14/1/1392 سكانس اول: گيرنده ي قلب و سكانس آخر : اهدا كننده قلب (اهداي عضو عسل بديعي) : چو بخشنده باشی گرامی شوی ... ز دانایی و نیک نامی شوی صدا؟ صدا رفت. دوربین؟دوربین رفت. حرکت... حرکت؟ به کدوم سمت؟ کجا؟ تو این سکانس دل و دماغ هیچ کاری رو ندارم... دوربین رو خاموش کن و فقط به صدام گوش کن... می خوام ببرمت به خاطرات... با من بیا... لازمه با هم قدمی بزنیم شاید فردا که این کتاب ورق خورد من و تو هم تو یکی از این صفحه ها تبدیل به یك خاطره بشیم. اما کاش این خاطره واسه همه شیرین باشه... شیرین...مثل عسل. درست مثل عسل. ساعت21:30 دقیقه دوشنبه شب بیمارستان مسیح دانشوری حال و هوایی بارانی و غمناک در خودش گرفته بود زمانی که عسل بدیعی را آوردند تا او را برای انجام مراحل اهداي عضو آماده کنند. اطراف بیمارستان پر از خبرنگار و هنرمندانی بود که با عسل بدیعی خاطرات شیرین را سپری کرده بودند و حالا باید با او در واحد پیوند اعضاي دانشگاه شهید بهشتی بیمارستان مسیح دانشوری خدا حافظی کنند. میبینی؟ همه جا حرف از رفتن عسل بدیعی بازیگری است که با اهداي عضو اولین سکانس رو شروع کرد و با اهداي عضو آخرین سکانس و برای همیشه به یادگار گذاشت. سکانس اول: عسل بدیعی درسال ۱۳۷۷با بازی در فیلم "بودن یا نبودن" ساخته کیانوش عیاری وارد سینما شد و در این فیلم که به موضوع اهدای عضو میپرداخت او نقش یک دخترجوانی را بازی کرد که نیاز مبرم به پیوند قلب داشت و در نهایت خانواده جوانی که مرگ مغزی شد، متقاعد میشوند اعضای بدن فرزندشان را اهدا کنند. سکانس دوم: بيست و نهم ارديبهشت ماه در جشن نفس؛ عسل بدیعی بعد از ثبت نام کارت اهدای عضو در دفتر یادبود اينگونه می نویسد: سلام دوستان مهربان عزیزان... یاران از خداوند متعال خواستار توانی چون کوه و اراده ای چون آهن؛استوار و پایدارهستم تا یاری بخش راه سپید عشقتان باشد... خداوند یاری بخشتان با احترام عسل بدیعی سکانس سوم: سيزدهم فروردين ماه 1392 ، بیمارستان دکتر مسیح دانشوری حال و هوایی دیگر دارد؛ پدر با غم فراوان بر بالین دختر جوانش اشک می ریزد...به سمت پدر عسل میروم. مثل همیشه زبانم برای هر کلامی قاصر است چه حرف و کلامی می تواند ذره ای از غم این خانواده بزرگ بکاهد ؛ از پدر عسل می خواهم که از حس و حال خود بگوید ؛ وی بیان می کند که در جشن نفس سال 1391 به همراه عسل در نمایشگاه بین المللی حضور پیدا کردند و عسل مدام به پدر تاکید می کرد که اگر روزی نبودم تمام اعضای قابل اهدایم را اهدا کنید. اشک به پدر غم دیده توان صحبت نمی دهد؛ اندکی بعد بیان می کند که همیشه آرزو می کردم هیچ پدر مادری غم از دست دادن فرزند جوان خود را نبیند اما الان... خدایا شکرت... پدربا چشمانی اشک بار در برابر حکمت و قدرت خداوند سر خم می کند. پدر با لبخند تلخی می گوید: اگر امروز عسل رو از دست دادم فردا 8 عسل خواهم داشت چون دخترم به 8 نفر جانی دوباره می دهد. از همه ی پدر و مادرها می خواهم که اگر خدایی نکرده فردی از خانواده شان دچار مرگ مغزی شد عنایت کنند و به این کار خدا پسندانه اقدام کنند تا این فرهنگ بزرگ را در کشور عزیزمان ایران رواج دهیم. در آخر از مردم عزیز کشورم می خواهم هیچ گونه شایعه و صحبت نادرستی که در مورد دخترم عسل شنیدند را باور نکنند و فقط بدانند صحبت های من؛ غزل خواهر عسل؛ رضا داوود نژاد داماد ما ؛ بابک بدیعی برادر زاده ی من و پزشکان بخش پیوند بیمارستان مسیح دانشوری صحیح است و این را بدانند عسل در 17 سال فعالیت هنری خود به دنبال ترویج فرهنگ اهدای عضو بود و کار خود را با اهدای عضو شروع کرد و در آخر با اهدای عضو برای همیشه در خاطره ها و یاد ها جاودان شد... سکانس آخر:همه ی خانواده برای وداع با عسل در بیمارستان دکتر مسیح دانشوری حضور به هم رساندند. مادر عسل به همراه خواهرش با بهت فراوان بر بالین فرزند اشک می ریزد و چه غم بزرگی را بر دوش می کشد این مادر بزرگوار... عمل عسل ظهر روز چهارشنبه انجام می شود و عسل با اهدای قلب ؛ کبد؛ ریه ؛ کلیه ها؛ نسوج و قرنیه چشم شیرینی عسل را به کام بیماران نیازمند خواهد چشاند. برای عسل مهربانی كه دیگر او را كم می آوریم! دوست داشتنت دليل نمی خواهد... بر عكس تمام دوست داشتن ها ... همين كه چشمانمان را ببندیم و تو را ميان آن همه خاطره بيابیم ، همين برايمان كافی است ... روحت شاد، یادت گرامي، مهرت تا ابد مانا تقدیم به عسل بدیعی ؛ سفیر هنرمند اهدای عضو از طرف تمامی سفیران اهدای عضو که اکنون تو را در تمامی لحظات خود کم می آورند. نویسنده: نسترن مهماندوست- خبرنگار واحد پيوند اعضاي دانشگاه علوم پزشكي شهيد بهشتي