بالا
 تعرفه تبلیغات




 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 4 از مجموع 4

موضوع: زندگی من از 9 ماهگی تا 90 سالگی!!!

Hybrid View

  1. #1
    اقاقی آواتار ها
    • 1,257

    عنوان کاربری
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Aug 2009
    محل تحصیل
    یادش بخیر ...!
    راه های ارتباطی

    New زندگی من از 9 ماهگی تا 90 سالگی!!!

    پس از 9 ماه ورجه وورجه متولد شدم !

    یک سالگی : در حالیکه عمویم من را بالا و پایین میانداخت و هی میگفت گوگوری مگوری ، یهو لباسش خیس شد !

    چهارسالگی : در حین بازی با پدرم مشتی محکم بر دماغش زدم و در حالیکه او گریه میکرد ، من میخندیدم ! نمیدانم چرا ؟!

    هفت سالگی : پا به کلاس اول گذاشتم و در آنجا نوشتن جملاتی از قبیل آن مرد آمد ، آن مرد با bmw آمد !!!! را یاد گرفتم !

    نه سالگی : در حین فوتبال توی کوچه شیشه همسایه را شکستم ولی انداختم پای !!! پسز همسایه دیگرمان ! بنده خدا سر شب یک کتک مفصل از باباش خورد تا دیگر او باشد که شیشه همسایه را نشکند و بعدش هم دروغکی اصرار کند که من نبودم پسر همسایه بود که الکی انداخت پای من !!!

    دوازده سالگی : به دوره راهنمایی و یک مدرسه جدید وارد شدم در حالی که من هنوز به اخلاق ناظم آنجا آشنا نشده بودم ولی ناظم آنجا کاملا به اخلاق من آشنا شده بود و به همین خاطر چندین و چند منفی انضباط گرفتم ! البته به محض اینکه به اخلاق ایشان آشنا شدم چند پلاستیک پفک در لوله اگزوز ماشینش فرو کردم !

    هجده سالگی : در این سال من هیچ درسی برای کنکور نخواندم ولی در رشته ی میخ کج کنی واحد بوقمنچزآباد ( البته یکی از شعب توابع روستاهای بوقمنچزآباد ) قبول شدم !!

    بیست و چهار سالگی : در این سال دانشگاه به اصرار مدرک کاردانیام را که هنوز نیمیاز واحدهایش مانده بود تا پاس شود ، به من داد !!!!

    بیست و شش سالگی : رفتم زن بگیرم گفتند باید یک شغل پردرآمد داشته باشی . رفتم یک شغل پردرآمد داشته باشم ، گفتند باید سابقه کار داشته باشی . رفتم دنبال سابقه کار که در نهایت سابقه کار به من گفت : بی خیال زن گرفتن !!!

    سی و سه سالگی : بالاخره با یکی مثل خودمون که در ترشی قرار داشت ! قرار مدارهای ازدواج و خواستگاری و عقد و بله برون و ... رو گذاشتیم !

    چهل و یک سالگی : در این سال گل پسر بابا که میخواست بره کلاس اول ، دوتا پاشو کرده بود تو یه کفش که لوازم التحریر دارا و سارا میخوام بردمش لوازم التحریری تا انتخاب کنه !

    شصت و شش سالگی : تمام دندانهایم را کشیده بودم و حالا باید دندان مصنوعی میخریدم . به علت اینکه حقوق بازنشستگی ما اجازه خریدن دندان مصنوعی صفر کیلومتر !!! را نمیداد ، دندان مصنوعی پدربزرگ همکلاسی سابقم رو که تازه به رحمت خدا رفته بود !!! برای حداکثر بیست سال اجاره کردم .معلوم بود که این دندان مصنوعی ها یک بار هم مسواک نخورده ولی خوبیش این بود که حداقل شب ها یک لیوان آب یخ بالای سرم بود !

    هفتاد و هشت سالگی : به علت سن بالای من و همسرم ، پسرانمان ( بخوانید عروسهایمان ) ما را به خانه هایشان راه نمیدادند

    هشتاد و پنج سالگی : بلافاصله بعد از خوردن یک کله پاچه ی درست و حسابی دندان مصنوعی ها را به ورثه دادم تا دندانهایش را بین خودشان تقسیم کنند !

    نود سالگی : همه فامیل در مورد اینکه من این همه عمر کرده بودم ، زیادی حرف میزدند و فردای همین حرفهای زیادی بود که به طور نا بهنگامی خدا بیامرز شدم !!!
    ♥در ﺑﮯ کراﻧﮧ زندﮔﮯ،جاﮰ ﮐﮧمن هستم ، ﮬﻤﮧ چیز کامل، ﺑﮯ نقص و عاﻟﮯ است و با این ﮬﻤﮧ، زند ﮔﮯ همواره در تغییر است ♥

  2. #2
    fatemeh2011 آواتار ها
    • 2,472

    عنوان کاربری
    مدیر بازنشسته تالار اخبار ایران و جهان
    تاریخ عضویت
    Oct 2010
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    چه زندگیی واقعا

  3. #3
    mohandes_m آواتار ها
    • 376

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل تحصیل
    شیراز
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    معماری
    راه های ارتباطی

    پیش فرض


    دلم واسش کباب شد

  4. #4
    اقاقی آواتار ها
    • 1,257

    عنوان کاربری
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Aug 2009
    محل تحصیل
    یادش بخیر ...!
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    اخر و عاقبت رو دارین جون ما؟
    ♥در ﺑﮯ کراﻧﮧ زندﮔﮯ،جاﮰ ﮐﮧمن هستم ، ﮬﻤﮧ چیز کامل، ﺑﮯ نقص و عاﻟﮯ است و با این ﮬﻤﮧ، زند ﮔﮯ همواره در تغییر است ♥

برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •