حوادث : عروس و داماد سالخورده یک روز پس از ازدواج جنجالی برای طرح دادخواست طلاق راهی دادگاه خانواده شدند.
روزنامه ایران در این باره نوشت:
زن 53 ساله که یک روز پس از شروع زندگی مشترک، همراه شوهر 76 سالهاش با گامهای لرزان وارد شعبه 279 خانواده تهران - مستقر در مجتمع قضایی عدالت - شده بود، با چشمانی غمبار ورقه دادخواست طلاق توافقیشان را روی میز قاضی دادگاه گذاشت. دقایقی بعد قاضی دادگاه ضمن مطالعه دادخواست با تعجب از زن و مرد درباره علت طلاقشان پرسید.
نوعروس دلشکسته نیز با ناراحتی گفت: «در خانه پدرم یک روز خوش هم ندیدم. آنقدر زجر و بدبختی کشیدم که همه آرزوها و رؤیاهای کودکانهام در غبار و دود اعتیاد پدرم گم شد. من و سه خواهر کوچکترم زندگی سخت و پردرد و رنجی داشتیم تا اینکه یک شب پدرم هنگام تزریق مواد مخدر در خرابهای جان باخت. ارثیه پدر نیز مقدار زیادی بدهی به کسبه، اهالی محل و صاحبخانه بود. در چنین شرایطی مادرم به ناچار برای تأمین هزینههای زندگیمان مشغول کار در خانههای مردم شد، اما افسوس که چند سال بعد و در یک زمستان سرد و سیاه ذاتالریه کرد و پس از تحمل یک دوره بیماری سخت از دنیا رفت. بعد از این ماجرای تلخ چارهای نداشتم جز آنکه سرپرستی خواهران کوچکترم را به عهده بگیرم. بدینترتیب در 17 سالگی، هم پدر خانواده و نانآور شدم و هم مادر و غمخوار بچهها. در آن سالهای دور، برای تأمین مخارج زندگی در خانه مرد طلافروشی مشغول کار شدم که با همسر جوان و 2 پسر خردسالش فارغ از هر غم و رنجی، زندگی راحت و بدون دغدغهای داشتند. با دستمزد کمی که میگرفتم، سرپناهی برای خواهران بیپناهم درست کردم و با گذشت سالها، توانستم زندگیشان را سروسامانی بدهم و آنها را با جهیزیهای مختصر به خانه بخت بفرستم. حال آنکه تمام جوانیام در خانه مرد ثروتمند صرف امور خانهداری و نگهداری از فرزندانش شد، به طوری که دیگر حس میکردم عضوی از آن خانواده شدهام. سالها بعد بچههای آقا «خسرو» برای تحصیل به خارج از کشور رفتند.
چند سالی گذشت تا اینکه یک اتفاق شوم، زندگی صاحبکارم را از هم پاشید. چرا که همسرش در یک سانحه رانندگی جان باخت و «خسروخان» آنقدر تنها شد که دیگر آن همه ثروت برایش رنگ و بویی نداشت. با این حال چند سال بعد او پس از گفتوگوهای طولانی، از تنهاییهایش گله کرد و از من خواست پیشنهاد ازدواجش را بپذیرم تا هر دو آرامش از دست رفتهمان را بهدست آوریم. با آنکه هیچوقت جز به دیده احترام به او نگاه نکرده بودم، اما در این سنوسال حس تنهایی به شدت عذابم میداد. بنابراین از اختلاف سنی 23 سالهمان چشمپوشی کردم و پذیرفتم با مهریه 14 سکه طلا به عقدش دربیایم. باور کنید ثروتش برایم ارزشی نداشت و فقط دلم میخواست همدم و همصحبتی داشته باشم، اما افسوس که...
در ادامه جلسه مرد طلافروش گفت: «فرزندانم تنهایم گذاشته و سراغی از من نمیگیرند. با خودم فکر کردم در این سن و سال، ثروتم نیز نیازهای عاطفیام را برطرف نمیکند و چه خوب است که زنی مهربان و دلسوز کنارم باشد و از من مراقبت کند. اما همینکه موضوع را با پسرانم که به ایران سفر کردهاند، در میان گذاشتم، با مخالفت شدیدشان روبهرو شدم، چرا که آنها «مهین» را میراثخوار جدید و نوکیسه خوانده و ادعا میکردند زن بیچاره به طمع تصاحب ثروت و داراییام، چنین سناریویی را طراحی و اجرا کرده است. با این حال صبح دیروز به رغم مخالفتهای اعضای خانوادهام بهطور پنهانی با «مهین» به دفترخانه ازدواج رفته و او را عقد کردم، اما چند ساعت بعد فرزندان و خانوادهام با اطلاع از موضوع، من و همسرم را به باد ناسزا گرفتند. البته من به تعهداتم در قبال همسرم پایبند هستم و به او نیز این مسائل را گفتهام، اما «مهین» معتقد است برای حفظ غرور و آبرویش باید از من طلاق بگیرد. حالا هم پسرانم به عنوان داور بیرون دادگاه منتظرند.
قاضی دادگاه وقتی با اصرار آنها برای جدایی روبهرو شد، اعلام کرد به زودی حکم را صادر خواهد کرد.