بالا
 تعرفه تبلیغات




 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

صفحه 1 از 8 123 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 از مجموع 72

موضوع: شاهنامه فردوسی بزرگ

Hybrid View

  1. #1
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    new12 شاهنامه فردوسی بزرگ

    آغازکتاب


    به نام خداوند جان و خرد
    کزین برتر اندیشه برنگذرد
    خداوند نام و خداوند جای
    خداوند روزی ده رهنمای
    خداوند کیوان و گردان سپهر
    فروزنده ماه و ناهید و مهر
    ز نام و نشان و گمان برترست
    نگارنده‌ی بر شده پیکرست
    به بینندگان آفریننده را
    نبینی مرنجان دو بیننده را
    نیابد بدو نیز اندیشه راه
    که او برتر از نام و از جایگاه
    سخن هر چه زین گوهران بگذرد
    نیابد بدو راه جان و خرد
    خرد گر سخن برگزیند همی
    همان را گزیند که بیند همی
    ستودن نداند کس او را چو هست
    میان بندگی را ببایدت بست
    خرد را و جان را همی سنجد اوی
    در اندیشه‌ی سخته کی گنجد اوی
    بدین آلت رای و جان و زبان
    ستود آفریننده را کی توان
    به هستیش باید که خستو شوی
    ز گفتار بی‌کار یکسو شوی
    پرستنده باشی و جوینده راه
    به ژرفی به فرمانش کردن نگاه
    توانا بود هر که دانا بود
    ز دانش دل پیر برنا بود
    از این پرده برتر سخن‌گاه نیست
    ز هستی مر اندیشه را راه نیست


    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  2. #2
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    ستایش خرد


    کنون ای خردمند وصف خرد
    بدین جایگه گفتن اندرخورد
    کنون تا چه داری بیار از خرد
    که گوش نیوشنده زو برخورد
    خرد بهتر از هر چه ایزد بداد
    ستایش خرد را به از راه داد
    خرد رهنمای و خرد دلگشای
    خرد دست گیرد به هر دو سرای
    ازو شادمانی وزویت غمیست
    وزویت فزونی وزویت کمیست
    خرد تیره و مرد روشن روان
    نباشد همی شادمان یک زمان
    چه گفت آن خردمند مرد خرد
    که دانا ز گفتار از برخورد
    کسی کو خرد را ندارد ز پیش
    دلش گردد از کرده‌ی خویش ریش
    هشیوار دیوانه خواند ورا
    همان خویش بیگانه داند ورا
    ازویی به هر دو سرای ارجمند
    گسسته خرد پای دارد ببند
    خرد چشم جانست چون بنگری
    تو بی‌چشم شادان جهان نسپری
    نخست آفرینش خرد را شناس
    نگهبان جانست و آن سه پاس
    سه پاس تو چشم است وگوش و زبان
    کزین سه رسد نیک و بد بی‌گمان
    خرد را و جان را که یارد ستود
    و گر من ستایم که یارد شنود
    حکیما چو کس نیست گفتن چه سود
    ازین پس بگو کافرینش چه بود
    تویی کرده‌ی کردگار جهان
    ببینی همی آشکار و نهان
    به گفتار دانندگان راه جوی
    به گیتی بپوی و به هر کس بگوی
    ز هر دانشی چون سخن بشنوی
    از آموختن یک زمان نغنوی
    چو دیدار یابی به شاخ سخن
    بدانی که دانش نیابد به من


    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  3. #3
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    گفتاراندر آفرینش مردم

    چو زین بگذری مردم آمد پدید

    شد این بندها را سراسر کلید

    سرش راست بر شد چو سرو بلند

    به گفتار خوب و خرد کاربند

    پذیرنده‌ی هوش و رای و خرد

    مر او را دد و دام فرمان برد

    ز راه خرد بنگری اندکی

    که مردم به معنی چه باشد یکی

    مگر مردمی خیره خوانی همی

    جز این را نشانی ندانی همی

    ترا از دو گیتی برآورده‌اند

    به چندین میانچی بپرورده‌اند

    نخستین فطرت پسین شمار

    تویی خویشتن را به بازی مدار

    شنیدم ز دانا دگرگونه زین

    چه دانیم راز جهان آفرین

    نگه کن سرانجام خود را ببین

    چو کاری بیابی ازین به گزین

    به رنج اندر آری تنت را رواست

    که خود رنج بردن به دانش سزاست

    چو خواهی که یابی ز هر بد رها

    سر اندر نیاری به دام بلا

    نگه کن بدین گنبد تیزگرد

    که درمان ازویست و زویست درد

    نه گشت زمانه بفرسایدش

    نه آن رنج و تیمار بگزایدش

    نه از جنبش آرام گیرد همی

    نه چون ما تباهی پذیرد همی

    ازو دان فزونی ازو هم شمار

    بد و نیک نزدیک او آشکار


    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  4. #4
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    گفتاراندر آفرینش آفتاب

    از یاقوت سرخست چرخ کبود

    نه از آب و گرد و نه از باد و دود

    به چندین فروغ و به چندین چراغ

    بیاراسته چون به نوروز باغ

    روان اندرو گوهر دلفروز

    کزو روشنایی گرفتست روز

    ز خاور برآید سوی باختر

    نباشد ازین یک روش راست‌تر

    ایا آنکه تو آفتابی همی

    چه بودت که بر من نتابی همی

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  5. #5
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    درآفرینش ماه

    چراغست مر تیره شب را بسیچ

    به بد تا توانی تو هرگز مپیچ

    چو سی روز گردش بپیمایدا

    شود تیره گیتی بدو روشنا

    پدید آید آنگاه باریک و زرد

    چو پشت کسی کو غم عشق خورد

    چو بیننده دیدارش از دور دید

    هم اندر زمان او شود ناپدید

    دگر شب نمایش کند بیشتر

    ترا روشنایی دهد بیشتر

    به دو هفته گردد تمام و درست

    بدان باز گردد که بود از نخست

    بود هر شبانگاه باریکتر

    به خورشید تابنده نزدیکتر

    بدینسان نهادش خداوند داد

    بود تا بود هم بدین یک نهاد

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  6. #6
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    گفتاراندر آفرینش عالم


    از آغاز باید که دانی درست

    سر مایه‌ی گوهران از نخست

    که یزدان ز ناچیز چیز آفرید

    بدان تا توانایی آرد پدید

    سرمایه‌ی گوهران این چهار

    برآورده بی‌رنج و بی‌روزگار

    یکی آتشی برشده تابناک

    میان آب و باد از بر تیره خاک

    نخستین که آتش به جنبش دمید

    ز گرمیش پس خشکی آمد پدید

    وزان پس ز آرام سردی نمود

    ز سردی همان باز تری فزود

    چو این چار گوهر به جای آمدند

    ز بهر سپنجی سرای آمدند

    گهرها یک اندر دگر ساخته

    ز هرگونه گردن برافراخته

    پدید آمد این گنبد تیزرو

    شگفتی نماینده‌ی نوبه‌نو

    ابرده و دو هفت شد کدخدای

    گرفتند هر یک سزاوار جای

    در بخشش و دادن آمد پدید

    ببخشید دانا چنان چون سزید

    فلکها یک اندر دگر بسته شد

    بجنبید چون کار پیوسته شد

    چو دریا و چون کوه و چون دشت و راغ

    زمین شد به کردار روشن چراغ

    ببالید کوه آبها بر دمید

    سر رستنی سوی بالا کشید

    زمین را بلندی نبد جایگاه

    یکی مرکزی تیره بود و سیاه

    ستاره برو بر شگفتی نمود

    به خاک اندرون روشنائی فزود

    همی بر شد آتش فرود آمد آب

    همی گشت گرد زمین آفتاب

    گیا رست با چند گونه درخت

    به زیر اندر آمد سرانشان ز بخت

    ببالد ندارد جز این نیرویی

    نپوید چو پیوندگان هر سویی

    وزان پس چو جنبنده آمد پدید

    همه رستنی زیر خویش آورید

    خور و خواب و آرام جوید همی

    وزان زندگی کام جوید همی

    نه گویا زبان و نه جویا خرد

    ز خاک و ز خاشاک تن پرورد

    نداند بد و نیک فرجام کار

    نخواهد ازو بندگی کردگار

    چو دانا توانا بد و دادگر

    از ایرا نکرد ایچ پنهان هنر

    چنینست فرجام کار جهان

    نداند کسی آشکار و نهان



    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  7. #7
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض



    گفتار اندر ستایش پیغمبر


    ترا دانش و دین رهاند درست در رستگاری ببایدت جست
    وگر دل نخواهی که باشد نژند نخواهی که دایم بوی مستمند
    به گفتار پیغمبرت راه جوی دل از تیرگیها بدین آب شوی
    چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی خداوند امر و خداوند نهی
    که خورشید بعد از رسولان مه نتابید بر کس ز بوبکر به
    عمر کرد اسلام را آشکار بیاراست گیتی چو باغ بهار
    پس از هر دوان بود عثمان گزین خداوند شرم و خداوند دین
    چهارم علی بود جفت بتول که او را به خوبی ستاید رسول
    که من شهر علمم علیم در ست درست این سخن قول پیغمبرست
    گواهی دهم کاین سخنها ز اوست تو گویی دو گوشم پرآواز اوست
    علی را چنین گفت و دیگر همین کزیشان قوی شد به هر گونه دین
    نبی آفتاب و صحابان چو ماه به هم بسته‌ی یکدگر راست راه
    منم بنده‌ی اهل بیت نبی ستاینده‌ی خاک و پای وصی
    حکیم این جهان را چو دریا نهاد برانگیخته موج ازو تندباد
    چو هفتاد کشتی برو ساخته همه بادبانها برافراخته
    یکی پهن کشتی بسان عروس بیاراسته همچو چشم خروس
    محمد بدو اندرون با علی همان اهل بیت نبی و ولی
    خردمند کز دور دریا بدید کرانه نه پیدا و بن ناپدید
    بدانست کو موج خواهد زدن کس از غرق بیرون نخواهد شدن
    به دل گفت اگر با نبی و وصی شوم غرقه دارم دو یار وفی
    همانا که باشد مرا دستگیر خداوند تاج و لوا و سریر
    خداوند جوی می و انگبین همان چشمه‌ی شیر و ماء معین
    اگر چشم داری به دیگر سرای به نزد نبی و علی گیر جای
    گرت زین بد آید گناه منست چنین است و این دین و راه منست
    برین زادم و هم برین بگذرم چنان دان که خاک پی حیدرم
    دلت گر به راه خطا مایلست ترا دشمن اندر جهان خود دلست
    نباشد جز از بی‌پدر دشمنش که یزدان به آتش بسوزد تنش
    هر آنکس که در جانش بغض علیست ازو زارتر در جهان زار کیست
    نگر تا نداری به بازی جهان نه برگردی از نیک پی همرهان
    همه نیکی ات باید آغاز کرد چو با نیکنامان بوی همنورد
    از این در سخن چند رانم همی همانا کرانش ندانم همی

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  8. #8
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    داستان دقیقی شاعر
    چو از دفتر این داستانها بسی همی خواند خواننده بر هر کسی
    جهان دل نهاده بدین داستان همان بخردان نیز و هم راستان
    جوانی بیامد گشاده زبان سخن گفتن خوب و طبع روان
    به شعر آرم این نامه را گفت من ازو شادمان شد دل انجمن
    جوانیش را خوی بد یار بود ابا بد همیشه به پیکار بود
    برو تاختن کرد ناگاه مرگ نهادش به سر بر یکی تیره ترگ
    بدان خوی بد جان شیرین بداد نبد از جوانیش یک روز شاد
    یکایک ازو بخت برگشته شد به دست یکی بنده بر کشته شد
    برفت او و این نامه ناگفته ماند چنان بخت بیدار او خفته ماند
    الهی عفو کن گناه ورا بیفزای در حشر جاه ورا

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  9. #9
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    گفتاراندر فراهم آوردن کتاب


    سخن هر چه گویم همه گفته‌اند
    بر باغ دانش همه رفته‌اند
    اگر بر درخت برومند جای
    نیابم که از بر شدن نیست رای
    کسی کو شود زیر نخل بلند
    همان سایه زو بازدارد گزند
    توانم مگر پایه‌ای ساختن
    بر شاخ آن سرو سایه فکن
    کزین نامور نامه‌ی شهریار
    به گیتی بمانم یکی یادگار
    تو این را دروغ و فسانه مدان
    به رنگ فسون و بهانه مدان
    ازو هر چه اندر خورد با خرد
    دگر بر ره رمز و معنی برد
    یکی نامه بود از گه باستان
    فراوان بدو اندرون داستان
    پراگنده در دست هر موبدی
    ازو بهره‌ای نزد هر بخردی
    یکی پهلوان بود دهقان نژاد
    دلیر و بزرگ و خردمند و راد
    پژوهنده‌ی روزگار نخست
    گذشته سخنها همه باز جست
    ز هر کشوری موبدی سالخورد
    بیاورد کاین نامه را یاد کرد
    بپرسیدشان از کیان جهان
    وزان نامداران فرخ مهان
    که گیتی به آغاز چون داشتند
    که ایدون به ما خوار بگذاشتند
    چه گونه سرآمد به نیک اختری
    برایشان همه روز کند آوری
    بگفتند پیشش یکایک مهان
    سخنهای شاهان و گشت جهان
    چو بنشیند ازیشان سپهبد سخن
    یکی نامور نافه افکند بن
    چنین یادگاری شد اندر جهان
    برو آفرین از کهان و مهان


    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  10. #10
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    بنیادنهادن کتاب


    دل روشن من چو برگشت ازوی
    سوی تخت شاه جهان کرد روی
    که این نامه را دست پیش آورم
    ز دفتر به گفتار خویش آورم
    بپرسیدم از هر کسی بیشمار
    بترسیدم از گردش روزگار
    مگر خود درنگم نباشد بسی
    بباید سپردن به دیگر کسی
    و دیگر که گنجم وفادار نیست
    همین رنج را کس خریدار نیست
    برین گونه یک چند بگذاشتم
    سخن را نهفته همی داشتم
    سراسر زمانه پر از جنگ بود
    به جویندگان بر جهان تنگ بود
    ز نیکو سخن به چه اندر جهان
    به نزد سخن سنج فرخ مهان
    اگر نامدی این سخن از خدای
    نبی کی بدی نزد ما رهنمای
    به شهرم یکی مهربان دوست بود
    تو گفتی که با من به یک پوست بود
    مرا گفت خوب آمد این رای تو
    به نیکی گراید همی پای تو
    نبشته من این نامه‌ی پهلوی
    به پیش تو آرم مگر نغنوی
    گشتاده زبان و جوانیت هست
    سخن گفتن پهلوانیت هست
    شو این نامه‌ی خسروان بازگوی
    بدین جوی نزد مهان آبروی
    چو آورد این نامه نزدیک من
    برافروخت این جان تاریک من




    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




صفحه 1 از 8 123 ... آخرینآخرین

برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •