گوته بروایت توماس مان :: شراره جمشید
</B>

برگزیده ای مختصر از سخنرانی توماس مان به مناسبت صدمین سال مرگ گوته در فستیوال گوته، در وایمار ، مارس ۱۹۳۲
گوته در حال نوشتن جان سپرد. در آخرین رویاهای مبهم زندگی آگاهانه اش، کاری را که به کرات توسط دست خط خویش و یا به کمک دیگری انجام داده بود تکرار می کرد ؛ یعنی می نوشت، یاد داشت می کرد و کاری می کرد تا حقیقت ِ سخت در روح حل شود، یا تجلیات روح به صورت حقیقت ِ سخت حفظ گردد .

وی تا آخرین نفس یک نویسنده باقی ماند . یعنی همان چیزی که از روز اول بود . همان وقت در یکی از رسالات خویش با ملاحظه ی تحرک خلاقه ی درونی اش از شادی فریاد برداشت : « من به راستی برای نوشتن به دنیا آمده ام ! وقتی افکارم بر صفحه ی کاغذ نقش می بندد خود را خوشبخت تر از همیشه احساس می کنم »

وی در غروب زندگانی خویش نیز از این عقیده تخطی نکرد ، وقتی که در دوران پیری پس از خواب کوتاه شبانگاه ، سحرگاه بر می خواست و از مغزش آخرین نتهای فاوست را چون موسیقی آسمانی بیرون می کشید ، روزی یک پاراگراف کوچک و حتی کمتر می نوشت و این چنین پایان زندگی اش را با این سطور با آغازش پیوند می داد:

فرود آی

فرود آی بر ما

تو ای بی مثال .

امرسون شکسپیر را بزرگترین شاعر می داند ، ولی از گوته که عظمت شعری مردم آلمانی زبان در او به اوج خود می رسد ، به عنوان بزرگترین نویسنده یاد می کند . خود ِ گوته در ۶۶ سالگی این طور می نویسد :

« آن کس که بر مفهوم تاریخ آگاهی کامل دارد ، می داند که تجسم روح و یا روح بخشیدن به جسم و ماده پایانی ندارد ، بلکه دائما در میان پیامبران ، معتقدان ، شاعران ، سخنرانان ، هنرمندان ، و دوستان هنر متجلی می گردد . تجسم روح و یا روح بخشیدن به جسم و ماده ، وگاه هر دو آنها ، در دورانهای مختلف زندگی وجود داشته اند . »

وقتی من از گوته ی نویسنده سخن می گویم ، لغت نویسنده را فقط به عنوان صفت مشخصه ی دوران حیات شاعر به کار می برم ، و این واژه ی معمولی ، عمومی و کامل را به لغت ِ پر طمطراق شاعر ، با مفاهیم مختلفی که از آن مستفاد می شود ، ترجیح می دهم .

گوته عملا زندگی کرد ، یک موجود بشری ، و یک انسان ، و بلاخره یک نویسنده بود . این سرنوشت گوته بود ، و او نه تنها این سرنوشت را پذیرفت ، بلکه آن را دوست داشت و به آن مباهات می کرد ، و با وجود تمام مصائب و مشکلات ، آن را می پذیرفت .

گوته خود در این باره در سال ۱۸۲۰ ، یعنی در ایام پیری ، چنین نوشت :

« نویسنده بودن مرضی لاعلاج است و بیشترین کاری که می توان کرد این است که با آن کنار بیاییم »

و در یکی از لحظاتی که حالت ضد ِ ادبی بر او غالب شده بود ، چنین گفته است :

« نوشتن سوء استفاده از زبان است و برای خویش خواندن ، جانشین تاسف آوری است برای صحبت درست و حسابی . انسان جز از طریق شخصیت ِ ظاهر ، تاثیری بر اطرافیان خویش ندارد . »

ولی آیا همین موضوع در زمینه ی ذهنیات مصداق ندارد ؟ گوته می دانست و می گفت که فقط از طریق شخصیت و منش نویسنده است که اثری عملا صاحب تاثیر می شود و به صورت یک اثر عظیم فرهنگی در می آید . « شخص برای این که بتواند کاری انجام دهد ، بایستی کسی باشد . »این فرمول قاطع او در مورد کیفیت پیدایش آثار خلاقه بود .خلاقیت گوته از از ظرفیت فوق العاده ی او سرچشمه می گرفت . احساس قدر شناسی و تحسین در وجود او به صورت نبوغی مثبت جلوه گر می شد و این را از محاورات او با اکرمان ۱ در مورد بزرگ مرد ایتالیایی مانزونی ۲ ، درک می کنیم . این تحسین و قدر شناسی یکی از ارکان قدرت خلاقه ی هنری اوست . همین خصلت او بود ، که سبب شد وقتی مراثی ِ پروپرتیوس ۳ را خواند به فکر خلق اثری نطیر آن افتاد . به قول خودش ، او نمی توانست چیزی را بدون وسوسهه ی خلق اثری مشابه بخواند و نصیحت او به هنرمندان این است که هیچ گاه تماس خود را با شاهکارها قطع نکنند ، تا روح خلاقه ی آنان در اوج خود بماند و از سقوط آن جلوگیری شود .او لغت zuruckschwanken « یعنی باز ماندن و به عقب برگشتن » را به کار برد . در این لغت احساس خطری وجود دارد که حتی گوته ی بزرگ نیز با آن آشنا بوده است . این عبارت معرف یک نوع تواضع ، کوشش مداوم ، آموزش ، اقتباس و تقلید است تا به حدی که حتی از گم کردن شخصیت واقعی خویش نیز هراسی به دل راه نمی دهد ، بلکه با اعتماد به نفس شادمانه به سوی نیروهای خلاقه پیش می رود .

گوته به شدت از رنج دادن به دیگران اکراه دارد . او در این یا ره به اکرمان می گوید :

« فقط اگر فکر و تعلیم و تربیت واقعی در دسترس همه بود کار شاعر رونق می گرفت ؛ در آن صورت شاعر همیشه می توانست آنچه را در دل دارد بگوید و از بیان حقیقت روگردان نباشد . ولی با وضع موجود ، نویسنده بایستی همواره با در نظر گرفتن اینکه همه کس می تواند به اثری که او به وجود آورده دسترسی پیدا کند ، احتیاط کامل به جا آورد و مواظب باشد که مبادا چیزی بگوید که احتمالا اکثریتی را مورد اهانت قرار دهد . »

گوته یک معلم مادر زاد بود . دو شاهکار بزرگ زندگی او یعنی فاوست و ویلهلم مایستر دلایل قاطعی بر این حقیقت هستند . به ویژه در ویلهلم مایستر ، نشان می دهد که چگونه تمایل به نوشتن زندگینامه تبدیل به اعتراف و تصویر خویش کشیدن می شود ، عمومیت پیدا می کند ، صورت خارجی پیدا می کند ، سیاستمدارانه می شود و بیان آموزشی پیدا می کند . ولی یک روش و یا حرفه در جهت تربیت و پرورش دیگران از هماهنگی های درونی سرچشمه نمی گیرد بلکه بر عکس از تردیدها / ناهماهنگیها و مشکل شناخت نفس خویش سر چشمه می گیرد . تمایل به تعلیم را در شخصیت شاعر – نویسنده می توان حاصل اعتراف به عدم اطمینان و قیول انحراف از مسیر اصلی ، و در عین حال احساس مسئولیت در قبال تمام بشریت و پذیرش نفس خویش به عنوان نماینده ی آن دانست .

گوته می گوید :

« سمبولیسم واقعی آنجا نهفته است که جزء نماینده ی کل می شود . »

۱. john peter eckermann محقق و مولف آلمانی که مدتها منشی گوته بود
۲. alessandro Manzoni مولف ایتالیایی
۳. شاعری قصیده سرا
۴. منبع : مقالات توماس مان / ابوتراب سهراب