقش به سزائی در باز سازی و تقویت این بعد نظارتی وجود انسان خواهد داشت. در قسمت قبلی اشاره شد که همواره وجدان نظارت خود را از طریق به چالش کشیدن افکار، اعمال و رفتار انسان اعمال می کند. اما پاسخ به این سؤال که این مؤاخذه و محاسبه وجدان از چه طریقی صورت می گیرد و میزان و مقیاس وجدان برای سنجش و محاسبه اعمال انسان چه چیزی است؟ مطلبی است که در این قسمت به دنبال آن می گردیم :
در آموزه های دینی و فرهنگی ما علاوه بر توصیه به تفکر و تعقل، به موارد و مصادیق اعمال این تفکر و تدبر نیز اشاره شده است. شهید مطهری این مطلب را اینگونه بیان می کند:
« قرآن کریم موضوع تفکر را مطلق و مبهم نگذاشته، علی الاجمال نگفته بروید فکر کنید ، در هر موضوعی که بود، بود و در اطراف هر چیزی که بود، بود. موضوعات تفکر را به طور کلی به دست می دهد. مثلاً در آیه 164 از سوره بقره موضوعاتی برای مطالعه معین می کند و به مردم می گوید بروید کمر همت ببندید و در این موضوعات تحقیق و مطالعه کنید.»(12)
به نظر می رسد همین مصادیق معرفی شده برای بذل نیروی فکر و اندیشه آدمی، در بر دارنده مقیاس و ملاک محاسبه وجدان نیز باشد، استاد مطهری در بحث قرآن و مسئله تفکر می گوید:
«یکی از اصول تعلیمات قرآن کریم دعوت به تفکر و تدبر است: تفکر در مخلوقات خدا برای پی بردن به رازها و اسرار آفرینش، تفکر در احوال و اعمال خود برای وظیفه درست انجام دادن ، تفکر در تاریخ و زندگیهای مردمی که گذشته اند برای شناختن و پی بردن به سنن و قوانینی که خداوند برای زندگانی جماعات بشری قرار داده.»(13)
ضمناً می دانیم که نظارت در ساختارهای مادی و بشری همواره از طریق مقایسه وضعیت موجود با وضعیت مطلوب و ایده آل صورت می گیرد، وجدان نیز دقیقاً با ترسیم و تصور افقهای آرمانی زندگی انسان ،آنها را با سیر حرکتی و روش زندگی او مقایسه می کند و از این طریق نظارت عالیه خود را اعمال می سازد. این تصویر سازی وجدان از وجوه آرمانی و اهداف متعالی زندگی انسان بر محور همان مصادیقی صورت می گیرد که فرهنگ اسلامی آنها را به عنوان حوزه های مخاطب فکر و اندیشه آدمی معرفی کرده است. بر این اساس می توان مدعی شد که وجدان به عنوان دستاویز نظارتی خود همواره 4 سؤال اساسی را مطرح و پیش روی انسان قرار می دهد. این 4 سؤال عبارتند از:
اگر بخواهیم مجموع این 4 پرسش را به طور خلاصه در قالب یک سؤال اساسی مطرح نمائیم آن پرسش چیزی غیر از مسئله حیاتی « من کیستم » نخواهد بود.
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
ز کجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود
به کجا می روم آخر ننمائی وطنم (14)
نوع پاسخ به این 4 پرسش که در واقع سؤال از مبداء، مسکن ، مقصد و مقصود آدمی است ، نقش به سزائی در کارائی نظارت وجدان خواهد داشت.
بدیهی است که پاسخ راستین و برآمده از معارف و اعتقادات دینی به این 4 سؤال ، حقیقت و جایگاهی را برای انسان هویدا می سازد که او را حتی از کوچکترین اعمالی که از نیل به چنین جایگاه رفیع و ارزشمندی باز دارد، برحذر می کند. چیزی که دقیقاً هدف اصلی وجدان و نظارت عالیه او است.
تو را زکنگره عرش می زنند سفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتاده است؟ (15)
1 ـ از کجا آمده ام ؟ 2 ـ به کجا آمده ام ؟ 3 ـ برای چه آمده ام ؟ 4 ـ به کجا می روم ؟
چرایی وجدان :
ارائه بحث در این قسمت را در قالب مثالی عینی پی می گیریم: اگر خودرویی تصور شود که علی رغم دارا بودن همه امکانات فنی، رفاهی و ظاهری ایده آل ، لکن فاقد عنصر بازدارندگی یا همان ترمز باشد، طبیعتاً چنین خودرویی سرنوشتی جز هلاک و نابودی خود و سرنشینانش نخواهد داشت همچون هواپیما یا سفینه ای که بیشترین قدرت و بهترین طراحی را برای اوج گیری و صعود داشته باشد لکن برای فرود و بازگشت آن به زمین هیچگونه پیش بینی صورت نگرفته باشد. در این گونه موارد جای هیچ تردیدی نیست که وقتی برای فرود معقول و منطقی فکری نشده باشد، سقوطی دلخراش و مهلک اجتناب ناپذیر خواهد بود.
وجدان نیز در واقع همین نقش باز دارندگی از انحراف و سقوط در دره توحش را برای انسان ایفا می کند چرا که پاسخ به نیازهای مادی و جسمانی عمدتاً انسان را وادار به کجرویهای ناخواسته ، و زیاده خواهی و هوسرانی ، او را گرفتار حرمت شکنی و انحرافهای خود خواسته می گرداند و در این گیر و دار و کشمکش دو بعد وجود انسان که به مصداق (همچو مجنون در تنازع با شتر گه شتر چربید و گه مجنون حر) نبردی ازلی و ابدی را به نمایش می گذارد، تنها عاملی که در صورت مراقبت و به شرط بیداری می تواند مانع از هلاک همیشگی انسان گردد و او را در مقابل انذارهای بیرونی همچون قوانین و حافظان آنها ، مقید سازد ، وجدان خدادادی انسانها خواهد بود.
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
و شاید راز تلخ کامی همیشگی انسان معاصر با وجود همه امکانات رفاهی و لذات دنیوی و سرگرمی های متنوع ، عذاب وجدانی است که دوری او از هدف والای خلقتش و لطائف معنوی و نعمت عبودیت را یاد آور می شود.
یک زمان تنها بمانی تو ز خلق
در غم و اندیشه مانی تا به حلق (16)
چیستی قانون :
«لََقَد اَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَیِّناتِ وَ اَنزَلنا مَعَهُمُ الکِتابَ وَ المیزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالقِسطِ وَ اَنزَلنَا الحَدیدَ فیهِ بَأسٌ شَدیدٌ » (17)
در فرهنگ فارسی عمید لغت قانون به «اصل و مقیاس چیزی» معنا شده است ، این لغت ظاهراً معرب کلمه یونانی Canon است و در برخی تعاریف آکادمیک گفته شده که قانون مسیری است که توسط حکومت یا جامعه برای رشد انسان و جامعه تعیین می شود.
فریدریش فون هایک می گوید: «قانون به معنای قواعد رفتاری اجباری، بدون شک به قدمت جامعه است ، زندگی مسالمت آمیز افراد در بطن یک جامعه تنها در صورت رعایت قواعد مشترک ممکن می شود. خیلی پیش از اینکه انسان از طریق تکامل یافتن زبان بتواند احکام کلی را [در قالب کلمات] بیان کند ، فرد فقط در صورتی به عنوان عضوی از یک گروه پذیرفته می شد که خود را با قواعد آن سازگار می کرد.»(18)
بر این اساس و با لحاظ این نکته که قانون از قانونگذاری قدیمی تراست می توان گفت که قانون از جنس قرارداد و برآمده از عقل و وجدان جمعی است. هم او می گوید :«قانونگذاری یا ایجاد عامدانه قانون را به درستی یکی از مهمترین ابداعات انسانی توصیف کرده اند که نتایجی بسیار گسترده از اختراع آتش یا باروت در بر داشته است».(19)
چگونگی قرار داد برای قانون :
حال سؤال مهمی که در اینجا مطرح می شود این است که قرار داد مذکور بر چه اساس و مبنایی استوار است؟
آیا صرفاً یک توافق جمعی است یا همواره باید مبنای مشخصی در کار باشد؟
در بدو امر و باملاحظه انواع قوانین در حوزه های مختلف 2 نظریه مطرح می شود:
و احتمالاً جمله مشهور جولیوس پاولوس (حقوقدان رومی سده سوم) هم ناظر به همین نظریه است که می گوید: «حق ناشی از قاعده نیست، بلکه قاعده از معرفت ما نسبت به حق سر چشمه می گیرد».
1ـ تفکیک بین قوانین و قائل بودن به اینکه قرارداد مورد بحث در بعضی موارد صرفاً توافق است و مبنای خاصی ندارد مثل چراغ راهنمایی که یک انتخاب رنگ قراردادی برای حرکت یا توقف است و مبنا یا ریشه خاصی ندارد ولی در برخی موارد دیگر بلاشک مبنای عقلانی مشخصی در کار است مثل تعیین سن برای اخذ گواهینامه رانندگی که رشد جسمی ، عقلی و فکری خاصی مد نظر است و حتی تفاوت هایی که در کشورهای مختلف نیز مشاهده می شود بر اساس اختلاف نظر راجع به همین مبانی است. 2ـ مطلقا و در همه موارد حتی قانون چراغ راهنمایی که ابتداءً به نظر می رسد چیزی جز یک قرار داد وضعی نباشد هم ، مبنای عقلانی مشخصی وجود دارد.
توضیح نظریه دوم :
شاید اقناع در مورد این دیدگاه که حتی موردی همچون انتخاب رنگ برای حرکت یا توقف در چراغ راهنمایی نیز دارای ریشه و اساسی عقلانی و منطقی می باشد، بسی دشوار به نظر برسد چرا که پاسخ به این سؤال که مثلاً اگر برای توقف، رنگ سبز و برای حرکت، رنگ قرمز انتخاب می شد چه مشکلی بوجود می آمد؟ دشوار و نیازمند مداقه و کنکاش در اطراف موضوع و بررسی همه زوایای پیدا و پنهان آن می باشد. برای پاسخ به این پرسش و دیگر پرسشهایی نظیر اینکه چرا در همه دنیا همین رنگها برای این مفاهیم انتخاب شده است؟ لاجرم می بایست از مبحث روانشناسی رنگها و اثرات هر رنگ در ضمیر ناخود آگاه انسان، کمک بگیریم.
امروزه کتابها و مقالات متعددی در رابطه با علم رنگ شناسی و کاربرد رنگها در زمینه های مختلف و ویژگیهای مختص هر رنگ به لحاظ تأثیرات روانی از جمله شادی آفرینی، احساس خطر، آرامش بخشی، تحریک کنندگی و... و کارکردهای متنوع رنگها با توجه به همین ویژگیها در عرصه های مختلف صنعتی، هنری، ورزشی و... و بر اساس تحقیقات دامنه دار و مستند، تألیف شده است. و در این کتابهای متنوع حتی مفاهیمی همچون: اشکالی که رنگها برای انسان تداعی می کنند، یا طعم هر رنگ یا سردی و گرمی آنها و یا ترکیب رنگهای مختلف با یکدیگر نیز به تفصیل بحث می شود. از آن جمله می توان به موارد زیر اشاره کرد:
«قرمز یعنی تأثیر اراده یا قدرت اراده در حالی که رنگ سبز مظهر انعطاف پذیری اراده می باشد.»(20)
«سبز رنگی آرامش بخش است ولی آرامشی که ایجاد می کند به مانند رنگ آبی که آرامش درونی و خواب آور دارد نیست بلکه آرامشی است که از ایجاد صلح و صفا و امنیت و تعادل ایجاد می شود سبز، امید و زندگی را تداعی می کند و حرکتی که در رنگ آبی به درون و عمق می رود و در رنگ زرد به جلو و اطراف پراکنده می شود ، در سبز این حرکت ها ادغام می شوند و اعتدالی را به وجود می آورند.»(21)
«قرمزی که اصطلاحاً به آن قرمز آلبالویی می گویند، شیرین است، سبز مطلق را گوارا می گویند.»(22)
« قرمز به سبب فعالیتی که در انسان بوجود می آورد، ضربان قلب را تند کرده، فشار خون و شدت تعریق را افزایش می دهد.»(23)
حال با عنایت به گزاره های فوق که با اندکی تأمل رابطه رنگ قرمز با توقف و احتیاط و تأثیر این رنگ بر پذیرش حالت توقف به لحاظ روانی و همچنین رابطه رنگ سبز با حرکت توأم با تعادل و آرامش را تداعی می کنند ، آیا باز هم می توان مدعی شد که انتخاب رنگ به عنوان قانون حرکت یا توقف در چراغ راهنمایی، صرفاً یک توافق جمعی خالی از ریشه و اساس منطقی است؟!
بدیهی است که هر انسان صاحب خردی به این سؤال پاسخی منفی خواهد داد و نهایتا وقتی حتی چنین موردی نیز (قانون چراغ راهنمایی) خالی از اساس و مبنای عقلانی نباشد، پس به وضوح و صراحت می توان نظریه دوم یعنی اساسمند بودن مطلق قوانین و در همه زمینه ها را ثابت کرد.
اشکال :
ممکن است این نحوه استدلال ما در اثبات ریشه عقلانی داشتن همه قوانین و در همه زمینه ها مورد ایراد و اشکال مخاطب قرار گیرد و عنوان شود که این استدلال یک نوع قضاوت مصداقی است که در واقع شرایط یک جزء بر کل تعمیم داده شده و از چگونگی یک مورد راجع به همه موارد قضاوت شده است.
در پاسخ به این اشکال می گوئیم که اگر در بین همه قوانین و همه حوزه های اجتماعی و حتی مقوله ای مثل ورزش (که صرف سرگرمی است) جست و جو نمائیم، شاید موردی همچون چراغ راهنمایی که بشود با احتمالی قابل اعتنا، عقلانی نبودن قانون را در آن مدعی شویم، پیدا نکنیم.
گو اینکه ما موردی را بررسی کردیم که مصداق تمام عیار نظریه اول بود و با رد و ابطال آن به ، طریق اولی سایر موارد نیز تکلیفش روشن است.
رابطه وجدان و قانون :
و اکنون که می بینیم قوانین بر اصول و مبانی عقلانی و با محوریت قضاوت وجدان بیدار شخصی سر و شکل می گیرند، می توان ادعا کرد که قانون تجلی وجدان شخصی در محیط اجتماعی است و یا به عبارتی قانون محصول غنی شده و فرآوری شده وجدان است یعنی قانون میوه و ثمره و وجدان ریشه و اساس درخت اجتماع است.
و گویا این استدلال که هر جامعه ای اگر دارای قوانینی کاملتر، همه جانبه تر و دقیقتر و پاسخگوتر به تعاملات پیچیده انسان امروزی باشد، پس لزوماً دارای فرهنگی غنی تر، انسانهایی سالمتر و تمدنی والاتر بوده است، یک نتیجه گیری غلط از همین مقدمات درست یعنی میوه بودن قانون برای ریشه وجدان است.
اما غلط بودن این نتیجه اولاً به این خاطر است که در شکل گیری قوانین یک جامعه عوامل متعددی دخالت دارند که لزوماً نمی توان قضاوت کرد قانون فی الجمله مطلوب، مطلقاً محصول وجدان بیدار و سالم است. (به عنوان مثال می توان به عواملی همچون تجربه برآمده از سعی و خطا در طول سالیان متمادی، تقلید از جوامع دیگر و نیاز به حداقل نظم اجتماعی به عنوان شرط بقا اشاره کرد.) و ثانیاً چه بسا قوانینی به لحاظ برقراری نظم اجتماعی و پاسخ گوئی به چگونگی روابط اجتماعی مفید باشند اما در فرایند کلی کمال و سعادت آحاد افراد جامعه و حتی بعضاً خود جامعه، نقشی معکوس و متضاد بر جای گذارند.
جاگلیلمو فررو، یکی از نظریه پردازان قدرت در آمریکا (1942) این مطلب را اینگونه بیان می کند: «به نظر می رسد که فقط یک راه حل برای مسأله وجود دارد: اینکه نخبگان نوع بشر به محدود بودن ذهن بشر آگاهی یابند- آگاهیی که در عین سادگی، عمیق و در عین تواضع، متعالی است- تا اینکه تمدن غربی به نقصان ناگزیر خود گردن نهد.»(24)
و کراراً در طول تاریخ و در جوامع مختلف مشاهده شده است که مرجع اصلی تدوین قوانین مذکور عقلائی بوده اند که در عرصه فردی وجدان خود را قربانی هوسهای خود کرده اند و در عرصه اجتماعی نیز با افرادی همچون خود همصدا شده اند.
ارسطو در بحث از حاکمیت قانون با فرض صحت قانون و اصل بودن آن، سخن را به حاکمان قانون نقل می دهد و در پاسخ به این سؤال که آیا حکومت را به دست بهترین فرد باید سپرد؟ می گوید:
«... اصولا نادرست است که حکومت به جای آنکه تابع قانون باشد در حیطه اقتدار شخص یا اشخاص در آید، زیرا هر شخص گرفتار هوس ها و سودهایی است که روان آدمیزاده از آن ها گریزی ندارد...»(25)
البته شکی نیست که همواره قانون بد از بی قانونی بهتر است ولی شاید ارسطو از این نکته غفلت کرده است که چه بسا هوسرانی و سودجویی در زیر حجاب قانونمندی و قانونگرایی بر پیکر جوامع انسانی تحمیل شود.
ضمانت اجرایی قانون:
«انسان تشکیلاتی تصور می کند که می تواند اعضای مختلف یک جامعه بزرگ را، به همان سادگی که دست قادر به چیدن مهره های شطرنج است، منظم کند. او در نظر نمی گیرد که مهره های شطرنج اصل حرکتی دیگری جز دستی که آنها را جابه جا می کند ندارد؛ ولی در صفحه شطرنج بزرگ جامعه انسانی، هر یک از این مهره ها، اصل حرکتی خاص خود را دارد که با اصل حرکتی ای که قانونگذار ممکن است انتخاب و بر او تحمیل کند کاملاً متفاوت است.اگر این دو اصل با هم سازگار بوده و در یک جهت عمل کنند، بازی جامعه انسانی به راحتی و هماهنگ پیش می رود،و به احتمال زیاد توأم با خرسندی و موفقیت خواهد بود ولی اگر آنها مخالف و یا متفاوت باشند، بازی به گونه ای رقت انگیز ادامه خواهد یافت، و جامعه همیشه در غایت درجه آشفتگی به سر خواهد برد.» (26)
ظاهراً قانون فی حد نفسه و به خودی خود فاقد ضمانت اجرایی و عامل متعحد کننده به آن است. این مطلب را که راز تأسیس حکومتها یا همان نیروهای الزام آور نسبت به قانون نیز می باشد، می توان به راحتی از عناصر یا نهادهاو عواملی که خود قانون در جای جای خود به عنوان مراجع متولی اجرا، الزام و مطالبه قانون معرفی کرده است، استنباط کرد. علاوه بر آن در آیه مورد اشاره در صدر این بحث (حدید 25) پس از بیان وسائل سه گانه پیامبران برای انجام رسالت خود (بینات- کتاب – میزان) که هر سه نیز به نوعی (اولی و دومی به کنایه و سومی به صراحت) به مقوله قانون اشاره می کنند، سخن از آهن و نیروی شدید موجود در آن به میان آمده که همانا موضوع ضمانت اجرای قوانین را بوسیله اهرمی خارج از ذات قانون، یاد آور می شود و حکمت الهی را در پیش بینی و معرفی این بعد تکمیل کننده قوانین به خوبی روشن می سازد.
در تفسیر نمونه و در ذیل آیه مورد بحث، این مطلب اینگونه بیان شده است:
«آری تجهیزات سه گانه انبیاء الهی برای اجرای عدالت وقتی می تواند به هدف نهائی برسد که از ضمانت اجرائی آهن و (بأس شدید) آن برخوردار باشد.»(27)
اثرات متقابل قانون و وجدان بر یکدیگر :
عنوان شد که فلسفه وجود قوانین، رشد و توسعه و بالندگی جوامع بشری است: به خصوص قوانین الهی که خداوند متعال آنها را به مثابه دستور العمل سعادت انسان و توسط ارزشمند ترین بندگان خود یعنی پیامبران در اختیار همگان قرار داده است و در جای جای قرآن کریم نیز این مطلب در قالب مبحث هدف ار ارسال پیامبران، مورد اشاره قرار گرفته است که از آن جمله اهدافی همچون تعلیم و تربیت (سوره جمعه آیه 2)، شکستن غل و زنجیر های اسارت (سوره اعراف- آیه 157)، تکمیل ارزشهای اخلاقی (حدیث نبوی) و... ذکر شده است. اما یکی از این اهداف اصلی و حیاتی که مهمترین رمز فلاح و رستگاری انسان و جامعه نیز محسوب می شود، خود جوشی و قیام ذاتی انسان ها برای برپایی ارزشها و کاملترین مصداق آن یعنی عدالت است که در آیه مورد بحث ما (حدید- 25) به آن اشاره شده و هدف از قوانین الهی را خواست و میل باطنی و خود جوش مردم برای برپایی قسط و عدل برشمرده که این خود ارشاد و راهنمایی بزرگی است که قوانین موضوعه انسانی نیز باید در این جهت و با این آرمان و هدف ارزشمند طراحی و تدوین گردند.
درتفسیر نمونه آمده است:
«نکته جالب دیگر در جمله (لیقوم الناس بالقسط) این است که از خود جوشی مردم سخن می گوید، نمی فرماید: هدف این بوده که انبیاء انسان ها را وادار به اقامه قسط کنند، بلکه می گوید: هدف این بوده که مردم مجری قسط و عدل باشند. آری مهم این است که مردم چنان ساخته شوند که خود مجری عدالت گردند واین راه را با پای خویش بپویند.»(28)
و پرواضح است که قیام خود جوش مردم تنها در صورت بیداری وآزادی وجدان آنها امکان پذیر است که این آزادی وجدان همان مفهومی است که همچنانکه اشاره شد در بیان دیگر اهداف رسالت پیامبران از آن به تعلیم و تربیت، آزادسازی از بند غل و زنجیر اسارت و تکمیل ارزشهای اخلاقی، تعبیر شده است پس هدف و تأثیر قانون الهی یا قانون بشری مدون بر الگوی الهی، همانا بیداری و آزادی وجدان انسانها است.
اما از سوی دیگر باید به این نکته مهم نیز توجه شود که وجدان بیدار و آزادی وجدان بهترین عامل تضمین کننده تمسک به قانون است چرا که مخاطب قانون انسانها هستند و وجدان حاکم در دنیای وجود انسان نیز او را متعهد به تسلیم در برابر قانون و عدالت می نماید حتی اگر قانون در بعضی موارد منافع شخصی او را تهدید نماید و بر ضرر او و به نفع حق و حقیقت رأی دهد، همچون داروی تلخی که انسان جویای سلامتی آن را علی رغم میل خود استعمال می کند و به جای تلخی و ناملایمتی موقت آن، آسایش و سلامت نهایی را مد نظر قرار می دهد.
و این همانا حق طلبی انسانهای آزاده ایست که محصول وجدان بیدار و قوانین برآمده از معارف الهی و قربانی ساختن هوای نفس و راضی بودن به رضای الهی است.
یکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد (29)
و به احتمال قریب به یقین، مقدم بودن عبارت «لیقوم الناس بالقسط» بر جمله «وَ أنزلنا الحدید فیه بأس شدید» در آیه مورد بحث ما هم، اشاره ظریفی است که این آیه مبارکه به اولویت وجدان نسبت به اسلحه (آهن) و نیروی آن برای ضمانت اجرای قوانین دارد.
بیان تفسیر نمونه در این مورد این گونه است:
«ولی از آنجا که به هر حال در یک جامعه انسانی هر قدر سطح اخلاق و اعتقاد و تقوا بالا باشد باز افرادی پیدا می شوند که سر به طغیان و گردنکشی بر می دارند و مانع اجرای قسط و عدل خواهند بود لذا در ادامه آیه می فرماید: ما آهن را نازل کردیم که در آن قوت شدیدی است، و نیز منافعی برای مردم.»(30)
پس باید گفت که در یک رابطه دو طرفه: محصول قانون ایده آل، آزادی وجدان و متقابلاً وجدان آزاد ضامن اجرای قوانین است.
تقدم و تأخر :
با عنایت به مجموع مطالبی که تاکنون عنوان شد نتایج زیر حاصل می شود:
حال با لحاظ همه این نتایج و سایر جزئیات مطروحه، قضاوت در مورد تقدم و تأخر قانون یا وجدان کار دشواری به نظر نمی رسد، چرا که انسان وجدان مدار حتی در بی قانون ترین اجتماعات بشری نیز، برای حق و حقیقت، ساحتی ورای منافع خویش قائل است اما تشکیلاتی ترین قوانین نیز در تقابل با انسانهای منفعت طلب، صرفاً بستر و اهرمی برای دسترسی قریب الوقوع و سهل الوصول تر آنان به اهداف ظالمانۀ شان خواهد بود.
و اینگونه است که شعار قانون نتیجه ای جز نفاق و ریا و فریبکاری و همه گیری آفتهایی چون رشوه و ارتشا، رانت خواری و پارتی بازی نخواهدداشت؛ البته بدیهی است که ادبیات حوزه حکومت و خط قرمز های آن صرفاً قانون است و برای تعیین تکلیف امور، مرجعی جز قانون و انتظاری جز پایبندی به آن متصور نیست، لکن متولیان حوزه فرهنگ همچون هنرمندان، رسانه های جمعی، مراجع آموزشی و حتی اقطاب سیاسی در تعامل فرهنگی خود با مردم و در مقام پی ریزی حرکت سیاسی خود، شایسته است که همواره اصول وجدانی و راهکارهای احیاء وجدان مداری را مد نظر داشته و مستقیم یا غیر مستقیم مردم را به استماع ندای وجدان و مراقبت از خاموشی یا اسارت آن در چنگال هوای نفس و خود خواهی و خود طلبی، ترغیب و تشویق نمایند تا از این رهگذر جامعه ای تشنۀ قانون و بی نیاز از شعار قانون و قانون زدگی حاصل شود.
1- وجدان هدیه خداوند به بندگان خود برای حفاظت آنان از سقوط در دره حیوانیت است. 2- برای رشد و تعالی جوامع انسانی، تمسک به قوانین ناگزیر و اجتناب ناپذیر می باشد . 3- وجدان ، ریشه و اساس و قانون ، میوه و ثمره آن است. 4- ایده آل قوانین الهی بیدار سازی وجدان و انسان وجدان مدار است. 5- بهترین ضمانت اجرای قانون وجدان بیدار و آزادی وجدان است.
خاتمه :
کوه پرسید ز رود ..... زیر این سقف کبود ..... راز بودن در چیست ؟
گفت : در رفتن من ..... کوه پرسید : و من ؟ ..... گفت : در ماندن تو
بلبلی گفت : و من ؟ ..... خنده ای کرد و گفت : ..... در غزلخوانی تو
آه از آن آبادی ..... که در آن کوه رَوَد ..... رود ، مرداب شود ،
و در آن بلبل سرگشته سرش را به گریبان ببرد ، و نخواند دیگر ،
من و تو ، بلبل و کوه و رودیم ،
راز بودن جز ، در خواندنِ من ، ماندنِ تو ، رفتنِ یارانِ سفر کرده یمان نیست ، بدان !
منبع : سایت راسخون