دنیای مردها، دنیای زن ها
مدت ها بود به ابن مسئله فکر می کردم که چه عاملی باعث می شود دنیای زن ها و مردهای ما ایرانی ها با هم این همه فرق داشته باشد؟ در حقیقت، بیگانگی غریبی بین زنان و مردان ما وجود دارد. مثل اینکه هر یک به زبانی متفاوت سخن می گوید.البته شاید این بیگانگی در روابط زنان با هم و مردان با یکدیگر نیز وجود داشته باشد. ولی این میزان در مقابل بیگانگی زن و مرد در بین ما ایرانیان، واقعا ناچیز است. بیگانگی که یکی از علت های اصلی شکست های زندگی خانوادگی می باشد.من فکر می کنم یکی از علت های اصلی این بیگانگی، جدا کردن زن ومرد در فرهنگ ما می باشد.در فرهنگ ما، دختر و پسر به اتش و پنبه تشبیه شده اند که مجاورتشان، فقط تخریب و فساد اخلاقی به بار می آورد. گویی در ذهن ما اینگونه القا شده که جز در کانال عشق و جنسی، زن و مرد هیچگونه ی دیگری نمی توانند با هم ارتباط بر قرار کنند. قصد من در اینجا کم اهمیت جلوه دادن رابطه ی عاشقانه و رابطه ی جنسی نمی باشد، بلکه مسئله این است که ما کاملا فراموش می کنیم که زن ومرد بیش از هر چیز دو انسانند و به عنوان دو انسان از کانال های دیگر نیز می توانند با هم در ارتباط قرار بگیرند.برای اینکه با وضوح بیشتری چیزی که در ذهنم می گذرد توضیح دهم، لازم نیست شما را به راه های دور و کشورهای سنتی ببرم. کافی است به روابط همین ایرانی هایی که در خارج از کشور(منظور در کشورهای غربی است) دقت کنید: در ذهنیت ما، حتی تصور اینکه یک خانم و یا یک آقای ایرانی، یک دوستی معمولی و ساده( منظور از نوع غیر جنسی آن است) با جنس مخالف داشته باشد، نمی تواند خطور کند.خدا نکند این آقا و یا خانم متاهل هم تشریف داشته باشند! می گوییم خارجی ها فاسد هستند ولی آیا در نهایت ذهن ما که روابط زن و مرد را فقط در "******" میبینیم و هر نوع رابطه دوستی دیگر را غیر ممکن می دانیم فاسدتر از این اجنبیان نیست؟
کسانی که جرات می کنند و این سد را می شکنند، متاسفانه در اجتماع ایرانیان مورد قضاوت های کوته نظرانه ی آن ها قرار می گیرند.عده ای دیگر از ما نیز که به این ذهنیت ها می خندند، در عمل مواظب رفتار خود هستند زیرا که از "حرف مردم" می هراسند و بهتر می بینند به این دیوارها، خدشه ای وارد نسازند.دیوارهایی که برای ما دو دنیا به وجود آورده اند: دنیای مردها و دنیای زن ها.
چگونه می توان از مرد یا زنی که هیچگاه بجز همسرش امکان دوستی با زن یا مرد دیگری را نداشته است، خواست که بتواند به دنیای همسرش وارد شود؟ زنی که کوچکترین تصوری از ذهنیت یک مرد، از رویاهای یک مرد واحساسات یک مرد ندارد، چگونه می تواند این آگاهی را در مورد همسرش داشته باشد؟
باید بگویم به نظر من وقتی که یک نفر تنها از کانال رابطه ی عاشقانه جنس مخالف را کشف می کند، این کشف کردن، به دلیل اینکه با رویاهای فرد در آمیخته، از عینیت کمتری برخوردار است.در حالی که در "رابطه ی عادی دوستی با جنس مخالف" انسان ها قدرت بیشتری برای وارد شدن به دنیای دیگری و درک دیگری دارند. زیرا را که احساسات رمانتیک، دید آنها را از واقعیت طرف مقابل خدشه دار نکرده است.
نتیجه ی قضیه اینکه، پسر ها و دخترهای ما چون جنس مخالف را تنها در رابطه عاشقانه (تازه آن هم نه همیشه!) و به عنوان موجودی تمایلات جنسی آن ها را ارضا می کند شناخته اند، تمام ابعاد دیگر این جنس مخالف برایشان مخفی باقی می ماند و زمانی که به واقعیت زندگی مشترک می رسند، فاصله ی این دو دنیا، روابط آن هارا به بیگانگی و نفهمیدن می کشاند.
حتما شما هم موارد زیادی را می شناسید که زن یا مردی بعد از مدتی زندگی مشترک،عنوان می کند که "احساس می کنم با یک بیگانه زندگی می کنم" ویا دختر یا پسری بعد از چند بار شکست عشقی به این نتیجه میرسد که "همه ی دخترها ( یا پسرها ) همه سر و ته یک کرباسند." این جمله نتیجه ی این است که شخص در دوران " آشنایی عا شقانه " تصویری مطلق از از شخص مقابل- که با ایده آل هایش بیشتر انطباق دارد تا واقعیت وجودی طرف مقابل - می سازد. ولی زمانی که مرحله ی "جنون عاشقی"به پایان میرسد و معشوق را باچهره ی واقعی اش که مثل آدم های دیگر نسبی و دارای نقص است مشاهده می کند، تفاوت آن تصویر خیالی با " زن معمولی" یا " مرد معمولی " او را به این نتیجه می رساند که "همه ی دخترها (و یا پسرها) سر و ته یک کرباسند".
جای تعجب است ولی ما دوستان همجنس مان را با نقاط ضعفشان بیشتر می پذیریم تا نقاط ضعف معشوقمان را! چرا که این جنس مخالف در تمام مدت نوجوانی و جوانی مان در " ذهنمان " زندگی کرده و تبدیل به ایده آلی مطلق شده و بدین ترتیب هیچگاه واقعیت خارجی نداشته است. در صورتی که ما دوستان همجنسمان را در روابط واقعی بیشتر تجربه کرده ایم و بیشتر می توانیم تفاوت هایمان را با آنها احساس کنیم. ولی در مورد جنس مخالف، اصلا نمی دانیم این تفاوت ها چیست؟ تشابه ها چیست؟
و بعد از ازدواج چه پیش می آید؟ از دنیای قصه ها به دنیای واقعیت سقوط می کنیم. واقعیتی که در آن به ما نیاموخته اند که با جنس مخالف ارتباط برقرار کنیم. می فهمیم که ایده آل های خیالی مان هیچ ربطی به واقعیت ندارد و چون به ما ابزار واقعی برای برقراری ارتباط با این "همیشه بیگانه" رانداده اند، در نتیجه احساس در ماندگی می کنیم.
ای کاش می توانسنیم این دیوارها رابشکنیم. دیواری که با تمام ضخامتش دنیای ما ایرانی ها را به دو نیم کرده است. در نیمی از این دنیا زنان و در نیمه ی دیگرش مردان قرار دارند.
و بالای این دیوارهم قضاوت های تنگ نظرانه و "حرف های مردم" مثل سیم های خارداری احتمال هر گذری را مسدود کرده اند.