ترا دانش و دین رهاند درست |
|
در رستگاری ببایدت جست |
وگر دل نخواهی که باشد نژند |
|
نخواهی که دایم بوی مستمند |
به گفتار پیغمبرت راه جوی |
|
دل از تیرگیها بدین آب شوی |
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی |
|
خداوند امر و خداوند نهی |
که خورشید بعد از رسولان مه |
|
نتابید بر کس ز بوبکر به |
عمر کرد اسلام را آشکار |
|
بیاراست گیتی چو باغ بهار |
پس از هر دوان بود عثمان گزین |
|
خداوند شرم و خداوند دین |
چهارم علی بود جفت بتول |
|
که او را به خوبی ستاید رسول |
که من شهر علمم علیم در ست |
|
درست این سخن قول پیغمبرست |
گواهی دهم کاین سخنها ز اوست |
|
تو گویی دو گوشم پرآواز اوست |
علی را چنین گفت و دیگر همین |
|
کزیشان قوی شد به هر گونه دین |
نبی آفتاب و صحابان چو ماه |
|
به هم بستهی یکدگر راست راه |
منم بندهی اهل بیت نبی |
|
ستایندهی خاک و پای وصی |
حکیم این جهان را چو دریا نهاد |
|
برانگیخته موج ازو تندباد |
چو هفتاد کشتی برو ساخته |
|
همه بادبانها برافراخته |
یکی پهن کشتی بسان عروس |
|
بیاراسته همچو چشم خروس |
محمد بدو اندرون با علی |
|
همان اهل بیت نبی و ولی |
خردمند کز دور دریا بدید |
|
کرانه نه پیدا و بن ناپدید |
بدانست کو موج خواهد زدن |
|
کس از غرق بیرون نخواهد شدن |
به دل گفت اگر با نبی و وصی |
|
شوم غرقه دارم دو یار وفی |