بيواتيك چيست؟
واژه بيواتيكBioéthique) يا (Bioethic كه مدتي است در دائره المعارف هاي علوم پزشكي، اخلاق و حقوق ديده مي شود، و در مجامع علمي از آن نام برده مي شود، مشتق از دو كلمه يوناني “بيوس” Bios و “اتوس” ethos مي باشد كه اولي به معناي “حيات” و دومي به معناي “اخلاق” است.
با ريشه يابي معناي بيواتيك معلوم شد كه اين علم از تركيب دو علم ديگر بوجود آمده كه از اخلاق و حيات سخن بميان مي آورند. بنابراين، اگر قرار باشد اين واژه را بصورت تحت اللفظي ترجمه نمائيم، بايد “اخلاق زندگي” ترجمه كنيم و البته براي اينكه با علم اخلاق بنابرآنچه در كتاب هاي اخلاق مذهبي مثل جامع السعادات و معراج السعاده نراقي ها اشتباه نشود، بهتر است “اخلاق زيستي” ترجمه نمائيم كه با يك تلقي نه صرفاً مذهبي به كل حيات انسان از اين نظركه انسان است، برگردد.
معناي اصطلاحي نيز از معناي لغوي دور نيافتاده است ولي اطلاق تعريف لغوي شامل موارد متعددي مي گردد كه بايد بدقت بيواتيك را در اصطلاح خاص تعريف نمود.
مي توان تعريف زير را با توجه به ابعاد مختلف اين علم ارائه نمود كه تا حدي جامع و مانع نيز مي باشد.
“بيواتيك مطالعه روشمند و اصولي برخورد و سلوك بشر در چهارچوب علوم زيستي و علوم مربوط به تندرستي بدن آدمي است كه در راستاي ارزش ها و اصول اخلاقي مورد ارزيابي قرار مي گيرد.
در اين تعريف اشاراتي بچشم مي خورد كه شايان توجه است :
- از عبارت “مطالعه روشمند و اصولي” مي توان استنباط نمود كه بيواتيك يك علم مستقل است كه از روش و شيوه هاي مخصوص بخود تبعيت مي نمايد.
- اين علم به ”سلوك و نحوه برخورد انسان” مربوط مي گردد زيرا از رفتار بشر سخن بميان مي آورد.
- علم مزبور “در چهار چوب علوم زيستي و صحي” است و به عبارت بهتر نوع برخورد بشر را فقط در مواجهه با اين علوم مورد ارزيابي قرار مي دهد نه در مواجهه با هر علمي.
- اين علم “در راستاي ارزش ها و مباني اخلاقي” به موضوع علوم زيستي و پزشكي مي نگرد يعني ديدگاه اين علم برخاسته از اصول اخلاقي است كه به يك نوع قضاوت ارزشي در باره افعال انسان از جهت اتصاف به خوب و يا بد مربوط مي شود.
در پاسخ به اين سئوال كه آيا بيواتيك فقط مربوط به قشر خاصي از علماء و دانشمندان است بايد گفت اينطور نيست. اين علم نه تنها به متخصصين علوم پزشكي و زيستي مرتبط است از اين جهت كه توليد علم مي كنند، تجربه جديد و روش جديدي را كشف مي كنند بلكه به استفاده كننده از اين علم كه با گسترش روز افرون علوم زيستي و پزشكي مي توانند متضرر و يا منتفع شوند، نيز مربوط مي شود. بنابراين، اين علم به همه آحاد مردم و نوع بشر مرتبط بوده و عموم مردم مي توانند از منافع آن منتفع و يا از عواقب شوم خطرات ناشي از گسترش بدون مهار علوم مربط به پزشكي و زيستي متضرر گردند.
منشا بيواتيك
اصطلاح بيواتيك واژه جديدي است. در بدو پيدايش اين علم، واژه خاص تري تحت عنوان “اخلاق پزشكي”[۱] را بكار مي بردند كه بيشتر به شيوه برخورد پزشك با بيمار مرتبط بوده است. البته در اين عنوان پزشكان مسلمان گوي سبقت از غربي ها ربوده اند زيرا اولين كتاب هائي كه در اين زمينه تقرير شده، توسط پزشكان مسلمان نوشته شده است. علت اينكه خود پزشكان مبادرت به طرح اين مباحث نمودند اين است كه اصولاً اينان شان خود را برتر از اين مي دانستند كه ديگران و حتي مذهبويون به آنها درس اخلاق بياموزند اين بود كه اولين كد هاي اخلاق پزشكي توسط افرادي نوشته شده كه خود پزشك بودند.
اما بتدريج اخلاق پزشكي از محدوده علم پزشكي فراتر رفته و علوم مختلفي كه مربوط به حيات آدمي و نوع آن مي شود را در بر گرفت. بدين ترتيب، عنوان عام تري بوجود آمد تحت نام “اخلاق زيستي” و بيواتيك جانشين اخلاق پزشكي يا مورال مديكال شد. متعاقباً به دليل مطالبي كه عنوان خواهد شد، غير پزشكان نيز اجازه يافتند در امر تدوين اصول و پايه هاي اخلاق زيستي به بحث و بررسي و اظهار نظر بپردازند.
غير پزشكان و بخصوص مذهبيون كليسا و كنيسه ومسجد و فلاسفه وسياسيون و خلاصه همه مردم اين سئوال را مطرح كردند كه در پس پرده آزمايشگاه هاي علوم پزشكي و زيستي چه مي گذرد؟ نكند گسترش اين علوم اصول ارزش هاي اخلاقي جامعه را دچار آسيب هاي جدي نمايد؟ ويا مبادا خيالات پليدي وسوسه گر متخصصين شود؟ سياسيون در اين انديشه افتادند كه نكند دست يازي بشر به ميراث ژنتيك بشر و امكان مداخله دست انسان در اين امر قدرت سياسي براي دارنده اين علوم ايجاد كند و به ابزاري براي توسعه طلبي مبدل گردد؟ بدين ترتيب در تدوين اصول و پايه هاي اين علم افرادي كه خود پزشك هم نبودند هم وارد شدند كه اين زنگ خطرها عموماً از اوائل سال هاي۱۹۷۰ نواخته شد و عموم مردم بتدريج به جنبه هاي منفي گسترش اين علوم توجه داده شدند. البته، اين خطرات همان خطراتي بود كه البته خود پزشكان و متخصيصن علوم زيستي نيز بدان متوجه بودند ولي يا نمي خواستند و يا نمي توانستد آن ها را كنترل نمايند.
بطور مشخص لزوم مداخله قانونگذار در امر ايجاد محدوديت ويا كنترل اين علوم در مقاطعي بطور واضح تر معلوم شد واز اينجا بود كه حقوق دانان نيز وارد اين معركه شدند و در امر ايجاد ارتباط بين مردم و متخصصين اين علوم با تنظيم قواعد مشخص حقوقي به ياري قدرت حاكمه در جهت انتظام جامعه همت گماردند. اما آنچه كه بطور مشخص تر مردم را به عواقب گسترش بدون حد و مرز اين علوم آگاه نمود، عواملي بود كه ذيلاً ذكر مي شود.
الف - جنايات نازي ها
اولين زمزمه هاي بحث هاي مربوط به بيواتيك از دادگاه نورمبرك آلمان ريشه گرفت كه در آن سران نازي ها محاكمه شدند. در آن محكمه بسياري از جنايات نازي ها بر ملا شد كه از آن جمله كشتن حدود ۷۰۰۰۰ انسان بي گناه از افراد ناتوان جسمي و عقب افتاده فكري بجرم بي خاصيت بودن و مفيد نبودن بحال جامعه بود. نازي ها با اعتقاد به لزوم اصلاح نژاد جامعه انساني، مبادرت به حذف فيزيكي اين عده در اردوگاه هاي مرگ نمودند. نويسنده خود در بازديدي كه از اردوگاه مرگ معروف به اشتروتف در ارتفاعات وژ فرانسه داشت، از عمق فاجعه انساني رخ داده مطلع گرديد. از آنجا بود كه علامت سئوال بزرگ در اذهان همه بوجود آمد كه چگونه پزشكاني كه اصولاً براي نجات جان آدمي بايد در تلاش باشند، به جان آدميان افتاده اند. علمي كه اساساً براي حيات آدمي مفيد است، با استعانت از آخرين دست آوردهاي علوم و توسط پزشكان غير متعهد به ابزاري براي مرگ بيچارگان و بيماران مبدل شده است. اينجا بود كه ننگ بشريت در حرفه پزشكي بر ملا شد و اولين ترديد ها را در خصوص كاربرد علم پزشكي و اخلاق ساخته و پرداخته پزشكان مطرح ساخت كه اين ديگر چه اخلاقي است كه اين جماعت دارند.
ب- نياز به تجربه اندوزي بشر
سوء استفاده هاي علمي منحصر به نازي ها نبود. جنايات ژاپني ها در خلال جنگ دوم جهاني و كشتن براي آموزش دادن و تجربه اندوزي، سر از مدعي تمدن و حقوق بشر يعني ايالات متحده آمريكا در آورد ولي البته اين بار در چهارچوب تجربه اندوزي. دو افتضاح عمده در آمريكا موجب تسريع تدوين كد اخلاق پزشكي شد. در اين موارد، سلول هاي سرطاني را براي شناخت تاثير آن بر روي انسان به پيران و كودكان عقب افتاده ذهني و جسمي بدون رضايت آن ها تزريق نمودند. آمريكائي ها كه روزگاري به جنگ نازي ها رفته و اعمال آنها را در پاكسازي نژادي محكوم مي نمودند،و مدعي حقوق بشر بودند خود گرفتار تجربه آموزي بشر شدند. اين سوء استفاده ها دولت مردان آمريكا را به اتخاذ تدابير مناسب براي كنترل توسعه علوم پزشكي وزيستي و اداشت.
ج- توسعه علوم پزشكي و زيستي
توسعه روز افزون علوم و دست آوردهاي محير العقول انجام گرفته در زمينه هاي مختلف علوم زيستي و پزشكي سهي بسزا در گسترش علم بيواتيك داشت و همگي به اين انديشه فرو رفتند كه اين جايگزيني علم بجاي مذهب آنقدرها نيز جايگزيني درستي نبوده است. اين بود كه اصولاً در اين سال ها نهضت هاي ضد علمي بوجود آمد و اصول و ارزش هاي اخلاقي بتدريج مطرح و حيات مجدد يافتند و مردم به تدريج دريافتند كه سعادت بشر با علم تنها تضمين نمي شود زيرا عجز علم را از ارائه معني به زندگي بشر دريافتند.
پيدايش مراكز بيواتيك
با توجه به اين نيازها علم بيواتيك از ۱۹۷۰ به اين طرف پا گرفت. بر اين مطلب تاكيد شد كه بدون يك اخلاق پزشكي نمي توان آينده اي براي ابناء بشر متصور دانست. از اين سال به بعد بود كه مراكز بيواتيك در كشورهاي پيشرفته دنيا بوجود آمد كه اعضاي اين مراكز را افرادي با تخصص هاي مختلف تشكيل داد كه عمدتاً پزشك هم نبوده اند.
اين مراكز اختصاصي بعضاً تحت همين عنوان[۲] بمنظور جمع آوري نظرات عمومي و عقائد مختلف و ارائه آموزش هاي مربوط به اين علم جديد و انتشار اطلاعات مفيد به عموم مردم در كشورهاي آمريكا، فرانسه، كانادا، ايتاليا، بلژيك، انگلستان، استراليا، يونان، هند، ژاپن، نروژ، سوئيس، آلمان، اندونزي و هلند بوجود آمد و موضوع درس مستقلي در درس هاي رشته پزشكي قرار گرفت و در همين چهارچوب براي تحقيقات پزشكي در زمينه هاي مربوطه اخذ موافقت قبلي اين كميته ها لازم شناخته شد. البته، اين كميته هاي اخلاق زيستي متكفل انجام تحقيقات مربوطه ولي بيشتر در نقش كميته هاي مشورتي در اين كشورها پا به عرصه وجود نهادند. در ۱۹۷۸ كميته اي بدين منظور با نظر رياست جمهوري وقت در آمريكا[۳] درست شد. در سال ۱۹۸۴ در در انگلستان كميته وارنوك[۴] اصولاً براي تولد كودكان آزمايشگاهي پديد آمد. در فرانسه در سال ۱۹۸۳ كميته مشورتي ملي اخلاق براي علوم زيستي و سلامتي[۵] بوجود آمد. در سطح جامعه مشترك اروپا نيز مجمع پارلماني شوراي اروپا نيز كميته اي را مامور بيواتيك در مورد تحقيقات ژنتيك[۶] نمود كه البته نتيجه كار اين كميته پيشنهاد كنوانسيوني است كه هنوز به تصويب نرسيده است. اين تلاش ها در سطح جهاني نيز در سال ۱۹۹۳ ميلادي منجر به تشكيل سازمان جهاني بيواتيك(CIB) وابسته به يونسكو سازمان ملل متحد مي باشد كه تلاش هاي در اين سطح نيز منجر به صدور اعلاميه جهاني در ۱۵ ماده پيرامون بيواتيك در ۲۴ ژوئن سال ۲۰۰ ميلادي (سال گذشته) در جيجون اسپانيا[۷] در پايان كار كنگره جهاني بيواتيك شد.
در كشور ما “مركز تحقيقات و مطالعات اخلاق پزشكي” در وزارت بهداشت موظف به تشكيل كميته اخلاق پزشكي شده و كد مخصوصي را هم تدوين نموده اند ولي تاكنون كميته مزبور تشكيل نشده و گروه هاي پژوهشي و يا هسته هاي ناقصي كه نيز در دانشكده هاي پزشكي تشكيل شده اند، هيچ گونه نظارت عملي موثر بر كار محققين ندارند.
يكي از مسائل عمده اي كه در اين كميته ها به آن پرداخته شده، بحث و بررسي اخلاقي و حقوقي در خصوص مباني پذيرش مسائل اين علم است كه البته استدلال ها حسب مورد متفاوت مي شود مثل استدلال هاي اخلاقي و يا حقوقي مبني بر تجويز تلقيح مصنوعي با استدلال هاي وارده در امر پيوند اعضا متفاوت است.
پس از بيان اين بخش مقدماتي به يكي از موضوعات اين علم تحت عنوان “اصلاح جنسيت” مي پردازيم. البته منظور ما در اين مقاله اصلاح جنسيت بنابر آنچه نازي ها مد نظر داشتند، نيست بلكه اصلاح از جنس مذكر به مونث ويا بالعكس مي باشد. اجمالاً متذكر مي شويم كه موضوعات مختلفي در اين علم مطرح شده كه از آن جمله مي توان تلقيح مصنوعي[۸] در آزمايشگاه[۹] و در رحم با نطفه شوهر و با نطفه غير، اجاره رحم غير همسر بمنظور تولد فرزند[۱۰]، تحقيقات ژنتيك و توليد مثل دلخواه فرزند، مرگ اختياري و بدون درد[۱۱] فروش يا اهداي خون و سائر اعضاي بدن و پيوند اعضاء به بدن فرد ديگر، حفظ ميراث ژنتيكي جهاني يا ژنوم بشري[۱۲]، اصلاح جنسيت و يا تغيير جنسيت، شيوه هاي جلوگيري از بارداري[۱۳] و سقط جنين[۱۴]مي توان نام برد.
در مورد بسياري از مسائل اين علم فقهاء و حقوق دانان راه كارهاي موثر و عملي پيشنهاد نموده اند كه نتيجه اين تحقيقات و راه كارها با همكاري موسسه و پژوهش كده ابن سينا مستقر در دانشكده شهيد بهشتي به چاپ رسيده است ولي در خصوص اصلاح جنسيت كار كمتري صورت پذيرفته كه لازم ديدم در اين خصوص مطالبي داشته باشيم.
بخش دوم
اصلاح جنسيت
يكي از پديده هاي بروز نموده در جهان كنوني كه يك از موضوعات علم بيواتيك نيز بشمار ميرود، تحت عنوان ترانسكوآليسم[۱۵] مي باشد كه به فارسي “تغيير جنسيت” ترجمه شده است. اصولا '' پيشوند ترانس در زبان فرانسه كه البته بنوبه خود ريشه در زبان لاتين دارد، بمعناي تغيير و عبور از يك مرحله به مرحله ديگر بهمراه اصلاح مي باشد. لذا بهتر است اين كلمه را به اصلاح جنسيت ترجمه نمائيم. البته حسب اطلاعي كه نويسنده از پزشكان فرانسوي بدست آورده، امروزه علم پزشكي چنين امري را ممكن ساخته است. بنابراين، فرض ما در ادامه اين مقاله بر اين مبني استوار شده كه اين كار از نظر عملي و علمي ممكن است و فردي كه كاملاً مرد است مي تواند زن شود و يا بالعكس.
ترانسكسوآليسم چيست؟
براي پاسخ به اين سوال بايستي مقدمتاً مسائلي را توضيح بدهيم.
پزشكان و روان شناسان ملاك هاي مختلفي را براي تعيين جنس آدمي بر شمرده اند :
۱- جنس ژنتيكي
اين ملاك درتعيين جنس بصورت وجود دو كروموزوم X در نزد زنان و يك كروموزوم X و يك كروموزومY نزد مردان ميباشد كه بطور موازي در هسته ياخته هاي زاياي آنها جاي گرفته اند. با اين حساب، شخصي كه دو كروموزوم مشابه Xدر ياخته هاي زاياي وي يافت شد، مونث و كسي كه در اين نوع از ياخته هاي بدنش كروموزوم هاي ناهمگون XوY داشت، مذكر مي باشد. علي الظاهر پزشكان با نمونه برداري از بزاق دهان مي توانند اين نوع جنس را تشخص دهند.
۲- جنس هورمونال
ملاك در اين نوع جنس، نوع هورموني استكه از غده هاي مربوطه در بدن وي مترشح مي شود. اين هورمون ها كه نوع آن در زن و مرد متفاوت است و مولد صفات ثانويه جنسي هستند، تعيينكننده جنس آدمي ميباشند.
۳-جنس ظاهري
ملاك بعدي در تعيين نوع جنس، ظاهر و بدن انسان است. در اين نوع جنسكه جنسآناتوميك نيز ناميده ميشود، اعضاي ظاهري بدن ملاك قرار مي گيرد و به اصطلاح صفات اوليه جنسيكه با ايجاد ارگان هاي جنسي زنانه در نزد زنان و ارگان هاي جنسي مردانه در نزد مردان محقق مي شود.
۴- بالاخره جنس چهارمي هم اخيراً مورد توجه قرار گرفته استكه جنس روانشناسانه[۱۶] ناميده ميشود. بدين معنيكه شخص جداي از همه ملاك هاي برشمرده شده فوق، روحاً خود را متعلق به جنس خاصي بداند. مثلاً اگر خود را مرد بپندارد، ويژگي ها و خصوصيات مردانه از خود بروز دهد، در روابط اجتماعي خانوادگي و فردي خود عملكرد مردانه داشته باشد و با صفات و ويژگي هاي رواني مختص مردان، خود را از زنان ممتاز سازد.
پس از بيان اين مقدمه، به تعريف ترانسكسوآليسم و به اعتبار موضوع آن، شخص ترانسكسوئل ميپردازيم. ترانسكسوئل كسي است كه جنس رواني وي با سائر ملاك هاي تعيين جنس يعني جنس كروموزوميك، هورمونال و آناتوميك او در تعارض است. چنين شخصيخود را قرباني يك اشتباه نابخشودني طبيعت يا پدر و مادر[۱۷] تلقي مي كند زيرا از نظر وي در حالي كه جنس رواني وي اقتضاي مرد بودن داشته، جنس ظاهري وي در شكل زن متجلي شده است لذا اين فرد در تلاش ميافتدكه چاره اي براي معالجه اين نقص و يا بر طرف ساختن اين عدم انطباق بيابد.
از اين رو ميتوانيم ترانسكسوآليسم را چنين تعريف نمائيم :
“تعارض جنس روانشناسانه و يا جنس رفتاري با جنس ظاهري كه معمولاً جنس ظاهري نيز به نوبه خود نتيجه جنس كروموزوميك و هورمونال مي باشد”.
با اين تعريف، ترانسكسوآليسم “حالت” فردي استكه اين دو جنس وي با هم در تعارض باشند و الا پس از عمل جراحي براي انطباق جنس ظاهري بر جنس رواني و يا جنس رواني بر جنس ظاهري، ديگر به وي ترانسكسوئل نبايد اطلاق نمود. همچنين بايد ترانسكسوئل را از فرد خنثي يا دو جنسي (هرمافروديت) تمييز داد، فرد خنثي تعارض جنسي اش در همان مرحله جنس آناتوميك است يعني هم ظاهر و آلات جنسي مردانه دارد و هم زنانه در حالي كه ترانسكسوئل اين تعارض در دو ملاك از ملاك هاي تعيين جنس مي باشد.
رويه قضائيكشورها و دادگاه اروپائي حقوق بشر
تجويز ترانسكسوآليسم در رويه قضائي اكثر كشورهاي اروپائي وارد شده است البته با اختلافاتكم و بيش در نحوه پذيرش و يا آثار ناشي از آن ولي تقريباً همه متفق القولندكه بايد حداقل در موردي كهنآنآااآاااا جنبه درماني داشته باشد، مورد پذيرش واقع شود. در كشورهاي ليبرال تر پذيرش آن را به چنين شرطي نيز مقيد ننمودهاند.
سوال مهم در اين رابطه اين استكه بيمار ترانسكسوئل را چگونه بايد معالجه نمود؟ آيا بايد جنس رواني وي را بر جنس ظاهري او منطبق ساخت و يا جنس ظاهري وي را به نفع جنس روانشناسانه و رفتاري اش تغيير داد. عموماً مذهبيون چه مذهبيون كليسا و كنيسه و يا حتي اسلام معتقدندكه بايد جنس رواني فرد را بر جنس آناتوميك وي منطبق ساخت. اصل، برتري جنس ظاهري است و جنس رواني بايد بر مبناي جنس ظاهري اصلاح يابد. ملاك تعيين جنس در لسان شارع مذاهب الهي، بدن انسان و ظاهر اوست و براي اين مدعي استدلالاتي نيز اقامه نموده اند.
مباني تجويز و تحريم ترانسكسوآليسم
-در تحريم ترانسكسوآليسم عمده استدلال وارده اين استكه فرد نمي تواند حالت و وضعيت خود را بنا به اختيار خود تغيير دهد. اراده الهي و ميراث بشريكه بر تعداد معيني از افراد مرد و زن در جنس بشر قرار داده شده است، را نمي توان تغيير داد. به عبارت ديگر تغيير حالت و وضعيت فرد بدستخود فرد سپرده نشده است. در فرانسه تا قبل از رفورم سال۱۹۹۳ با اين استدلال[۱۸] قائل به تحريم ترانسكسوآليسم بودند.
-در تجويز اين امر كه عمدتاً ليبرال ها پشتيبانآن هستند، جنس رواني بر جنس ظاهري برتري داده شده است. اين دسته ميگويند در اختيار نبودن وضعيت افراد در دست آنها لازمه اش تغيير ناپذير بودنجنس آن ها نيست بلكه احترام به زندگيخصوصي افراد[۱۹]اقتضاء مي كند كه اين ميل رواني آنها محترم شناخته شده و جنس ظاهري را بر جنس رواني منطبق گردد.
در اين ارتباط دادگاه اروپائيحقوق بشر اصولاً با تجويز اين پديده كشورهاي عضو را محكوم به پذيرش و ترتيب اثر دادن به آثار آن مثل انتخاب اسم منطبق بر جنس نموده است. البته مباحث بسيار و پيچيدهاي پيرامون ازدواج پيشين فرد تغيير جنس داده، فرزند خواندگي، ارث و طلاق و غيره مطرح شده كه اين محل مجال ذكر آنها نيست.
ترانسكسواليسم در لسان فقهاء شيعه
اين موضوع در لسان فقهاي متقدم ديده نمي شود هر چند فقهاء متعرض مسائلي شده اند كه از آن جمله كسي كه نه آلت مردانه ونه آلت زنانه دارد (من ليس له آله الرجال و النساء) ولي حكم اينكه كسي با اراده خود در حالي كه زن است، تبديل به مرد بشود و يا بالعكس ديده نمي شود شايد هم علت عدم تعرض به اين موضوع، عدم احتمال تحقق آن بوده است.
در بين فقهاي متاخر بر خلاف بسياري از فقهاء كه عمدتاً يا اين عمل را ممنوع نموده و يا مشروط به شرائطي نموده اند، امام خميني در نهايت صراحت و بدون هيچ گونه قيدي قائل به عدم حرمت تغيير جنسيت است. وي در دنباله مسئله۱ ازمسائل مستحدثه ذيل تغيير جنسيت مي فرمايند : در صورتي كه زن تمايلات جنس مرد يا مرد تمايلات جنس مخالف را داشته باشد، ظاهر عدم وجوب تغييرجنسيت است در جائي كه فردحقيقتاً از جنسي باشد و امكان تغيير او به جنس مخالف موجود باشد. عبارت عدم وجوب در اين مسئله از يك تجويز ساده نيز فراتر است.
بهرحال، با توجه به اينكه دليلي در لسان شارع بر حرمت و يا عدم حرمت اين پديده وجود ندارد، مي توان با جريان اصول عمليه مثل اصل برائت يا اصل صحت، تغيير جنسيت را مجاز شمرد و در قوانين موضوعه نيز موادي را به اين امر و آثار و تبعات آن اختصاص داد هر چند هنوز زمان پذيرش اجتماعي قوانيني از اين قبيل نرسيده است.