56
چه شد آن عهد قدیم و چه شد آن یار ندیم
خون کند خاطر من خاطره‌ی عهد قدیم
چه شدن آن طره پیوند دل و جان که دگر
دل بشکسته‌ی عاشق ننوازد به نسیم
آن دل بازتر از دست کریمم یارب
چون پسندی که شود تنگتر از چشم لیم
عهد طفلی چو بیاد آرم و دامان پدر
بارم از دیده به دامان همه درهای یتیم
یاد بگذشته چو آن دور نمای وطن است
که شود برافق شام غریبان ترسیم
سیم و زر شد محک تجربه‌ی گوهر مرد
که سیه باد بدین تجربه روی زر و سیم
دردناک است که در دام اشغال افتد شیر
یا که محتاج فرومایه شود مرد کریم
هم از الطاف همایون تو خواهم یارب
در بلایای تو توفیق‌ه رضا و تسلیم
نقص در معرفت ماست نگارا، ور نه
نیست بی مصلحتی حکم خداوند حکیم
شهریارا به تو غم الفت دیرین دارد
محترم دار به جان صحبت یاران قدیم