انسان در زندگي اجتماعي تحت تاثير هيجانات واكنش هائي از خود نشان ميدهد كه مجموعه اين واكنش ها سلوك و رفتار شخص را در جامعه معين و مشخص مينمايد. و موجب شناسائي فرد از ارفد ديگر ميشود . هيجانات با زندگي افراد بشر در آميخته و آنرا از جنبه هاي عاطفي و جسماني تحت تاثير قرار مي دهد. امروزه در اثر تحقيقات علمي مسلم گشته كه اسنان يك واحد پسيكوپيولوژيك ميباشد يعني متشكل است از روان و جسم. تغييرات حاصل در اين دور كن مهم را هيجان گوئيم. هيجان لازمه زندگي بشر است فردي كه هيجان نداشته باشد داراي زندگي خشك و يكنواخت و فاقد احساسات عاليه بشري است. هيجانات در بودجه آوردن آثار علمي و هنري بزرگ و شگفت آنگيز نقش اساسي دارد. هيجانات تند و خسن در طول تاريخ موجب سيه روزيها و وريانگريهاي بزرگي شده است كه خاطرات تلخ آن هيچگاه ازدياد نمي رود. بر ساير جنبه هاي زندگي بشري نيز هيجانات اثري عميق و غير قابل انكار دارد.
با وجود ارات قطعي و حتمي هيجانات بر زندگي بشري و اينكه هيجانات را بطور محسوس لمس ميكنيم و از وجود آن در افراد اطلاع داريم ولي در تعريف و تبيين اين پديده قابل درك از نظر علمي كار دشواري است و علماء روان شناس در اين مورد متفق القول نيستند و نظرات متفاوتي ابراز داشته اند. از نظر لغوي نيز هيجان در معناي عام خود مفاهيم ديگري پيدا نموده و حالات احساسي و عصبي و عاطفي را نيز در بر ميگيرد.
در روان شناسي هيجانات خفيف را احساس (Feeling) و هيجانات شديد را عاطفه (Affect) ميگويند.
از نظر تشريحي هيجانات دو جنبه دارند:
1_ دروني و رواني ( subjective)
2_ جسماني و عيني ( objective).
در مورد هيجانات دروني و رواني انسان ابتدا در دنياي درون خود احساس دگرگوني و تغيير مي كند و سپس اين احساس متوجه جسم انسان شده و اثرات فيزيكي خود را در بدن شخص ظاهر ميسازد: بعكس در خالت هيجان جسماني و عيني اين دگرگوني در قيافه شخص قابل روئت است. و اين دو جنبه هيجاني, از لحظه اي كه بر شخص مستولي ميشود تا زماني كه خاتمه ميپذيرد مراحل سه گانه اي را طي مي كند. براي اينكه چگونگي طي اين مراحل بازشناخته شوند بذكر مثالي مبادرت مينمائيم .
در خيابان با دوستي سرگرم صحبت هستيم صدائي بلند ناگهان بگوش مي رسد. متوحش ميشويم و سپس عكس العملي از خود نشان ميدهيم. ابتدا صدا وسيله سيستم اعصاب مركزي درك و شناخته ميشود ( اين مرحله شناخت تحريك وارده است) در مرحله بعدي حالت ترس و وحشت بشخص دست ميدهد ( مرحله احساس تحريك وارده) و سپس مرحله واكنش است كه بوصرت عكس العملي مناسب ( فرياد _ فرار) تجلي مينمايد. مسلم است كه شخصيت فرد و طرز تفكر و نوع و شدت تحريك وارده در چگونگي واكنش موثر است اينك كه تا حدودي موضوع هيجان براي ما روشن شده است بايد ديد كه مبناي علمي هيجان و چگونگي تشخيص آن بر چه اصولي استوار است.
در اواخر قرن 18 مسئله عواطف و هيجان مورد بحث علماً و روانشناسان قرار گرفت, دو تن از دانشمندان مشهور اين قرن داروين و اسپنسر در اين مورد نظريه واحدي ارائه داشتند مبني بر اينكه رفتار عاطفي (هيجاني) تابع اصل سير تكامل است و معتقد بودند كه بسياري از اعمال غير لازم و بيمورد كه در عواطف شديد ديده ميشود همان اعمالي است كه در ادوار اوليه زندگي بشر براي انسان كاربرد آن فوايدي داشته است و بدان جهت انسان در اثر تكرار بدان خود گرفته است مثل نشان دادن دندانها در موقع خشم و غضب ( حالت هيجاني) كه در اصل انسانهاي اوليه از دندان براي جنگ و شكار استفاده مي نمودند. معذلك داروين برخي از تظاهرات عاطفي را مربوط به نژاد ندانسته و آنها را به طفوليت شخص ارتباط ميدهد. مثل تكان دادن سر و پا و بالا و پائين انداختن شانه هاي كه علائم انكار و بي اعتنائي است و اينها تظاهراتي است كه در اكثر كودكان ديده ميشود و تا آخر عمر نيز باقي ميماند. داروين اينگونه تظاهرات را بقاء عادتي ميداند كه از دوره شرخوارگي بجا مانده است گردش سراز يكطرف بطرف ديگر نيز كه علامت رد كردن است از زمان كودكي در فرد ريشه گرفته و آن ردكردن پستان و نخواستن شير است.
گرچه نظريه بقاء تجارب و عادات زمان كودكي بحثي است كه بر جنبه تاريخي و نژادي رفتار عاطفي رجحان دارد معذلك هيچ يك را بطور قاطع نميتوان قبول كرد. زيرا مثلا مشكل است كه بتوان اعتقاد داشت كه گريه طفل در روزهاي اول تولد جنبه تاريخي و نژادي داشته و تلقيني و آموختني باشد همانگونه نيز نميتوان اعتقاد داشت كه خوشحالي و شعف و گريه و غم كودكي كه سنين رشد را سپري مينمايد جنبه تلقيني و اكتسابي نداشته باشد. لذا بايستي نظريه بينابيني را انتخاب و هم به جنبه تاريخي و نژادي هيجان و هم به جنبه اكتسابي و عادتي آن توجه داشت.
نكته جالب در اين بحث اين است كه به بينيم چگونه حالات هيجاني را بايد تشخيص دهيم. همه ما در زندگي لحظات سرشار از لذت و خوشي و اوقاتي تلخ و تاسف بار داشته ايم و اين تغيير حالات را همه درك كرده و از كم و كيف آن اطلاع داريم ولي اينكه چگونه حالت هيجاني را در خود تشخيص دهيم سئوال مشكلي است كه پاسخ آن ساده نمي باشد.
در اين مورد دو دانشمند مشهور در اواخر قرن نوزدهم نظريه اي ابراز داشته اند كه بنام آنان بنظريه جميز _ لانگ معروف گرديده است William James _ carl Lang نظريه James _ Lang Theory of Emotion كه راجع به شناخت عواطف و هيجانات است بشرح زير خلاصه ميشود آنچه كه در بروز يك عاطفه ( هيجان) حس ميكنيم عبارت از احساساتي است كه از تمام قسمتهاي بدن در نتيجه اعمال عضلات و غدد ظاهر شده و با عاطفه همراه, و قابل مشاهده براي ديگران ميباشد اين درست عكس موردي است كه عامه مردم بآن اعتقاد دارند. زيرا عامه ميگويند چون وحشت زده شده ايم فرار ميكنيم _ چون خشم بر ما مستولي شده سيلي ميزنيم و يا چون غمناك هستيم گريه ميكنيم _ حال آنكه اگر در نظريه جميز _ لانگ باريك شويم ملاحظه ميشود كه آنان ميگويند چون فرار ميكنيم مي ترسيم و چون سيلي ميزنيم خشمناك ميگرديم و چون گريه ميكنيم غمناك ميشويم.
بر طبق اين نظريه هيجان جز احساسهاي پيچيده بدني چيز ديگري نيست و اين احساسها آنهائي هستند كه بوسيله عضوهاي پذيرنده اختصاصي داخلي اخذ ميشوند و كليه عواطف شديد نتيجه تحريك كليه عضوهاي دريافت كننده احساسات ميباشد و پس از اين دريافت حالت هيجاني به شخص دست ميدهد.
نظريه جميز _ لانگ چنين است: مشاهده پاسخهاي بدني عاطفه (هيجان) نظريه عامه چنين است : مشاهده عاطفه پاسخهاي بدني.
بايستي توجه داشت كه مبناي نظرات جميز_ لانگ در نوشته هاي ارسطو و افلاطون نيز وجود داشته است.
امروزه پس از بررسي و تحقيقات عديده و آزمايشهاي مختلف باين نتيجه رسيده اند كه هنگاميكه كنترل مراكز عالي مغز از بين برود مثل تب شديد يا مراحل اوليه بيهوشي در اعمال جراحي بسياري از رفتارهاي عاطفي خود بخود نمايان ميگردد يكي ميخندد و ديگري گريه ميكند و شخصي دشنام ميدهد. لذا شايد ابتدا اينطور تصور شود كه مراكزي در مغز موجود است كه كار كنترل عواطف و هيجانات انسان را در دست دارد و براي اينكه پاسخ قطعي باين موضوع داده شود, آزمايشهائي روي مغز برخي حيوانات انجام گرديد و نتايج بدست آمده تا حدود زياد مثبت بود ولي همه اين نتايج در مورد انسان صادق نيست. بهر كيفيت گرچه نمي توان منكر دستورهائي شد كه از مغز صادر ميگردد ولي امروزه بهترين توجيهي كه از حالات هيجاني شده اين است كه حالات هيجاني را دانشمندان واكنش هائي ميدانند كه بدن يا واحد انساني بطور مجموع از خود نشان ميدهد و سيستم هاي اعصاب و غدد داخلي و عضلات واسطه هاي بروز اين واكنش هستند. از مسائل هيجاني آنچه كه بيشتر با مقررات حقوقي ارتباط پيدا مي كند حالات شديد هيجاني است كه گاه بقدري شديد است كه دستگاههاي كنترل كننده اعمال انسان را بطور مجموع فلج مي كند و انسان در مقابل تحريك وارده آنچنان واكنشي نشان ميدهد كه سخت و سهمگين است. يكي از انواع هيجانات تند و خشن در طول تاريخ زندگي بشر خشم و تهاجم ميباشد. تجاوز و تندي افراد بشر نسبت بهم نوع خود حديثي است كهنه كه هر روز تكرار ميشود. جامعه شناسان و روانشناسان براي كشف علت تهاجم تحقيقات زيادي نموده اند عده آنرا اكتسابي و پاره آنرا فطري ميدانند تهاجم و پرخاشگري از پديده هاي حاد هيجاني است كه در موارد بسيار شديد منجر بقتل ميگردد.
بطور كلي قتل نفس در اثر هيجان, جرم است بعبارت ديگر هيجان مرتكب از معاذير قانوني براي برائت يك شخص نمي باشد و مفاد ماده 36 قانون مجازات عمومي مصوب سال 1352 و مواد بعدي منصرف از موضوع هيجان است زيرا در اين مواد بحث در اطراف فقدان شعور يا اراده و اختلال تمام قوه تميز است. گرچه شخصي كه دچار هيجان شديد است شايد بشود گفت كه بنوعي, قوه تميز واراده او تحت فشار قرار ميگيرد. ولي معذلك قانونگذار بطور عام نخواسته است كه هيجان را رافع مسئوليت بداند. ولي اين اصل كلي در چهارچوب ضوابط و معيراهاي موجود استثناء پذير ميگردد و بارزترين مورد آن در قانون مجازات عمومي اران ماده 179 ميباشد. قسمت اول اين ماده قتل دو تن را كه در اثر هيجان شديد بوقوع مي پيوندد معاف از مجازات ميداند. بگذريم از اينكه حقوق دانان جهات ديگري نيز در توضيح علت اين معافيت ارائه داده اند آنچه به بحث اختصاصي ما مربوط ميشود, وجود هيجان است كه بنظر قانونگذر اينطور رسيده كه مرد ايراني با توجه به تعصبات مذهبي و عرف و عادت و ارزش هاي فرهنگي و اجتماعي در مقابل اين پديده, هيجان زده شده وعنان اختيار را از كف ميدهد. لذا عمل وي در ارتكاب قتل قابل بخشش است و مجازات نميخواهد .
اينك كه كم و بيش از كم و كيف هيجانات آگاه شديم اشاره نيز باصولي كه در تربيت هيجانات موثر است مينمائيم.
عده اي از دانشمندان ميگويند: آدمي قطره هوشي است در درياي احساسات و هيجانات . بسياري از افراد ميدانند كه ميان آنچه ميدانند و آنچه انجام ميدهند فاصله بسيار است . ولي با كمال تاسف كمتر سعي كرده اند كه اين فاصله را از ميان بردانرد همه از آنچه بايد باشد سخن ميگويند ولي رفتار و كردار خود را با آن هم آهنگ و يكساننمي كنند چرا؟ راستي چرا؟ مسلماً يكي از پاسخ هاي علمي اين است كه در كودكي احساسات و هيجانات ما بدرستي تربيت نشده است.
امروز يكي از هدفهاي عمده تربيت طبق اصول روانشناسي بايد ايجاد يكنوع حس عاطفي ( هيجاني) اعتماد بنفس در جوانان باشد. بايد جوانان را بطور معقول با مشكلات آشنا ساخت و آنان را در برخورد با دشواريها راهنمائي كرد و گذاشت داد تا خود از عهده كارها برآيند و احساس مسئوليت كنند و در اين برخوردها هيجانات خود را بطور منطقي كنترل نمايند. هر اندازه كه مهارت و چيره دستي جوانان د رحل معضلات و مشكلات زندگي شان بيشتر گردد اعتماد بنفس آنان استوارتر شده و در نتيجه حالات ترس و خشم و پرخاشگري تا حدود زيادي زايل ميگردد و با كنترل هشيارانه هيجانات خود, در معيارها و ارزش هاي فرهنگي موجود بطور منطقي ودلخواه فردي اجتماعي ميشوند. در چنين جامعه اي از هيجانات تند و خشن اثرات ويران كننده اي نيست وزندگي شكل آرام و لذت بخش بخود ميگيرد.
نوشته: اكبر شيرازي
بازپرس ديوان كيفر