بالا
 تعرفه تبلیغات




 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

صفحه 1 از 10 123 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 از مجموع 108

موضوع: فروغ فرخ زاد

Hybrid View

  1. #1
    sunyboy آواتار ها
    • 33,773
    مدیـریت کــل باشگاه

    عنوان کاربری
    مدیــــریت کـــــل باشگاه
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    محل تحصیل
    علوم - فناوری
    شغل , تخصص
    وب مستر - طراح وب
    رشته تحصیلی
    مهندسی نرم افزار
    راه های ارتباطی

    پیش فرض فروغ فرخ زاد

    فروغ فرخزاد

    فروغ فرخزاد در سال 1313 در تهران چشم به جهان گشود پس از گذراندن دوره های آموزشی دبستانی و دبیرستانی برای آموزش نقاشی به هنرستان نقاشی رفت در 16 سالگی با پرویز شاپور ازدواج کرد و به اهواز رفت و در آنجا اقامت کرد
    اما پس از یکی دو سال از هم جدا شدند
    در سال 1337 در سن 22 سالگی به کارهای سینمایی روی آورد و در شرکت گلستان فیلم به کار پرداخت
    در سال 1338 برای بررسی و مطالعه ساخت فیلم به انگلستان رفت در طی فعالیت سینمایی خود چندین فیلم ساخت و در یک فیلم و نمایش بازی کرد در این زمینه فیلم خانه سیاه است که در باره جذامیان جذامخانه ای اطراف تبریز می پرداخت برنده بهترین فیلم مستند در سال 1342 شد در سال 1345 برای شرکت در دومین فستیوال پژارو به ایتالیا سفر کرد
    فروغ سر انجام در سال 1345 در سن 33 سالگی در اوج شکفتگی استعداد شاعرانه اش به هنگام رانندگی بر اثر یک تصادف جان سپرد وی را در گورستان ظهیرالدوله تهران به خک سپردند
    از او پسری به نام کامیار شاپور به یادگار مانده است











    دفترهای شعر

    1. اسیر امیر کبیر 1331
    2. دیوار جاویدان 1336
    3. عصیان امیر کبیر 1337
    4. تولدی دیگر مروارید 1342
    5. برگزیده اشعار جیبی 1343
    6. ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد مروارید 1352
    7. گزینه اشعار مروارید 1364
    گزیده دو شعر


    فتح باغ




    آن کلاغی که پرید

    از فراز سرما
    و فرو رفت در اندیشه آشفته ابری ولگرد

    و صدایش همچون نیزه کوتاهی پهنای افق را پیمود
    خبر ما را با خود خواهد برد به شهر
    همه می دانند
    همه می دانند
    که من و تو از آن روزنه سرد و عبوس
    باغ را دیدیم
    و از آن شاخه بازیگر دور از دست
    سیب را چیدیم
    همه می ترسند
    همه می ترسند اما من و تو
    به چراغ و آب و اینه پیوستیم
    و نترسیدیم
    سخن از پیوند سست دو نام
    و هم آعوشی در اوراق کهنه یک دفتر نیست
    سخن از گیسوی خوشبخت من است
    با شقایقهای سوخته بوسه تو
    و صمیمیت تن ها مان در طراری و درخشیدن عریانیمان
    مثل فلس ماهی ها در آب
    نهذن
    سخن از زندگدگی نقره ای آولزی است
    که سحرگاهان فواره کوچک میخواند
    مت در آن جنگل سبز سیال است
    شبی از خرگوشان وحشی و در آن دریای مضطرب خونسرد
    از صدفهای پر از مروارید
    و در آن کوه غریب فاتح
    از عقالان جوان پرسیدیم
    که چه باید کرد
    همه می دانند
    همه می دانند
    ما به خواب سرد و سکت سیمرغان ره یافته ایم
    ما حقیقت را در باغچه پیدا کردیم
    در نگاه شرم آگین گلی گمنام
    و بقا را در یک لحظه نا محدود
    که دو خورشید به هم خیره شدند
    سخن از پچ پچ ترسانی در ظامت نیست
    سخن از روز است و پنجرههای باز
    و هوای تازه
    و اجاقی که در آن اشیا بیهوده می سوزند
    و زمینی که ز کشی دیگر بارور است
    و تولد و تکامل و غرور
    سخن از دستان عاشق ما است
    که پلی از پیغلم عطر و نور و نسیم
    بر فراز شبها ساخته اند
    به چمنزار بیا
    به چمنزار بزرگ
    و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم
    همچنان آهو که جفتش را
    پرده ها از بعضی پنهانی سرشارند
    و کبوترهای معصوم از بلندیهای برج سپید خود
    به زمین می نگرند














    گل سرخ





    او مرا برد به باغ گل سرخ
    و به گیسو های مضطربم در تاریکی گل سرخی زد
    و سر انجام برگ گل سرخی با من خوابید
    ای کبوترهای مغلوج
    ای درختان بی تجربه یائسه ای پنجره های کور
    زیر قلبم و در اعماق کمرگاهم کنون
    گل سرخی دارد می روید
    گل سرخ
    سرخ
    مثل یک پرچم در رستاخیز
    آه من آبستن هستم آبستن آبستن











    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی


    دانلود رایگان نمونه سوالات نیمسال اول 93-92 پیام نور

    دانلود رایگان نمونه سوالات نیمسال دوم 92-91 پیام نور مقطع کارشناسی

    دانلود رایگان مجموعه نمونه سوالات تمامی رشته های پیام نور نیمسال اول 90-91 دانشگاه پیام نور


    دانلود نمونه سوالات آزمون فراگیر کارشناسی ارشد تمامی دوره های دانشگــــاه پیــــام نور




    دانلود مجموعه نمونه سوالات ارشد فراگیر پیام نور




    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور


    ********************************



    ********************************




  2. #2
    • 2,338

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    دختر و بهار

    دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت
    ای دختر بهار حسد می برم به تو
    عطر و گل و ترانه و سر مستی ترا
    با هر چه طالبی بخدا می خرم ز تو
    بر شاخ نوجوان درختی شکوفه ای
    با ناز میگشود دو چشمان بسته را
    میشست ککلی به لب آب تقره فام
    آن بالهای نازک زیبای خسته را
    خورشید خنده کرد و ز امواج خنده اش
    بر چهر روز روشنی دلکشی دوید
    موجی سبک خزید و نسیمی به گوش او
    رازی سرود و موج بنرمی از او رمید
    خندید باغبان که سرانجام شد بهار
    دیگر شکوفه کرده درختی که کاشتم
    دختر شنید و گفت چه حاصل از این بهار
    ای بس بهارها که بهاری نداشتم
    خورشید تشنه کام در آن سوی آسمان
    گویی میان مجمری از خون نشسته بود
    می رفت روز و خیره در اندیشه ای غریب
    دختر کنار پنجره محزون نشسته بود

  3. #3
    • 2,338

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    بوسه

    در دو چشمش گناه می خندید
    بر رخش نور ماه می خندید
    در گذرگاه آن لبان خموش
    شعله یی بی پناه می خندید
    شرمنک و پر از نیازی گنگ
    با نگاهی که رنگ مستی داشت
    در دو چشمش نگاه کردم و گفت
    باید از عشق حاصلی برداشت
    سایه یی روی سایه یی خم شد
    در نهانگاه راز پرور شب
    نفسی روی گونه یی لغزید
    بوسه یی شعله زد میان دو لب

  4. #4
    • 2,338

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    تا نهان سازم از تو بار دگر
    راز این خاطر پریشان را
    می کشم بر نگاه ناز آلود
    نرم و سنگین حجاب مژگان را

    دل گرفتار خواهشی جانسوز
    از خدا راه چاره می جویم
    پارساوار در برابر تو
    سخن از زهد و توبه می گویم

    آه..هرگز گمان مبر که دلم
    با زبانم رفیق و همراهست
    هر چه گفتم دروغ بود.دروغ
    کی ترا گفتم آنچه دلخواهست

    تو برایم ترانه می خوانی
    سخنت جذبه ای نهان دارد
    گویا خوابم و ترانه ی تو
    از جهانی دگر نشان دارد

    شایذ این را شنیده ای که زنان
    در دل" آری" و" نه" برلب دارند
    ضعف خود را عیان نمی سازند
    راز دار و خموش و مکارند

    آه من هم زنم.زنی که دلش
    در هوای تو می زند پر و بال
    دوستت دارم ای خیال لطیف
    دوستت دارم ای امید محال

  5. #5
    • 2,338

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    گذران



    تا به کی باید رفت
    از دياری به دياری ديگر
    نتوانم، نتوانم جستن
    هر زمان عشقی و ياری دیگر
    کاش ما آن دو پرستو بودیم
    که همه عمر سفر می کردیم
    از بهاری به بهار دیگر
    آه، اکنون ديریست
    که فرو ریخته در من، گوئی،
    تيره آواری از ابر گران
    چو می آميزم، با بوسهء تو
    روی لبهایم، می پندارم
    می سپارد جان عطری گذران

    آنچنان آلوده ست
    عشق غمناکم با بیم زوال
    که همه زندگیم می لرزد
    چون ترا می نگرم
    مثل اینست که از پنجره ای
    تکدرختم را، سرشار از برگ،
    در تب زرد خزان می نگرم
    مثل اینست که تصویری را
    روی جریان های مغشوش آب روان می نگرم
    شب و روز
    شب و روز
    شب و روز

    بگذار که فراموش کنم.
    تو چه هستی ، جز یک لحظه، یک لحظه که چشمان
    مرا
    می گشاید در
    برهوت آگاهی ؟

    بگذار
    که فراموش کنم.

  6. #6
    • 2,338

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    من از تو میمردم

    من از تو می مردم
    اما تو زندگانی من بودی
    تو با من می رفتی
    تو در من می خواندی
    وقتی که من خیابانها را
    بی هیچ مقصدی می پیمودم
    تو با من می رفتی
    تو در من می خواندی
    تو از میان نارونها گنجشکهای عاشق را
    به صبح پنجره دعوت می کردی
    وقتی که شب مکرر میشد
    وقتی که شب تمام نیمشد
    تو از میان نارونها گنجشک های عاشق را
    به صبح پنجره دعوت میکردی
    تو با چراغهایت می آمدی به کوچه ما
    تو با چراغهایت می آمدی
    وقتی که بچه ها می رفتند
    و خوشه های اقاقی می خوابیدند
    و من در اینه تنها می ماندم
    تو با چراغهایت می آمدی ...
    تو دستهایت را می بخشیدی
    تو چشمهایت را می بخشیدی
    تو مهربانیت را می بخشیدی
    وقتی که من گرسنه بودم
    تو زندگانیت را می بخشیدی
    تو مثل نور سخی بودی
    تو لاله ها را میچیدی
    و گیسوانم را می پوشاندی
    وقتی که گیسوان من از عریانی می لرزیدند
    تو لاله ها را می چیدی
    تو گونه هایت را می چسباندی
    به اضطراب ***** هایم
    وقتی که من دیگر
    چیزی نداشتم که بگویم
    تو گونه هایت را می چسباندی
    به اضطراب *****هایم
    و گوش می دادی
    به خون من که ناله کنان می رفت
    و عشق من که گریه کنان می مرد
    تو گوش می دادی
    اما مرا نمی دیدی

  7. #7
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

    و اين منم
    زني تنها
    در آستانه ي فصلي سرد
    در ابتداي درک هستي آلوده ي زمين
    و يأس ساده و غمناک اسمان
    و ناتواني اين دستهاي سيماني.


    زمان گذشت
    زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
    ساعت چهار بار نواخت
    امروز روز اول دي ماه است
    من راز فصلها را مي دانم
    و حرف لحظه ها را مي فهمم
    نجات دهنده در گور خفته است
    و خاک ، خاک پذيرنده
    اشارتيست به آرامش


    زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت

    در کوچه باد مي آيد
    در کوچه باد مي آيد
    و من به جفت گيري گلها مي انديشم
    به غنچه هايي با ساق هاي لاغر کم خون
    و اين زمان خسته ي مسلول
    و مردي از کنار درختان خيس مي گذرد
    مردي که رشته هاي آبي رگهايش
    مانند مارهاي مرده از دو سوي گلو گاهش
    بالا خزيده اند
    و در شقيقه هاي منقلبش آن هجاي خونين را
    تکرار مي کنند
    _سلام
    _سلام
    و من به جفت گيري گل ها مي انديشم


    در آستانه فصلي سرد
    در محفل عزاي آينه ها
    و اجتماع سوگوار تجربه هاي پريده رنگ
    و اين غروب بارور شده از دانش سکوت
    چگونه مي شود به آن کسي که مي رود اينسان
    صبور،
    سنگين،
    سرگردان.
    فرمان ايست داد.
    چگونه مي شود به مرد گفت که او زنده نيست ، او هيچوقت زنده نبوده است.


    در کوچه باد مي آيد
    کلاغهاي منفرد انزوا
    در باغهاي پير کسالت مي چرخند
    و نردبام
    چه ارتفاع حقيري دارد.


    آنها ساده لوحي يک قلب را
    با خود به قصر قصه ها بردند
    و اکنون ديگر
    ديگر چگونه يک نفر به رقص بر خواهد خاست
    و گيسوان کودکيش را
    در آبهاي جاري خواهد ريخت
    و سيب را که سرانجام چيده است و بوييده است
    در زير پالگد خواهد کرد؟


    اي يار، اي يگانه ترين يار
    چه ابرهاي سياهي در انتظار روز ميهماني خورشيدند.


    انگار در مسيري از تجسم پرواز بود که يکروز آن پرنده نمايان شدند
    انگار از خطوط سبز تخيل بودند
    آن برگ هاي تازه که در شهوت نسيم نفس مي زدند
    انگار
    آن شعله هاي بنفش که در ذهن پاک پنجره ها مي سوخت
    چيزي بجز تصور معصومي از چراغ نبود.


    در کوچه ها باد مي امد
    اين ابتداي ويرانيست
    آن روز هم که دست هاي تو ويران شد باد مي آمد
    ستاره هاي عزيز
    ستاره هاي مقوايي عزيز
    وقتي در آسمان، دروغ وزيدن مي گيرد
    ديگر چگونه مي شود به سوره هاي رسولان سر شکسته
    پناه آورد؟
    ما مثل مرده هاي هزاران هزار ساله به هم مي رسيم و آنگاه
    خورشيد بر تباهي اجساد ما قضاوت خواهد کرد.


    من سردم است
    من سردم است و انگار هيچوقت گرم نخواهم شد
    اي يار اي يگانه ترين يار «آن شراب مگر چند ساله بود؟»
    نگاه کن که در اينجا
    زمان چه وزني دارد
    و ماهيان چگونه گوشت هاي مرا مي جوند
    چرا مرا هميشه در ته دريا نگاه مي داري؟


    من سردم است و از گوشواره هاي صدف بيزارم
    من سردم است و مي دانم
    که از تمامي اوهام سرخ يک شقايق وحشي
    جز چند قطره خون
    چيزي بجا نخواهد ماند.


    خطوط را رها خواهم کرد
    و همچنين شمارش اعداد را رها خواهم کرد
    و از ميان شکل هاي هندسي محدود
    به پهنه هاي حسي وسعت پناه خواهم برد
    من عريانم، عريانم، عريانم
    مثل سکوت هاي ميان کلام هاي محبت عريانم
    و زخم هاي من همه از عشق است
    از عشق، عشق، عشق.
    من اين جزيره ي سرگردان را
    از انقلاب اقيانوس
    و انفجار کوه گذر داده ام
    و تکه تکه شدن، راز آن وجود متحدي بود
    که از حقيرترين ذره هايش آفتاب به دنيا آمد.


    سلام اي شب معصوم!
    سلام اي شبي که چشم هاي گرگ هاي بيابان را
    به حفره هاي استخواني ايمان و اعتماد بدل مي کني
    و در کنار جويبارهاي تو ، ارواح بيدها
    ارواح مهربان تبرها را مي بويند
    من از جهان بي تفاوتي فکرها و حرف ها و صداها مي آيم
    و اين جهان به لانه ي ماران مانند است
    و اين جهان پر از صداي حرکت پاهاي مردميست
    که همچنان که ترا مي بوسند
    در ذهن خود طناب دار ترا مي بافند


    سلام اي شب معصوم
    ميان پنجره و ديدن
    هميشه فاصله ايست
    چرا نگاه نکردم؟
    مانند آن زمان که مردي از کنار درختان خيس گذر مي کرد...


    چرا نگاه نکردم؟
    انگار مادرم گريسته بود آن شب
    آن شب که من به درد رسيدم و نطفه شکل گرفت
    آن شب که من عروس خوشه هاي اقاقي شدم
    آن شب که اصفهان پر از طنين کاشي آبي بود،
    و آن کسي که نيمه ي من بود، به درون نطفه ي من بازگشته بود


    و من در آينه مي ديدش،
    که مثل آينه پاکيزه بود و روشن بود
    و ناگهان صدايم کرد
    و من عروس خوشه هاي اقاقي شدم...


    انگار مادرم گريسته بود آن شب
    چه روشنايي بيهوده اي در اين دريچه مسدود سر کشيد
    چرا نگاه نکردم؟
    تمام لحظه هاي سعادت مي دانستند
    که دستهاي تو ويران خواهد شد
    و من نگاه نکردم
    تا آن زمان که پنجره ي ساعت
    گشوده شد و آن قناري غمگين چهار بار نواخت
    چهار بار نواخت
    و من به آن زن کوچک برخوردم
    که چشمهايش، مانند لانه هاي خالي سيمرغان بودند
    و آنچنان که در تحرک رانهايش مي رفت
    گويي بکارت روياي پرشکوه مرا
    با خود بسوي بستر شب مي برد


    آيا دوباره گيسوانم را
    در باد شانه خواهم زد؟
    آيا دوباره باغچه ها را بنفشه خواهم کاشت؟
    و شمعداني ها را
    در آسمان پشت پنجره خواهم گذاشت؟
    آيا دوباره روي ليوان ها خواهم رقصيد؟
    آيا دوباره زنگ در مرا بسوي انتظار صدا خواهد برد؟


    به مادرم گفتم: «ديگر تمام شد»
    گفتم: «هميشه پيش از آنکه فکر کني اتفاق مي افتد
    بايد براي روزنامه تسليتي بفرستيم»


    انسان پوک
    انسان پوک پر از اعتماد
    نگاه کن که دندانهايش
    چگونه وقت جويدن سرود مي خوانند
    و چشمهايش
    چگونه وقت خيره شدن مي درند
    و او چگونه از کنار درختان خيس مي گذرد:
    صبور،
    سنگين،
    سرگردان.


    در ساعت چهار
    در لحظه اي که رشته هاي آبي رگهايش
    مانند مارهاي مرده از دو سوي گلوگاهش
    بالا خزيده اند
    و در شقيقه هاي منقلبش آن هجاي خونين را
    تکرارمي کند
    _سلام
    _سلام


    آيا تو
    هرگز آن چهار لاله ي آبي را
    بوييده اي؟
    زمان گذشت
    زمان گذشت و شب روي شاخه هاي لخت اقاقي افتاد
    شب پشت شيشيه هاي پنجره سُر مي خورد
    و با زبان سردش
    ته مانده هاي روز رفته را به درون مي کشيد


    من از کجا مي آيم؟
    من از کجا مي آيم؟
    که اينچنين به بوي شب آغشته ام؟
    هنوز خاک مزارش تازه ست
    مزار آن دو دست سبز جوان را مي گويم...


    چه مهربان بودي اي يار، اي يگانه ترين يار
    چه مهربان بودي وقتي دروغ مي گفتي
    چه مهربان بودي وقتي که پلک هاي آينه ها را مي بستي
    و چلچراغها را
    از ساق هاي سيمي مي چيدي
    و در سياهي ظالم مرا بسوي چراگاه عشق مي بردي
    تا آن بخار گيج که دنباله ي حريق عطش بود بر چمن خواب مي نشست


    و آن ستاره ها مقوايي
    به گرد لايتناهي مي چرخيدند.
    چرا کلام را به صدا گفتند؟
    چرا نگاه را به خانه ي ديدار ميهمان کردند!
    چرا نوازش را
    به حجب گيسوان باکرگي بردند؟
    نگاه کن که در اينجا
    چگونه جان آن کسي که با کلام سخن گفت
    و با نگاه نواخت
    و با نوازش از رميدن آراميد
    به تيرهاي توهم
    مصلوب گشته است.
    و جاي پنج شاخه ي انگشتهاي تو
    که مثل پنج حرف حقيقت بودند
    چگونه روي گونه او مانده ست


    سکوت چيست، چيست، چيست اي يگانه ترين يار؟
    سکوت چيست بجز حرفهاي ناگفته
    من از گفتن مي مانم ، اما زبان گنجشکان
    زبان زندگي جمله هاي جاري جشن طبيعتست.
    زبان گنجشکان يعني: بهار. برگ. بهار.
    زبان گنجشکان يعني: نسيم. عطر. نسيم.
    زبان گنجشکان در کارخانه مي ميرد.


    اين کيست اين کسي که روي جاده ي ابديت
    بسوي لحظه توحيد مي رود
    و ساعت هميشگيش را
    با منطق رياضي تفريق ها و تفرقه ها کوک مي کند.
    اين کيست اين کسي که بانگ خروسان را
    آغاز قلب روز نمي داند
    آغاز بوي ناشتايي مي داند
    اين کيست اين کسي که تاج عشق به سر دارد
    و در ميان جامه هاي عروسي پوسيده ست.


    پس آفتاب سرانجام
    در يک زمان واحد
    بر هر دو قطب نا اميد نتابيد.
    تو از طنين کاشي آبي تهي شدي.


    و من چنان پرم که روي صدايم نماز مي خوانند...

    جنازه هاي خوشبخت
    جنازه هاي ملول
    جنازه هاي ساکت متفکر
    جنازه هاي خوش بر خورد، خوش پوش، خوش خوراک
    در ايستگاه هاي وقت هاي معين
    و در زمينه ي مشکوک نورهاي موقت


    و شهرت خريد ميوه هاي فاسد بيهودگي...
    آه،
    چه مردماني در چارراهها نگران حوادثند
    و اين صداي سوت هاي توقف
    در لحظه اي که بايد، بايد، بايد
    مردي به زير چرخ هاي زمان له شود
    مردي که از کنار درختان خيس مي گذرد...


    من از کجا مي آيم؟

    به مادرم گفتم: «ديگر تمام شد.»
    گفتم: «هميشه پيش از آنکه فکر کني اتفاق مي افتد
    بايد براي روزنامه تسليتي بفرستيم.»


    سلام اي غرابت تنهايي
    اتاق را به تو تسليم مي کنم
    چرا که ابرهاي تيره هميشه
    پيغمبران آيه هاي تازه تطهيرند
    و در شهادت يک شمع
    راز منوري است که آن را
    آن آخرين و آن کشيده ترين شعله خوب مي داند.


    ايمان بياوريم
    ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد
    ايمان بياوريم به ويرانه هاي باغ هاي تخيل
    به داس هاي واژگون شده ي بيکار
    و دانه هاي زنداني.
    نگاه کن که چه برفي مي بارد...


    شايد حقيقت آن دو دست جوان بود، آن دو دست جوان
    که زير بارش يکريز برف مدفون شد
    و سال ديگر، وقتي بهار
    با آسمان پشت پنجره همخوابه مي شود
    و در تنش فوران مي کنند
    فواره هاي سبز ساقه هاي سبکبار
    شکوفه خواهد داد اي يار، اي يگانه ترين يار


    ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد.

  8. #8
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    چرا توقف کنم، چرا؟
    پرنده ها به جستوي جانب آبي رفته اند
    افق عمودي است
    افق عمودي است و حرکت: فواره وار
    و در حدود بينش
    سياره هاي نوراني مي چرخند
    زمين در ارتفاع به تکرار مي رسد
    و چاههاي هوايي
    به نقب هاي رابطه تبديل مي شوند
    و روز وسعتي است
    که در مخيله ي تنگ کرم روزنامه نمي گنجد

    چرا توقف کنم؟
    راه از ميان مويرگ هاي حيات مي گذرد
    کيفيت محيط کشتي زهدان ماه
    سلول هاي فاسد را خواهد کشت
    و در فضاي شيميايي بعد از طلوع
    تنها صداست
    صدا که جذب ذره هاي زمان خواهد شد.
    چرا توقف کنم؟


    چه مي تواند باشد مرداب
    چه مي تواند باشد جز جاي تخم ريزي حشرات فاسد
    افکار سردخانه را جنازه هاي باد کرده رقم مي زنند.
    نامرد، در سياهي
    فقدان مرديش را پنهان کرده است
    و سوسک... آه
    وقتي که سوسک سخن مي گويد.
    چرا توقف کنم؟
    همکاري حروف سربي بيهوده ست.
    همکاري حروف سربي
    انديشه ي حقير را نجات خواهد داد.
    من از سلاله ي درختانم
    تنفس هواي مانده ملولم مي کند
    پرنده اي که مرده بود به من پند داد که پرواز را بخاطر بسپارم


    نهايت تمامي نيروها پيوستن است، پيوستن
    به اصل روشن خورشيد
    و ريختن به شعور نور
    طبيعي است
    که آسياب هاي بادي مي پوسند
    چرا توقف کنم؟
    من خوشه هاي نارس گندم را
    به زير پستان مي گيرم
    و شير مي دهم
    صدا، صدا، تنها صدا
    صداي خواهش شفاف آب به جاري شدن
    صداي ريزش نور ستاره بر جدار مادگي خاک
    صداي انعقاد نطفه ي معني
    و بسط ذهن مشترک عشق
    صدا، صدا، صدا، تنها صداست که مي ماند


    در سرزمين قد کوتاهان
    معيارهاي سنجش
    هميشه بر مدار صفر سفر کرده اند
    چرا توقف کنم؟
    من از عناصر چهارگانه اطاعت مي کنم
    و کار تدوين نظامنامه ي قلبم
    كار حكومت محلي كوران نيست


    تنها صداست که می ماند

    مرا به زوزه ي دراز توحش
    درعضو جنسي حيوان چکار
    مرا به حرکت حقير کرم در خلاء گوشتي چکار
    مرا تبار خوني گل ها به زيستن متعهد کرده است
    تبار خوني گل ها مي دانيد؟

  9. #9
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    دلم گرفته است
    دلم گرفته است

    به ايوان ميروم و انگشتانم را
    بر پوست کشيده ي شب مي کشم


    چراغ هاي رابطه تاريکند
    چراغ هاي رابطه تاريکند


    پرنده مردنی است

    کسي مرا به آفتاب
    معرفي نخواهد کرد
    کسي مرا به ميهماني گنجشک ها نخواهد برد
    پرواز را بخاطر بسپار
    پرنده مردني ست

  10. #10
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    بعد از تو

    اي هفت سالگي
    اي لحظه ي شگفت عزيمت
    بعد از تو هرچه رفت، در انبوهي از جنون و جهالت رفت
    بعد از تو پنجره که رابطه اي بود سخت زنده و روشن
    ميان ما و پرنده
    ميان ما و نسيم


    شکست
    شکست
    شکست

    بعد از تو آن عروسک خاکي
    که هيچ چيز نمي گفت، هيچ چيز بجز آب، آب، آب
    در آب غرق شد.

    بعد از تو ما صداي زنجره ها را کشتيم
    و بصداي زنگ، که از روي حرف هاي الفبا بر مي خاست
    و به صداي سوت کارخانه هاي اسلحه سازي، دل بستيم.


    بعد از تو که جاي بازيمان زير ميز بود
    از زير ميزها
    به پشت ها ميزها
    و از پشت ميزها
    به روي ميزها رسيديم
    و روي ميزها بازي کرديم
    و باختيم، رنگ ترا باختيم، اي هفت سالگي.


    بعد از تو ما به هم خيانت کرديم
    بعد از تو ما تمام يادگاري ها را
    با تکه هاي سرب، و با قطره هاي منفجر شده ي خون
    از گيجگاه هاي گچ گرفته ي ديوارهاي کوچه زدوديم.


    بعد از تو ما به ميدان ها رفتيم
    و داد کشيديم:
    «زنده باد
    مرده باد»
    و در هياهوي ميدان، براي سکه هاي کوچک آوازه خوان
    که زيرکانه به ديدار شهر آمده بودند، دست زديم.
    بعد از تو ما که قاتل يکديگر بوديم
    براي عشق قضاوت کرديم
    و همچنان که قلب هامان
    در جيب هايمان نگران بودند
    براي سهم عشق قضاوت کرديم.


    بعد از تو ما به قبرستان ها رو آورديم
    و مرگ، زير چادر مادربزرگ نفس مي کشيد
    و مرگ، آن درخت تناور بود
    که زنده هاي اينسوي آغاز
    به شاخه هاي ملولش دخيل مي بستند
    و مرده هاي آن سوي پايان
    به ريشه هاي فسفريش چنگ مي زدند
    و مرگ روي آن ضريح مقدس نشسته بود
    که در چهار زاويه اش، ناگهان چهار لاله ي آبي
    روشن شدند.


    صداي باد مي آيد
    صداي باد مي آيد، اي هفت سالگي


    برخاستم و آب نوشيدم
    و ناگهان به خاطر آوردم
    که کشتزارهاي جوان تو از هجوم ملخ ها چگونه ترسيدند.
    چقدر بايد پرداخت
    چقدر بايد
    براي رشد اين مکعب سيماني پرداخت؟


    ما هرچه را که بايد
    از دست داده باشيم، از دست داده ايم
    ما بي چراغ به راه افتاديم
    و ماه، ماه، ماده ي مهربان، هميشه در آنجا بود
    در خاطرات کودکانه ي يک پشت بام کاهگلي
    و برفراز کشتزارهاي جواني که از هجوم ملخ ها مي ترسيدند


    چقدر بايد پرداخت.

صفحه 1 از 10 123 ... آخرینآخرین

برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •