مرد جوان به محض بازگشت از مسافرت خارج وقتی با چهره جدید همسرش روبه‌رو شد به دادگاه خانواده رفت و تقاضای طلاق داد.

روزنامه ایران در این باره نوشت:

مرد جوان که انگار دل‌ پردردی داشت، به قاضی عموزادی از شعبه 268 دادگاه خانواده گفت: 7 سال قبل و خیلی اتفاقی با همسرم آشنا شدم. آن روز در حال رفتن به محل کارم بودم که دختر جوانی - مبینا - که ساک بزرگی در دست داشت به طرفم آمد و در حالی که کاغذ کوچکی در دست داشت پرسید: پلاک 16 کجاست؟ با این‌که می‌دانستم پلاک خانه خودمان است، آنجا را نشانش دادم خیلی هم کنجکاو بودم که بدانم با خانه ما چه کار دارد. اما به دلیل این‌که برای رسیدن به شرکت عجله داشتم راهی محل کارم شدم اما آن روز تمام فکرم در خانه بود و آن میهمان ناشناس. پس از پایان کارم وقتی به خانه برگشتم متوجه شدم «مبینا» دوست و هم‌دانشگاهی خواهرم است که 4 سال قبل در شهرستان هم خانه بوده‌اند و حالا هم برای کار به تهران آمده بود اما به دلیل این‌که برادرش به مسافرت خارج از کشور رفته بود چند روزی میهمان خانه ماشد. چند روزی که مبینا در خانه ما بود همه چیز حال و هوای دیگری داشت همه شاد و خوشحال بودیم. زیرا پس از فوت پدرم مدت‌ها بود که شادی را در چهره مادر و خواهرم ندیده بودم. همان موقع بود که احساس کردم حس عجیبی به مبینا دارم. مادرم که به خوبی مرا می‌شناخت به رفتارهایم مشکوک شده بود. با این حال چند روز بعد «مبینا» به خانه برادرش رفت و از همان موقع جای خالی‌اش را به شدت احساس کردم. مادرم که متوجه موضوع شده بود کمی با من حرف زده چند روز بعد هم خبر خوشی برایم آورد.
«مبینا» هم به من علاقه‌مند بود و به درخواست ازدواجم جواب مثبت داده بود. بنابراین پس از مدت کوتاهی با برپایی جشن عروسی، زندگی مشترکمان را آغاز کردیم. اما افسوس که از حدود دو سال قبل و همزمان با اصرارهای همسرم برای عمل‌های جراحی زیبایی در صورتش شرایط زندگی ما به شدت تغییر کرد. چرا که من مخالف جراحی پلاستیک صورتش بودم و چهره او را همان گونه که دیده بودم می‌پسندیدم. اما همسرم که به خاطر برخی مشکلات روحی و افسردگی احساس می‌کرد چهره‌اش زشت شده همچنان بر عمل‌های جراحی زیبایی اصرار داشت. چند ماه قبل برای یک مأموریت کاری راهی خارج از کشور شدم. اما وقتی بعد از یک ماه به خانه برگشتم در کمال ناباوری با چهره عجیب و غریب و به شدت تغییر یافته همسرم روبه‌رو شدم. باور کنید اول او را نشناختم. بنابراین پس از مشاجره شدید ابتدا تصمیم گرفتم از پزشک مبینا شکایت کنم چرا که بدون رضایت من جراحی را انجام داده بود. اما بعد پشیمان شدم و سعی کردم که با چهره جدید همسرم کنار بیایم و او را بپذیرم. اما افسوس که بی‌فایده بود و به همین دلیل کم‌کم از او دورتر و دورتر شدم و دیگر نمی‌توانستم با چهره جدیدش ارتباط برقرار کنم. چرا که او را زن دیگری می‌دیدم! بنابراین وقتی به حالت قهر از خانه رفت و دیگر بازنگشت تصمیم به طلاق گرفتم.

پس از پایان حرف‌های مرد جوان، همسرش که تا آن لحظه سکوت کرده و آهسته اشک می‌ریخت به قاضی گفت: قبول دارم که اشتباه کرده‌ام اما باور کنید وقتی احساس کردم چهره‌ام پیر و زشت شده گمان بردم که همسرم را از دست می‌دهم و این فکر همانند خوره به جانم افتاده بود و یک لحظه هم رهایم نمی‌کرد. بنابراین تصمیم گرفتم با تغییر چهره‌ام جذابتر و زیباتر شوم. حالا اگر تحمل چهره‌ام برای شوهرم مشکل است با طلاق موافقم حتی حاضرم همه حق و حقوقم را ببخشم تا شوهرم خوشبخت شود.

قاضی عموزادی پس از شنیدن اظهارات زوج جوان و پس از دقایقی گفت‌وگو، از آنها خواست با مراجعه به یک مرکز مشاوره خانواده برای حل مشکلاتشان تلاش کنند تا شاید زندگی‌شان از هم نپاشد. بدین‌ترتیب زوج جوان با درخواست قاضی دادگاه یک ماه برای تصمیم‌گیری نهایی فرصت گرفتند.