-
« از حسين بن على به معاوية بن ابى سفيان
امّا بعد، كاروانى از يمن از طرف ما مىگذشت. اين كاروان حامل اموال و پارچه هايى بود تا بدانها خزاين دمشق را پر كند و سپس آن را به فرزندان پدرت باز گرداند. من بدين اموال نيازمند بودم و آنها را تصاحب كردم... والسلام».
نخستين نكته اى كه نظر معاويه را در اين نامه به خود جلب كرد مقدّم بودن نام امام حسين عليه السلام و پدرش بر نام وى بود. از اين گذشته امام حسين علیه السلام بدون آنكه معاويه را با لقب اميرمؤمنان ياد كند، خطاب كرده بود كه اين خود در منطق قرون اوّليه مبارزه اى آشكار با قدرت قانونى خليفه به شمار مىآمد. اين امر تأكيد مىكرد كه نويسنده نامه خود را از اطاعت حكومت ناحق برى دانسته است.
نكته ديگرى كه ديدگان معاويه لعنة الله علیه را به خود خيره كرد، موضوع تصاحب كاروان بود. اين خود آشكارترين دليل بر تمرّد امام حسين عليه السلام از قدرت حاكم به شمار مىآمد.
امّا معاويه لعنة الله علیه با ذكاوت و زيركى دريافت كه شرايط حاكم جز اغماض از چنين اعمالى را نمىطلبد و البته امام حسين علیه السلام نيز نمىخواست كه او آغازگر عصيان مسلّح باشد. او همان گونه كه بر نشر حقيقت اصرار مىورزيد، بر حفظ خون هاى مسلمانان نيز بسيار اصرار مىورزيد.
معاويه نامه اى در پاسخ به نامه امام حسين عليه السلام نوشت كه در آن به جايگاه والا و جلال و قدر امام علیه السلام اشاره كرده بود و در ضمن اعلام كرد كه نمىخواهد به ايشان گزندى برسد.
امام حسين علیه السلام با نشر آگاهى و جمع كردن ياران در تحكيم سنگرهاى حقيقت مىكوشيد و اخبار مربوط به امام پى در پى به كاخ سلطنتى مىرسيد، و خبر مىداد كه آن حضرت در شرف ايجاد انقلابى بزرگ و جدا كردن حقّ از باطل است.
امّا معاويه كه همواره پيش از ايجاد جنگ و خونريزى به مكر و نيرنگ مىانديشيد اين بار نيز حيله اى ديگر در پيش گرفت. او نامه اى به امام نوشت و در آن زبان به توبيخ و نكوهش امام گشود و از روابط دوستانه ميان خود و آن حضرت ياد كرد.
ولى امام حسين علیه السلام از فجايعى كه بر سر شيعيان و دوستداران خاندان پيامبر در هر گوشه و كنارى اعمال مىشد، به خوبى آگاهى داشت.
3 _ حضرت امام حسين علیه السلام نامه اى ديگر به معاويه لعنة الله علیه نوشت و طى آن به يكایک اعمال پليد معاويه اشاره كرد. در اين نامه آمده بود:
« ... امّا بعد نامه اى به دستم رسيد كه در آن گفته بودى: از من به تو گزارش هايى رسيده كه تو به خاطر من از آنها چشم پوشيده اى. حال آنكه من در نظر تو به انجام كارهاى غير از اين سزاوارترم و جز خداوند تعالى بر حسنات راهنمايى نكند.
امّا درباره گزارش هايى كه گفته بودى درباره من به تو رسيده، بايد بدانى كه اين گزارشها از جانب چاپلوسان و سخن چينان و كسانى است كه مىخواهند ميان جمع تفرقه اندازند. دشمنان دروغ گفته اند و من خواستار جنگ و مخالفت با تو نيستم و من در ترک اين نصايح از تو و از عذر و پوزشهايى كه در آن براى تو و دوستان ستمگر و كافرت (حزب ستمگران) و اولياى شيطان است، از خداوند مىترسم.
آيا تو كشنده حجر بن عدى كندى و ياران نمازگزار و خدا پرست او نيستى؟ آنان بدعت ها را زشت و پليد مىشمردند، امر به معروف و نهى ازمنكر مىكردند و از سرزنش نكوهش گران در راه خدا باک نداشتند. امّا تو آنان را به ستم و ناروا كشتى در حالى كه قسم هاى سخت خورده و به آنان قول داده بودى كه به ايشان كارى ندارى. امّا بر خداوند، دلیری كردى و پيمان او را كوچک شمردى و همه ی آنان را از پاى درآوردى.
آيا تو كشنده ی عمرو بن حمق صحابى رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و بنده صالحى كه عبادت او را ضعيف و بدنش را ناتوان و رنگ سيمايش را زرد كرده بود نيستى؟ تو پس از آنكه به او وعده امان داده و با او عهد بستى، او را كشتى. بدان سان كه اگر آهوان كوهى آن را مىفهميدند هر آينه از قله كوهها به پايين مىغلتيدند.
آيا تو زياد بن سميه را، كودكى كه در بستر بنده اى از قبيله ثقيف به دنيا آمد به سوى خود نخواندى در حالى كه گمان كردى او فرزند پدر توست. حال آنكه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده بود: الولد للفراش و للعاهر الحجر. امّا تو آگاهانه سنّت رسول خدا را وانهادى و بدون آنكه از جانب خداوند هدايتى داشته باشى از هوا و هوس خويش پيروى كردى. آنگاه او را بر مسلمانان مسلّط ساختى و او اینک مسلمانان را مىكشد و دستها و پاهايشان را مىبُرد، چشمانشان را كور مىكند و بر تنه ی درختان به دارشان مىآويزد. گويى تو خود از اين امّت نيستى و اين امّت هم از تو نيستند؟!
-
آيا تو كشنده ی حضرمى نيستى كه زياد درباره او به تو نوشت كه وى بر آيين على، است و تو هم در پاسخش نگاشتى: هر كه بر آيين على است بكُش و پيكر او را مُثله كن؟!»
بدين سان امام حسين عليه السلام تا پايان اين نامه، تازيانه عذاب خويش را بر گرده معاويه لعنة الله علیه و اقمار او فرود آورد.
بدين گونه امام حسين علیه السلام در عهد معاويه لعنة الله علیه زندگى كرد. او يگانه صدايى بود كه در برابر هر بدعتى رعد آسا مىغرّيد. تازيانه بزرگى بود كه بر مظهر هر عقب ماندگى يا افراط در جامعه فرود مىآمد. آن حضرت بسيارى از انديشمندان و نام آوران را برمىانگيخت و آنان را به ايجاد انقلاب و شورش بر حكومت گمراهان تشويق و ترغيب مىكرد. امّا آنان كسانى بودند كه منافع خود را بر مصالح دين ترجيح مىدادند و پيمان هاى خود را پاس نمىداشتند و اين در حالى بود كه ذمّه اسلام قربانى دست هر تبهكار و جنايتگرى بود.
امام حسين عليه السلام در برابر تجاوزات بنى اميّه عليه مصالح امّت اسلامى و مقدّسات دينى و نواميس آنان بسيار مقاومت و ايستادگى كرد.
واقعيت آن است كه اگر ما بخواهيم اوضاع دينى حاكم در روزگار امام حسين علیه السلام را بدون وجود آن حضرت و قيام بزرگش در نظر بگيريم، آن دوره را بايد سياه ترين و تيره ترين و سخت ترين عصرى دانست كه بر مسلمانان سپرى شده است، در اين دوره تاریک و ظلمانى، بدون وجود اباعبداللَّه، دين خدا بسيار ضعيف و به انحراف نزديكتر شده بود.
زيرا در آن هنگام هيچ نيرويى نبود كه بتواند در برابر اين موج سياه اموّى مقاومت كند مگر شخص اباعبداللَّه الحسین عليه السلام و مهاجران و انصار آگاهى كه در حلقه ياران آن حضرت بودند. چرا كه جنگهايى كه پيش از عصر امام حسين علیه السلام رخ داده بود، همه از تجربه هايى تلخ و ناگوار براى نيروهاى صالح مسلمانان خبر مىداد. هر حركت و جنبشى كه صورت مىگرفت به سرعت در ميان طوفان هاى وحشت و گردبادهاى ترس و دلهره محاصره مىشد و به سرنوشت جنبش پيش از خود دچار مىگشت.
اینک تنها اوّلين و آخرين مدافع و ياور اسلام، امام حسين بر جاى مانده بود. او بود كه مىتوانست با تدبير و عزم استوار و پيشگامى و برترى شرف و تبارش و نيز با تمام شایستگی هايى كه از جدّش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و پدرش حضرت على عليه السلام به ارث برده بود، جبهه اى نيرومند در برابر طغيان گسترده اموى تشكيل دهد.
تشكيل اين جبهه در روزگار خلافت معاويه و يزيد، به دست آن حضرت صورت پذيرفت. ما گوشه اى از اوضاع حاكم در عصر خلافت معاويه را بازگو نموديم و در آينده نيز اندكى از روزگار يزيد را بازگو خواهيم كرد. امّا از شرح تفصيلى وقايع و رويدادها پرهيز و تنها به گفتارى مختصر بسنده خواهيم كرد. زيرا اولاً: قيام امام حسين عليه السلام در دوران حكومت يزيد بسيار مشهور و معروف است تا آنجا كه هر شيعى مؤمن از آن آگاه است. ثانياً: شرح قيام امام حسين نيازمند دايرة المعارفى علمى و بزرگ است كه در آن تحليل تمام وقايع سياسى دينى كه امام حسين علیه السلام را به طرف آن جهاد شكوهمند و والا سوق داد، ذكرشود.
بنابراين، سزاوار است كه اين بحث را در همين جا نا تمام رها كنيم و به مباحث ديگر بپردازيم و در آنها از ويژگيهاى شخصيتى حضرت سيّدالشّهداء امام حسين عليه السلام سخن گوييم و گفتگو در باره اوضاع سياسى و دينى آن عصر را به بحث و مجالى گسترده تر موكول كنيم.
-
ويژگيهاى بزرگ اخلاقى
بخشنده و بزرگوار
1 _ روزى یک اعرابى نزد امام حسين علیه السلام آمد و عرض كرد: اى فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم من پرداخت ديه اى كامل را ضمانت كرده ام امّا از اداى آن ناتوانم. با خود گفتم كه از بزرگوارترين مردم، آن را تقاضا مىكنم و از خاندان رسول اللَّه كسى را بزرگوارتر و بخشنده تر نيافتم.
پس امام حسين علیه السلام به وى فرمود: « اى برادر عرب از تو سه پرسش مىكنم اگر يكى از آنها را پاسخ گفتى ثلث آن ديه را به تو مىدهم و اگر دو پرسش را جواب دادى دو ثلث آن را به تو مىپردازم و اگر هر سه پرسش را پاسخ گفتى تمام مالى را كه مىخواهى به تو مىدهم».
اعرابى عرض كرد: آيا كسى مانند تو كه اهل علم و شرف است از چون منى مىخواهد بپرسد؟
حضرت فرمود: « آرى. از جدّم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنيدم كه مىفرمود. معروف به اندازه معرفت است».
اعرابى عرض كرد: آنچه مىخواهى بپرس اگر پاسخ دادم (كه هيچ) و گرنه جواب آنها را از تو فرا خواهم گرفت. و لا قوة الا باللَّه.
امام عليه السلام پرسيد: « برترين اعمال چيست؟»
اعرابى گفت: ايمان به خدا.
حضرت سؤال كرد: « راه رهايى از نيستى و نابودى چيست؟»
اعرابی گفت: اعتماد به خداوند.
امام حسين علیه السلام پرسيد: « زينت دهنده انسان چيست؟»
اعرابى گفت: علم همراه با حلم.
امام پرسيد: « اگر اين نشد؟»
اعرابى گفت: مال همراه با مروّت.
حضرت پرسيد: « اگر اين نشد؟»
اعرابى گفت: « فقر همراه با صبر».
حضرت پرسيد: « اگر اين نشد؟»
اعرابى گفت: در اين صورت صاعقه اى از آسمان بر او فرود آيد و بسوزاندش كه او سزاوار آن است.
آنگاه امام حسين عليه السلام خنديد و كيسه اى كه در آن هزار دينار بود، به او داد و انگشترى خود را كه نگين آن به دويست درهم مىارزيد، بدو بخشيد و فرمود: « اى اعرابى اين طلا را به طلبكارانت بده و انگشترى را به مصرف خود برسان.»
اعرابى تمام آنها را گرفت و گفت: « خدا داناتر است كه رسالتش را در كجا نهد.»(7)
2 _ انس بن مالک گويد: پيش امام حسين عليه السلام بودم كه كنيز آن حضرت داخل شد و در حالى كه دسته اى گل براى آن حضرت آورده بود، به وى سلام داد. امام به او فرمود: « تو را در راه خدا آزاد كردم».
عرض كردم: او به شما با دسته اى گل سلام كرد. اين امر براى آن كنيز چندان مهم نبود كه آزادش كردى؟!
فرمود: « خداوند ما را چنين ادب آموخته است. او فرمود: «چون به شما تحيّت فرستادند شما نيز تحيّتى بهتر از آن يا همانند آن بفرستيد». بهتر از تحيّت اين زن، آزاد كردنش بود».(8)
3 _ یک اعرابى نزد امام حسين عليه السلام آمد و با خواندن قطعه اى شعر، حاجت خود را مطرح كرد. قطعه اى كه وى خواند چنين بود:
- نوميد نشد آن كس كه اكنون به تو اميد بسته و آن كس كه حلقه در خانه تو را به صدا درآورده است.
- تو بخشنده و مورد اعتمادى و پدرت كشنده تبهكاران و فاسقان بود.
- اگر جدّ شما نمىبود، دوزخ بر ما فرود مىآمد.
وقتى وى اشعار خود را مىخواند، امام علیه السلام در حال خواندن نماز بود و چون از نمازش فارغ شد رداى خود را كنار زد و چهار هزار دينار طلا برداشت و به آن اعرابى داد و با سرودن اشعارى (به همان وزن و قافيه) فرمود:
- اين دينارها را بگير و بدان كه من از تو پوزش مىخواهم و نيز بدانكه من بر تو دلسوز و مهربانم.
- اگر در سير صبحگاهى ما ابرى مىبود همانا بزرگ و پر باران مىشد و بر تو مىباريد.
- امّا روزگار دچار تغيير و دگوگونى مىشود و دست من خالى و تنگاست.
اعرابى از روى شوق گريست و از ژرفاى جانش آه گرمى كشيد و گفت:
چگونه اين دستان بخشنده، تهى و نابود مىشوند؟!!(9)
-
ياور ضعيفان
اين صفت در حقيقت به مثابه شاخه اى از صفات پسنديده بخشش و كرم آن حضرت است. زيرا هر گاه نفس به بلنداى صفات پاک و والابرسد نسبت به ديگران مهر مىورزد همچنان كه ابر بر زمين و خورشيد بر ديگر ستارگان مهربانى و محبّت مىبخشد.
1 _ پس از ماجراى عاشورا، بر شانه آن حضرت زخمى عميق مشاهده كردند. به نظر مىرسيد كه اين زخم در اثر ضربت چند شمشير بر شانه آن حضرت پيدا شده است. كسانى كه اين زخم را ديدند دريافتند كه اين، زخمى عادى نيست. از امام سجاد عليه السلام در اين باره پرسش كردند. آن حضرت پاسخ دادند: « اين زخم در اثر حمل توبره اى بود كه حسين عليه السلام آن را بر دوش مىگرفت و به منزل بيوه زنان و يتيمان و بيچارگان مىبرد».(10)
2 _ در همين زمينه نوشته اند كه معاويه لعنة الله علیه مالى را ميان سران و بزرگان تقسيم كرد. چون باربرها مالهاى تقسيم شده را به صاحبانشان رساندند، حاضران در بارگاه معاويه لعنة الله علیه و در حضور وى درباره كسانى كه اين اموال ميان آنان پخش شده بود، سخن گفتند تا آنكه به گفتگو در باره امام حسين عليه السلام پرداختند. پس معاويه گفت: حسين اين مال را نخست در ميان يتيمان كسانى كه در ركاب پدرش در صفين كشته شدند، پخش مىكند و اگر چيزى از آن باقى ماند، بدان شتر مىكشد و شير مىنوشاند.(11)
معاويه لعنة الله علیه از سرسخت ترين دشمنان امام حسين عليه السلام بود. امّا با اين وصف در چنين مواردى هيچ چاره اى نداشت مگر آنكه به بزرگى و بخشندگى آن حضرت اعتراف كند!
حضرت تا آنجا در بزرگوارى و بخشندگى پيش رفته بود كه حتى دشمن دروغگويش كه از كشتن هيچ بى گناهى باک نداشت و با كوچكترين اتهامى آنها را از ميان مىبرد و حتى كسانى همچون حضرت على عليه السلام سرور پاكان و امام حسن علیه السلام را از سر راه خود برداشت. بر بالاى منبر مىرفت و از فضايل امام حسين علیه السلام سخن مىگفت و آن حضرت را مىستود!!
3 _ آن حضرت براى ترغيب مردم به جود و سخاوت اين اشعار را مىخواند:
_ چون دنيا به تو بخشيد تو نيز همه آن را پيش از آنكه از بين برود، بر مردم ببخش.
_ پس بخشش، نابود كننده آن نعمتهاى رسيده نيست و بخل نمىتواند آن نعمتهاى از دست رفته را نگاه دارد.
در حقيقت او پيش از آنكه گوينده خصال نيک باشد، عامل بدانها بود. داستان زير از همين ويژگى امام حسين عليه السلام حكايت مىكند.
4 _ امام حسين علیه السلام به ديدار اسامة بن زيد كه در بستر بيمارى افتاده بود، رفت و شنيد كه او مىگويد: واى از اين اندوه.
آن حضرت از اسامه پرسيد: اى برادر كدام اندوه؟ اسامه گفت: قرضىكه دارم. شصت هزار درهم.
پس امام فرمود: پرداخت آن بر من. اسامه گفت: مىترسم پيش از اداى قرض خود از دنيا بروم. امام فرمود:
« نمىميرى مگر آنكه من اين قرض را ادا كرده باشم»؛ و آن حضرت چنان كه خود گفته بود پيش از وفات اسامه، قرض او را پرداخت.(12)
-
شجاعت و دلاورى
ما شيعيان بر اين باوريم كه ائمه معصوم عليهم السلام به قلّه همه ی كمالات انسانى رسيده و در رسيدن به هر كمالى از همگان گوى سبقت ربوده بودند. امّا شرايط خاصّ اجتماعى كه هر یک از ائمه عليهم السلام در آن به سر مىبرده اند، موجب مىشده تا صفتى مخصوص به همان اوضاع و شرايط در آن نمود بيشترى پيدا كند. بنابراين مىتوان گفت كه هر كدام از آنان صفتى متفاوت از ديگرى داشته اند. صفت برجسته امام حسين عليه السلام، كه وى را از ديگر ائمه متمايز ساخته، همانا شجاعت و دلاورى آن حضرت است.
هر گاه انسان واقعه كربلا را با آن صحنه هاى شگفت انگيز به خاطر مىآورد صحنه هايى كه در آنها خون با اشک و بردبارى با مروّت و همدلى با فداكارى آميخته بود، چهره قهرمان يكى از دلير مردان اين ميدان يعنى حضرت حسين بن على عليهما السلام در شكوهمندترين و درخشان ترين شكل خود نمايان مىشود به گونه اى كه اگر از تواناييهاى جنگى آن حضرت كه آن را دست به دست و سينه به سينه از پدران خويش به ارث برده بود آگاهى نداشتيم و يا آنكه در اين باره مدارک و اسناد قطعى تاريخى در دست نداشتيم و اگر بر اين باور و اعتقاد نبوديم كه رهبران معنوى مىبايست آيت خلقت و معجزه خداوند باشند، چه بسا در بسيارى از حقايق ثابتى كه عقل و انديشه و ضمير ما در برابر آنها سر تعظيم فرود آورده، گرفتار گمان و ترديد مىشديم.
امام حسين عليه السلام در واقعه عاشورا در هر مناسبتى به ميدان نبرد گام مىنهاد و در ميان تاخت و تاز اسبان براى يافتن جسد صحابى يا هاشمى كه شهيد شده بود به جستجوى مىپرداخت. و چه بسا تا رسيدن بر سر جسد ياران خود درگيريهاى بس خونين ميان او و دشمنانش در مىگرفت.
هر یک از اين درگيريها و نبردها، خود يورشى بى همتا و دشوار محسوب مىشد. مصيبت، خود از نيروى انسان و اراده او مىكاهد. گرسنگى و تشنگى او را فرسوده و ضعيف مىكند و توان او را كاهش مىدهد و گرماى شديد خود عامل ديگرى است كه تلاش بيشترى از وى مىطلبد.
تمام اين موارد، در روز عاشورا براى امام حسين به وجود آمده بود. امّا با اين حال او نيم زرهى در بر كرده بود و با يورشهاى شجاعانه خويش بر دشمن درنده خوى مىتاخت. همچون صاعقه اى بود كه چون فرود مىآمد، دلاوران سپاه دشمن را مانند برگ درخت، در اطراف خود به خاکو خون مىنشاند.
يكى از كسانى كه در صحنه عاشورا حضور داشت، مىگفت:
« هيچ كس را دليرتر از حسين نديدم. چون يورش مىآورد، دشمنان مانند حيوان ضعيفى كه از پيش روى شير مىگريزد، از مقابل او مىگريختند. به علاوه اينكه فصيح تر از ايشان كسى وجود نداشت».
چون به گذشته باز مىگرديم و تاريخ را ورق مىزنيم صحنه هاى كم نظيرى از قهرمانيهاى آن حضرت را در فتوحات اسلامى و پس از آن در جنگهاى امام على عليه السلام مشاهده مىكنيم. امّا اين دلاوریها با تمام قوّت و اصالت خود نمىتواند هم پاى شجاعت آن حضرت در روز عاشورا كه بىگمان، مظهرى شكوهمند در تاريخ انسانى به شمار مىآيد، قلمداد شود.
عقاد در اين باره مىنويسد: « در ميان نوع انسان هيچ كس دلدارتر از حسين عليه السلام در روز عاشورا يافت نمىشود."(13)
-
زاهدى عابد
ایشان هر سال به زيارت خانه خدا مىرفتند مگر هنگامى كه شرايط تيره آن روزگار كار را بر ایشان سخت كرده بود. پياده به حجّ مىرفتند و در كنارخود دهها شتر بدون سوار را همراه مىآوردند. هر تُهيدست مستمندى را كه مىديد آنقدر به او مىبخشيد كه توشه اش خالى مىشد و آنگاه از ديگر شترانى كه همراهش بود، توشه و آذوقه خويش را تأمين مىكرد. هر شب هزار ركعت نماز مىگذارد. از فرزند بزرگوارش، امام زين العابدين عليه السلام پرسيدند چرا پدرت كم فرزند بود؟ پاسخ داد: « او هر شب هزار ركعت نماز مىگذارد پس چگونه مىتوانست فرزندان بيشترى داشته باشد».
-
بردبار حكيم
1 _ شكيبايى آن است كه انسان در سخت ترين شرايط بر اعصاب خود مسلّط باشد. بىگمان امام حسین علیه السلام در روز عاشورا در دشوارترين و سخت ترين حالتى بوده كه انسان در برابر ظلم و ستم پايدارى كرده است. امّا با اين همه آن حضرت شكيبايى ورزيد، آن گونه كه حتّى فرشتگان آسمانى از مقاومت دليرانه و قدرت اراده و عزم پولادين وى به شگفت آمدند.
2 _ يكى از خادمان آن حضرت مرتكب عملى شد كه بر وى مجازات لازم بود. امام دستور داد او را حد بزنند. خادم گفت: مولاى من « وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ» و آنهايى كه خشم و غضب خود فرو نشانند، امام فرمودند: رهايش كنيد. خادم گفت: « وَالْعَافِينَ عَن النَّاس» و از بدى مردم درگذرند، امام فرمود: از تو گذشتم. خادم گفت: « وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ» و خداوند نيكوكاران را دوست مىدارد، امام فرمود: « تو در راه خدا آزادى و دو برابر مبلغى كه پيش از اين به تو مىدادم، به تو خواهم داد».(14)
-
زبان آور و گشاده سخن
در كتابهاى تاريخى گنجينه اى از سخنان فصيح و گهربار حسين بن على عليه السلام گردآورى شده است. امّا در اينجا تنها به ذكر اندكى از آن همه بسنده مىکنيم:
1 - عثمان، اقدام به تبعيد « ابوذر» صحابى بزرگوار پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم كرد. امام على علیه السلام و فرزندانش براى بدرقه ابوذر حاضر شدند. امام حسين علیه السلام با توجّه بدين مناسبت، خطاب به ابوذر فرمود.
« اى عمو! خداوند هر گاه كه بخواهد به دگرگون ساختن اوضاعى كه مىبينى تواناست. اين قوم دنياى خود را از تو دريغ داشتند و تو دين خود را از آنان دريغ داشتى. حال آن كه توبه آنچه آنان تو را از آن باز داشته اند، بى نيازى و آنان بدانچه كه تو از ايشان دريغ داشته اى، بسيار نيازمندند. پس از خداى صبر و پيروزى خواه و براى دورى از حرص و بىصبرى از او يارى بجوى كه شكيبايى جزئى از دين و كرم است، و حرص روزى نمىآورد و بىصبرى اجل را به تأخير نمىاندازد».(15)
2 - اعرابى نزد امام حسين عليه السلام آمد و گفت: من از « هرقل» و « جعلل» و « اينم» و « مهمهم» خدمت تو آمده ام.
امام حسين خنديد و فرمود:
« اى اعرابى! به گونه اى سخن گفتى كه جز دانايان آن را در نيابند».
اعرابى گفت: من بيش از اين نيز توانم گفت. آيا تو نيز مىتوانى چنانكه من مىگويم پاسخم دهى؟ امام به او اجازه سخن داد. پس اعرابى به خواندن اين اشعار آغاز كرد:
هفا قلبى الى اللهو وقد ودع شرخيه
و در ادامه نُه بيت بر همين وزن خواند. پس از آنكه اعرابى اشعار خود را خواند امام حسين عليه السلام اشعارى بر همان وزن و قافيه در پاسخ او سرودند:
فما رسم شيطانى قد تحت آيات رسميّه
سفور درجت ذيلين في بوغاء فاعيّه
هتوف حرجف تترى على تلبيد توبيه
آنگاه امام حسين علیه السلام به تفسير كلمات دشوار اعرابى پرداخت و فرمود: « مقصود وى از هرقل، پادشاه روم و از جعلل، نخلهاى كوتاه و از اينم، پشه درخت و از مهمهم، چاه پر آب است».
اين اوصاف سرزمينى بود كه آن اعرابى از آنجا آمده بود.
سپس اعرابى گفت: تا امروز كسى را از اين جوان خوش سخن و گشاده زبان و خوش فكر تر نديده بودم».(16)
از ديگر سخنان ارزشمند آن حضرت است كه فرمودند:
« بدترين خويهاى پادشاهان، ترس از دشمنان و درشتى با ضعيفان و بُخل در هنگام بخشش است».(17)
و نيز از اندرزهاى لطيف آن حضرت است كه فرمود:
« كارى كه توان آن را ندارى عهده دار مشو، و به استقبال آنچه كه بدان نمىرسى، مرو و بدانچه بر آن قدرت ندارى عادت مكن و بيش از درآمد، خرج مكن و جز به اندازه كارى كه كرده اى پاداش مطلب و جز به خاطر نيل به طاعت خداوند شاد مشو و جز بدانچه كه خود را شايسته آن مىدانى، دست مبر».(18)
از ديگر سخنان گهربار آن حضرت، هنگامى است كه از وى پرسيده شد:
فضل چيست؟
آن حضرت فرمود: « نگاهداشت زبان و بذل احسان».
پرسيده شد: پس نقص چيست؟
فرمود: « به رنج افتادن به خاطر كارى كه تو را سود ندهد».
-
قيام عاشورا
معاويه لعنة الله عليه و حكومت سلطنتى
بايد دانست كه خلافت در بينش اسلامى پديده اى موروثى نبود. امّا كسانى كه در عهد عثمان لعنة الله علیه، راه خلافت را براى خود هموار كرده بودند مىخواستند آن را موروثى كنند. روزى در مجلسى كه جمع بسيارى از بنىاميّه در آن گرد آمده و امام على عليه السلام و عثمان لعنة الله علیه نيز در آن حاضر بودند، ابوسفيان سر كرده مخالفانى كه جنگهاى خونبارى براى جلوگيرى از انتشار اسلام بر پا كرده بود، نيز در اين مجلس شركت جُست. او اینک شيخ بنى اميّه بود و در نزد آنان مردى محترم به شمار مىرفت. بنى اميه نيز در آن روز تنها حزب حاكم بر دستگاهها و نهادهاى سياسى حكومت اسلامى محسوب مىشدند. ابوسفيان كه ديگر بينايى خود را از دست داده بود، با عصايى كه در دست داشت راه خويش را پيدا مىكرد. او در آن هنگام احساس كرده بود كه عمرش سرآمده و به زودى مرگ وى را در كام خود فرو خواهد برد. چون نشست از يكى از حاضران پرسيد: آيا در اين مجلس كسى غير از فرزندان اميّه حضور دارد؟ مرد پاسخ داد: در اين مجلس غريبه اى نيست.
ابوسفيان وقتى از اين بابت مطمئن شد، خطاب به حاضران گفت:
حكومت را مانند توپ بين خود دست به دست بگردانيد. پس سوگند به كسىكه ابوسفيان به او سوگند مىخورد نه بهشتى وجود دارد و نه دوزخى.
همه حاضران به او گوش فرا داشتند و سخنانش را به گوش سپردند. در آن مجلس كسى جز اميرمؤمنان حضرت على عليه السلام بر او اعتراض نكرد. اميرمؤمنان او را به خاطر آشكار داشتن كفرش مورد نكوهش قرار داد. امّا ابوسفيان زبان به پوزش گشود و گفت: من گناهى ندارم بلكه فريب سخن مردى را خوردم كه گفت در اين مجلس غريبه اى حضور ندارد و گرنه از عاقبت انديشى به دور بود كه من آشكارا چنين سخنانى بگويم.
اين مجلس به پايان رسيد و آن جمع پراكنده شدند. امّا با اين وجود اين مجلس تأثير بزرگى در آينده اوضاع سياسى مسلمانان گذارد.
آرى سخنان ابوسفيان از توطئه اى قديمى پرده برداشت و نخست حزب حاكم اموى و سپس هر كس كه خواهان دستيابى به قدرت بود و مىخواست به خاطر كينه ها و دشمنيهاى گذشته، نهادهاى اسلامى را از ميان ببرد، بدان جامه تحقيق پوشاند.
هدف از موروثى كردن خلافت، تسلّط بر حكومت بود تا پس از آن بتوانند هر كار كه خواستند، انجام دهند.
ابوسفيان و ديگر همفكرانش، در اين راه هر مشكلى را آسان و هر زشتى را زيبا جلوه مىدادند چرا كه آنان به بهشت و دوزخى باور نداشتند و به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم و جانشين او بى اعتنا بودند. هيچ باک نداشتند اگر آرمان مقدّس و شريفى لكه دار و آلوده مىشد و يا از فردى خوشنام به بدى ياد مىشد. زيرا فرا روى آنان آينده اى بود كه استفاده از هر وسيله اى را در جهت رسيدن بدان، براى ايشان توجيه مىكرد و حتى وسايلى كه براى نيل به اين هدف به كار گرفته مىشد مقدّس و محترم به شمار مىآمد. اين طرز انديشه كاملاً شبيه تفكّر جاهلانه اى بود كه از مغزهاى خالى و پوشالى آنان تراويده بود. هنگامى كه با رويدادهايى كه از اواخر روزگار خلافت عثمان لعنة الله علیه تا به روى كار آمدن دولت عبّاسيان همراه شويم، در خواهيم يافت كه بهترين و صحيح ترين تفسير براى روشن كردن روند اين رويدادها همان سخن ابوسفيان و اعتقاد وى و پيروان اوست.
جنگهايى كه در عصر خلافت امام على علیه السلام به وقوع پيوست و حرمتهايى كه در دوران حكومت معاويه ناديده گرفته شد و حمله هايى كه در روزگار حكومت يزيد روى داد و نبردها و جنگهاى ديگرى كه در دوران حكومت ساير خلفاى اموى صورت پذيرفت، همه و همه بر مبناى همين اصل و براى تحقّق بخشيدن به اين نقشه قديمى و كهنه به اجرا درآمد.
حزب اموى جز به غارت اموال و تشكيل سلطنت و به بندگى گرفتن تمام مردم، آن هم به هر وسيله نمىانديشيد. بنابراين هر كس بخواهد رخدادهاى سياسى را در اين برهه طولانى از اين حقيقت آشكار (سخن ابوسفيان) جدا كند در حقيقت معلول را از علّت و مسبّب را از سبب خويش جدا كرده است.
-
حق موروثى
بدين گونه بود كه حزب اموى از همان روز كه عثمان لعنة الله علیه كه به خلافت راه يافت خواست آن را حق شخصى و موروثى از آن خود جلوه دهد. امّا مسلمانان با بيدارى خويش و هشدار برخى از صحابه بزرگ رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم همچون ابوذر غفارى و عمرو بن حمق، اين توطئه را به خوبى احساس كردند و آتش انقلابى را برافروختند كه كاخ و آمال و آرزوهاى بنى اميّه را در هم كوفت و رؤياهاى شيرين آنان را كه بر پايه خلافت عثمان لعنة الله علیه بنا شده بود، تيره و تار ساخت.
امّا بنىاميّه براى رسيدن به حكومت، تــز خود را به گونه ديگرى مطرح كردند و چنان كه مىدانيد به خونخواهى عثمان لعنة الله علیه برخاستند. اين نخستين نشانه اى بود بر آن كه آنان خود را پس از عثمان وارث خلافت او مىپنداشتند و اگر غير از اين بود، مىتوانستند پس از آنكه با ديگر مسلمانان همصدا شوند و با امام على عليه السلام بيعت كنند، به خونخواهى عثمان لعنة الله علیه برخيزند. ولى آنان چنين قصدى نداشتند. بلكه حكومتى همچون حكومت روم و ايران را خواهان بودند كه در آنها فرزند، وارث تاج و تخت پدر مىشد و حتّى پسر شيره خواره اى مىتوانست پس از پدرش به سلطنت رسد.
امّا معاويه لعنة الله علیه به همين ادعا بسنده نكرد. بلكه پيراهن عثمان را در شام برافراشت و پنجاه هزار مرد جنگى زير آن گرد آمده بر مظلوميت عثمان گريستند و محاسنشان به اشک چشمانشان آلوده شد.
آنگاه پيراهن عثمان را بر فراز نيزه خويش برافراشتند و با خدا پيمان بستند كه شمشيرهاى خود را در نيام نكنند مگر آنكه قاتلان عثمان را بكشند يا خود كشته شوند.
آيا شيوه معاويه، براى قصاص قاتلان عثمان درست بود؟ آيا طريق قصاص، آن بود كه از بيعت با خليفه جديدى كه منتخب مهاجران و انصار در مدينه و تمام مسلمانان جهان اسلام بود، سرباز زند؟
آيا طريق خونخواهى عثمان آن بود كه معاويه از بيعت با حضرت على عليه السلام خوددارى كند و در آن شرايط حساس و ناهنجارى كه هيچ چيز جز پر كردن خلأها و وحدت كلمه مفيد واقع نمىشد، بر حكومت امام على بشورد؟
آيا نشانه علاقمندى و محبّت معاويه به عثمان آن بود كه پيراهن آغشته به خونش را چونان درفشى برافرازد و به بهانه آن تمام انگيزه ها و احساسات جاهلى را جان بخشد و يكى از بدترين جنگهايى كه اسلام را دچار تزلزل ساخت و بسيارى از مسلمانان را نابود كرد، به وجود آورد؟!(19)
هدف تنها انتقام از قاتلان عثمان نبود و گرنه چرا معاويه نامه هايى جداگانه به طلحه و زبير نوشت و هر یک از آنان را به نام اميرمؤمنان ياد و ادعا كرد كه آنان به خلافت از على سزاوارترند و براى رسيدن آنان به خلافت از آنها پشتيبانى مىكند و پيشاپيش بر ايشان از شاميان بيعت گرفته است؟! بلكه مقصود معاويه آن بود كه در جهان اسلام، آشوب و هرج و مرج پديد آيد و در اين ميان خود به حكومتى كه همواره آرزويش را در سر مىپروراند دست يابد و البته حزب اموى نيز در پشت صحنه اين هدف شوم جاى داشت.
به صحنه ديگرى توجّه كنيد. هنگامى كه معاويه در اجراى توطئه خود موفق شد و به لطف ايادى و عوامل خود توانست حكومت را از دست صاحبان شايسته اش بيرون كند و به تمام اهداف و خواسته هايش برسد، در صدد اين انديشه برآمد كه يزيد، فرزند شرابخوار و قمار بازش را پس از خود به جانشينى بگمارد.
اين رويداد را نمىتوان جز بدانچه پيش از اين گذشت، تفسير كرد. مسأله عميق تر از آن است كه ما فكر مىكنيم. جانشين كردن يزيد، تنها جانشينى پسر از پدر نبود بلكه تحويل خلافت به دست پادشاهى اموى و ستمكار بود. مروان بن حكم نيز در روزگار خلافت عثمان به همين نكته اشاره كرد، وى هنگامى كه مردم گرداگرد مركز حكومت عثمان را گرفته بودند و از وى حقوق مشروع خود را مىخواستند به آنها خطاب كرد و پرسيد: از «حكومت ما» چه مىخواهيد؟
پس اين حكومت شماست كه مىخواهيد آن را با چنگ و دندان در دستتان باقى نگه داريد. تمام رخدادهايى كه در اين مسير به وقوع پيوست نيز اين تفسير را تأييد و تأكيد مىكند. حتى روزى يكى از هواداران بنىاميّه به مسجدى كه شمارى از سران و بزرگان مسلمان نيز در آن حضور داشتند آمد و بر منبر نشست. معاويه آن روز در صدر مجلس نشسته و يزيد نيز در كنارش جاى گرفته بود. مرد نخست به معاويه و آنگاه به يزيد نگريست و در حالى كه شمشيرش را در هوا تكان مىداد، گفت:
اميرمؤمنان اين است (معاويه لعنة الله علیه). پس اگر مُرد اين (يزيد لعنة الله علیه) خليفه است. آنگاه، در حالى كه شمشيرش را مىجنباند، گفت: وگرنه اين خليفه است (اشاره به شمشير). مردم نيز از ترس آخرين خليفه اى كه آن مرد معرفى كرده بود، يعنى همان شمشير بران و پر نيرنگ، سخن او را پذيرفتند.
معاويه مُرد و يزيد به واليانش طى نامه اى دستور داد كه براى او از مردم بيعت گيرند. نامه او به مدينه رسيد. در پى اين دستور، حاكم مدينه از امام حسين بن على عليه السلام خواستار بيعت با يزيد شد. امّا همان طور كه انتظار مىرفت آن حضرت از بيعت با يزيد خوددارى كرد و خانواده و يارانش را جمع آورد و براى علنى كردن قيام و انقلابش به سوى مكّه رهسپار شد. هدف آن حضرت از اين انقلاب، تنها از ميان بردن يزيد نبود بلكه ایشان مىخواست ريشه حزب اموى را از بيخ بر كند و بر تيرگى و ظلمتى كه بر جهان اسلام سايه افكنده بود، خاتمه بخشد. بى گمان اين قيام به سود امام حسين عليه السلام تمام مىشد.
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن