با یک لبخند تو هزار راه بسته باز میشود و هزار خاطره ی بی پایان آغاز .
با یک نگاه تو هزار مرده ی پریشان زنده میشود و هزار آسمان تاریک خورشید تابنده .
با یک اشاره ی تو دل نازکم هزار پاره میشود و میلاد با شکوه عشق هزار پاره .
در این شب وحشت زا دستهای خسته ام را بگیر و واژه های معصومی را که بر زبانم متوقف مانده اند به سوی عشق ببر!
در این زمستان قطبی پیراهنم را با عطر یوسف گرم کن و هفت آسمان گمشده را از روی شانه هایم بردار!
آنقدر به صدای زلال تو چشم میدوزم تا سبکترین ابرها پایین بیایند و درختان کهنسال دوشادوش من به رودهای سفید سلام بگویند .
بر سطر سطر عریانی ام شعرهایی را میخوانی که فرشته ها با دست های نورانیشان نوشته اند و در تاروپود آوازهایم هزار صبح کوچک را می بینی که یکی پس از دیگری متولد می شوند .
با یک وزش گیسوی تو اقیانوسها متلاطم میشوند و ماهیان عشق را تجربه میکنند و صدف هایی که در باغهای مرجان خانه دارند مرواریدهای درخشانشان را به دهانم میبخشند.