دوستان بنظر شما كار درستيه كه ما به گداهاي خيابوني كمك كنيم؟
لطفا دلايل خودتون رو هم بگيد؟
دوستان بنظر شما كار درستيه كه ما به گداهاي خيابوني كمك كنيم؟
لطفا دلايل خودتون رو هم بگيد؟
بنظر من كار درستي نيست به اين دليل كه:
1- با اين كارمون باعث ميشم كه گدا زياد بشه يعني باعث گداپروريي ميشيم
2-از كجا معلوم كه اون نيازمند(فقير واقعي) باشه؟
3-ما با اين كارمون به يه فرهنگ غلط كمك كرديم
4-بقيه شو شما بگيد
واقعاً غم انگیزه! آدم میمونه که به گدا کمک کنه یا نه!
من خودم یکی رو ببینم توان جسمی نداره و نمی تونه کار کنه بهش کمک میکنم
ولی درستش اینه که تو همسایگی یا دور و بر کسی رو که میشناسیم و میدونیم واقعاً نیازمنده
و صورتش رو باسیلی سرخ میکنه بهش کمک کنیم که تعدادش هم کم نیست خیلی زیاده!
دارید میگید که آدمس میفروشه چه بش تجاوز شده باشه چه نشده باشه داره کار میکنه داره در قبال جنسی که میفروشه پولی بدست بیاره این شخص گدا نیست
تو شهر من یه گدایی هست که بعد از تکدی گریش پسرش با سانتافه میاد دنبالش ولی نه بش تجاوز شده نه آدامس میفروشه فقط دستشو جلو انظار مردم دراز کرده...اونم با زور از مردم پولی میخاد نه که در قبال فروش آدامسش
بله ادم ها اینجوری شیاد هست شما از ایشون شکایت کن ایشون گدا نیستن اخاذی میکنه ولی ایا منکر این میشین که خیلی ها هستن محتاج نون شبشون هستن؟ وجایی ازشون حمایت نمی کنه؟ شما نفست از جای گرم بلند میشه
این که یه کودک کار کنه اذارت نمیده؟
خیلی ها هستن کار میکنن ولی باز این حقوق کفاف مخارجشون رو نمیده کارگری که حقوقش 330 هزار این پول رو کرایه خونه بده خرج دوا دکتر کنه یا خرج تحصیل بچش کنه؟؟ وسایر خرج ها
اگه همه مردم حقوق برابر می گرفتن و بیمه بیکاری وجود داشت منم نظرم در مورد گدایی و دزدی با شما یکی بود فشار زندگی باعث میشه انسان به این کارها رو بیاره
اگه من وضعم خوبه دزدی نمی کنم دلیل نیست با اخلاقم من هروقت تونستم خودم رو بذارم جا شخصی که پول عمل جراحی عزیزشو نداره میره دزدی می کنه اون موقع درست گفتم
به سرآستين پاره کارگري که ديوارت را ميچيند و به تو ميگويد، ارباب نخند!
به پسرکي که آدامس ميفروشد و تو هرگز نميخري نخند!
به پيرمردي که در پياده رو به زحمت راه ميرود و شايد چندثانيه کوتاه معطلت کند نخند!
به دبيري که دست و عينکش گچي است و يقه پيراهنش جمع شده نخند!
به دستان پدرت،
به جارو کردن مادرت،
به همسايهاي که هر صبح نان سنگگ ميگيرد،
به راننده ي چاق اتوبوس،
به رفتگري که در گرماي تيرماه کلاه پشمي به سردارد،
به راننده آژانسي که چرت ميزند،
به پليسي که سر چهارراه با کلاه صورتش را باد ميزند،
به دختري که به تو لبخند ميزند،
به مجري نيمه شب راديو،
به مردي که روي چهارپايه ميرود تا شماره کنتور برقتان را بنويسد،
به جواني که قالي پنج متري روي کولش انداخته و در کوچهها جار ميزند،
به بازاريابي که نمونه اجناسش را روي ميزت ميريزد،
به پارگي ريز جوراب کسي در مجلسي،
به پشت و رو بودن چادر پيرزني در خيابان،
به پسري که ته صف نانوايي ايستاده،
به مردي که در خياباني شلوغ ماشينش پنچرشده،
به مسافري که سوار تاکسي ميشود و بلند سلام ميگويد،
به فروشندهاي که به جاي پول خرد به تو آدامس ميدهد،
به زني که با کيفي بر دوش به دستي نان دارد و به دستي چند کيسه ميوه و سبزي،
به هول شدن همکلاسيات پاي تخته،
به مردي که در بانک از تو ميخواهد برايش برگه اي پرکني،
به اشتباه لفظي بازيگر نمايشي،...
... نخند، نخند که دنيا ارزشش را ندارد که تو به خردترين چيزهاي نابجاي آدمهايي بخندي که هرگز نميداني چه دنياي بزرگ و پر دردسري دارند، آدمهايي که هرکدام براي خود و خانوادهاي همه چيز و همه کسند، آدمهايي که به خاطر روزيشان تقلا ميکنند، بار ميبرند، بي خوابي ميکشند، کهنه ميپوشند، جار ميزنند، سرما و گرما ميکشند و گاهي خجالت هم ميکشند، ... خيلي ساده ... نخند ...