سپس همگی به خانه رستم در حومه شهر توران شتافتند و پس از شست و شوی, شتر ها را بار کردند و اسپها را آماده رفتن ساختند. رستم منیژه را با دلاوران از پیش فرستاد و خود با بیژن و سپاهیان به جنگ افراسیاب پرداخت و پس از شکست او با اسیران بسیار به باختر زمین بازگشتند. پهلوانان باختر چون خبر باز گشت رستم و بیژن را شنیدند به استقبال شتافتند و آنهارا به درگاه خسرو آوردند. رستم دست بیژن را گرفت و به شاه سپرد. شاه بر تخت نشست و از بیژن رنج زندان وروزگارسخت راپرسید و از منیژه تیره بخت سخن گفت. شاه امرکرد تا: بفرمود صد جامه دیـــــــبای روم *** همه پیکرش گوهر و زرش بوم
یکی تاج و ده بدره دیــنار نـــــــیز *** پرستنده و فرش و هرگونه چـــیز
به بـیژن بفرمود کاین خواســــــته *** ببر پـیش دخت روان کاســــــــته
برنجش مفرسای وسردش مـگوی *** نگر تا چــه آوردی اورا به روی
تو با اوجهان را به شــادی گـــــذار *** نـــگه کن برین گردش روزگــار