بحث زنان خیابانی یا اصطلاحاً روسپی، بحثیست متعلق به تمام جوامع بشری که از دیرباز مورد توجه جامعهشناسان، روانشناسان، مددکاران و فعالان حوزهی اجتماعی بوده است. زنانی که اگرچه بار منفی معنایی را با خود حمل میکنند اما درواقع قربانیان سیستمهای سرمایهداری و جوامع مردسالارند. قربانیانی که هم منفور همجنسانشان هستند و هم بسته به موقعیت زمانی، مکانی و وجههی اجتماعی، منفور یا مقبول جنس مخالف خود. اما نکتهی قابل توجه این است که این زنان به چه گروهی از جامعه تعلق دارند و اساساً ریشهی برگزیدن چنین راهی بهعنوان منبع درآمد در چیست؟ آیا برای حل این معضل، حذف بهظاهر متخلفان، کافیست؟
در سال 1857، پاران - دوشالته در بررسی خود نوشت: " از تمامی علتهای فحشا، هیچکدام بهاندازهی بیکاری و فقر که نتیجهی اجتنابناپذیر دستمزدهای نابسنده است، نمیتوانند فعال باشند".1 این نقل قول تنها متعلق به جامعهی اروپایی آنزمان نیست بلکه در ایران امروز نیز فقر، فقدان درآمد، عدم پشتوانهی كافی حقوقی و قانونی زنان را میتوان از جمله عوامل رشد چشمگیر روسپیگری یا همان بردگی جنسی برشمرد. بهطور مثال با درنظر گرفتن جامعهی شهری تهران، گسترش روزافزون شکاف طبقاتی و بالارفتن برجها و از طرف دیگر به انزوا کشیدهشدن قشر فقیر در جنوب شهر و مناطقی مثل پامنار و ناصرخسرو بهوضوح قابل مشاهده است. در اینگونه نواحی، برخی از کودکان موظفند برای امرار معاش، بخشی از هزینهی زندگی را بهعهده بگیرند یا بهعبارتی هرکس نان خود را دربیاورد، فرقی هم ندارد در چه سنی قرار دارند، آنها موظفند تحصیل را رهاکرده و به کارهایی چون باربری، پادویی و دستفروشی مشغول شوند. در این میان بعضی کودکان و نوجوانان که موفق به یافتن شغل نمیشوند یا از آزارهای صاحبان کار به ستوه آمده و فرار را بر قرار ترجیح میدهند، به بزهکاری روی آورده و گاه دست به دزدی، گدایی یا تنفروشی میزنند. بسیاری از دختران قربانی، دخترانی هستند که بر سر چهارراهها شیشهی ماشین پاک کرده یا گدایی میکنند.
یقیناً افراد زیادی شبهنگام، از خیابانهای معروف شهر گذشته و بسیاری از بردگان جنسی را دیدهاند که با آرایشهای غلیظ و پوششی خاص به انتظار مشتریان خود هستند. عدهای با افسوس سر تکان داده و رد میشوند و بعضی دیگر هم لبخندزنان و با نگاهی شهوانی به جرگهی مشتریان میپیوندند. این زنانِ در ظاهر خندان و طناز و پرعشوه، چنان مینمایند كه از کار خود نهایت لذت را برده و فساد در خون آنها جاریست. اما در حقیقت، اغلب روسپیان افرادی هستند که تنها بهدلیل نابرابری اقتصادی یا استثمار و خشونت در جامعهی بیمارشان قربانی شدهاند. در این میان نیز شاید زنانی باشند که بهعلت میل شهوانی بالا و بهجهت ارضای غریزهی جنسی تن به این کار میدهند و البته درصد ناچیزی از زنان خیابانی را شامل میشوند.
اما سؤال دیگر این است که آیا تجارت تن فقط یک سو دارد؟ آیا بهقول سیمون دوبوار، بازار عرضهی زنان، تقاضایی ندارد؟ و متقاضیان، آن قطب دیگر جامعه، یعنی مردان نیستند؟ بارها و بارها شاهد بودهایم که زنان بسیاری را به جرم روسپیگری به ضربات شلاق، زندان و گاهی اعدام محکوم کردهاند ولی در این میان از مردان قصهی زندگی مجرمان خبری نبوده. درحقیقت در جامعهی ما که صحبت از مسایل جنسی تابو است، این تابو همیشه یک متهم داشته که آنهم زن است. چون مطابق با آنچه از سنت و فرهنگمان برمیآید، زن است که باید هم خود را از نظرها مخفی کند و هم چنان رفتار کند که شهوت مرد را برنینگیزد و هم اگر برانگیخت تاوانش را بدهد. زن است که میتواند اُمالفساد باشد، مرد هیچ سهمی در فساد ندارد و تنها از غریزه پیروی کرده است (یعنی پایینآوردن مرد تا سطح حیوان بدون تفکر و اختیار). بنابراین در جامعهی مردسالار، در هنگام قضاوت، به بازار تقاضا توجهی نمیشود و تنها عرضهکنندگان مورد قضاوت قرار میگیرند. برای مثال دختری از هشت سالگی توسط مادرش به مردان فروخته میشد تا منبع درآمد باشد و در این میان تا هجده سالگی بارها و بارها مورد تجاوز قرار گرفت و بارها دستگیر و به شلاق محکوم شد، اما هیچکس نپرسید دخترک خردسال چرا و چگونه و توسط چه کسانی دچار چنین وضعیتی شده است؟ معلول محکوم میشود، عامل آزاد و علت تکرار. بههرحال همیشه میزان عرضه را با تقاضا میسنجند و تا وقتی قانون، مردان را ناچار به ارضای غریزه دانسته و زن را چه در قالب همسر رسمی و چه موقت موظف به برآوردن این نیاز، عرضه همچنان ادامه خواهد داشت.
زنان خیابانی از کمترین حقوق انسانی و شهروندی برخوردارند و در حقیقیت مردگانی هستند بهظاهر زنده که در معرض ضرب و شتم، تجاوز و بیماریهای مقاربتی و هزاران آسیب دیگر قرار دارند. از دید مشتریان، زنانِ روسپی، بردگانی هستند که در مقابل مبلغی که میگیرند، در زمان مقرر هیچنوع حق و حقوق انسانی ندارند و باید به تمام خواستههای فرد متقاضی پاسخ مثبت بدهند. در کشور ما روسپیان حتی خود را در استفاده از کاندوم محق نمیدانند و اطلاع کافی هم از انواع بیماریهای آمیزشی یا راههای انتقال آنها ندارند. این افراد بهطور ناخواسته یا بهدلیل فقر یا تجاوزات جنسی از سوی افراد غریبه، افراد فامیل، صاحبان کار، دوست پسر یا بهدلیل خشونتهای خانگی مثل ضربوشتم یا تجاوزات همسر، اعتیاد اعضای خانواده و منبع درآمد بودن برای امرار معاش، سختگیریهای متعصبانهی برخی خانوادههای سنتی و فرار به شهرهای بزرگ برای اندکی آزادی و هزاران دلیل دیگر به چنین کاری روی آوردهاند. آنها حرفهای نبودهاند که با ایجاد خانههای عفاف و راهکارهایی همانند آنچه معاون اجتماعی سازمان بهزیستی ارایه دادهاند به حرفهی خود جلوهی مشروع بدهند. معاون اجتماعی سازمان بهزیستی در تاریخ 02/11/84 در گفتوگو با ایلنا2 یکی از راههای کاهش معضل زنان خیابانی را ازدواج موقت بهصورت قانونی و چارچوببندی شده دانست و آرای مخالف با این طرح را ناشی از حساسیتهای غیرمنطقی زنان و جوسازی گروههای سیاسی و برخی افراد ناآگاه قلمداد کرد. همچنین وی گفت: "بزرگان و مسؤولان کشور، باتوجه به اخبار محرمانهای که دریافت میکنند، اطلاعات کافی در زمینهی معضل زنان خیابانی دارند و در جریان عمق فاجعه قراردارند." حال این پرسش مطرح است که مفهوم صورت قانونی و چارچوببندی شدهی ازدواج موقت چیست؟ همان صورت قانونی و چارچوببندی شدهی ازدواج دایم با همهی نواقصش؟ آیا این خود تضییع مضاعف حقوق زنان نیست؟ آیا ترویج ازدواجهای موقت متعدد، حالت رسمی و مشروع بخشیدن به بیبندوباری نیست؟ آیا چنین اقداماتی، بردگی جنسی زن و غریزیشدن روزافزون مردان را در پی ندارد؟ مگر نه این است که پیامد آن گریبانگیر زنان است و آسیبش برای آنها، پس چگونه میشود برخوردهای گروههای مختلف زنان را حساسیت غیرمنطقی دانست، درحالیکه یک طرف قضیه زنان هستند. منطقی یا غیرمنطقی بودن چنین طرحی را چه کسی تعیین میکند، باز هم طراحان مرد؟ آنچه مسؤولان در جریان عمق آن قرار دارند، نماد خارجی هم دارد و اساساً از دل جامعهای بلند میشود که ما زنان بهعنوان شهروندانی با حقوق ناقص در آن زندگی میکنیم. زنان خیابانی که راه تعدیلشان در ازدواجهای موقت دیده میشود، خیلی از ما دور نیستند؛ آنها میتوانند یکی از دوستان، همسایگان، خواهران، مادران و دختران ما باشند. از دنیای دیگری نیامدهاند که شناختنشان حداقل برای فعالان اجتماعی نیاز به ذرهبین داشته باشد. آنها این راه را نه بهعنوان ساده ترین راه، که گاه از سر بیخردی و گاه از سر ناچاری بهعنوان آخرین راه برگزیدهاند. جنبهی مشروع دادن به این راه، تنها بیمسؤولیت کردن جامعه در مقابل پذیرش نواقص خود است. راهحلی از سر بازکننده، که نه از سر تخصص بلکه تنها برای فرار از واقعیتهای جامعه و قدمیست در راه اشاعهی سیستم بیمار سرمایهداری.
فحشا، سمبل تحقیر زن به دست مرد است3 و این تحقیر، متعلق به جوامع تابع نظام آپارتاید. حال آنکه ایران در سراسر دنیا مدعی مردمسالاری و برابریست. در سیستم مردممداری، عدالت اقتصادی شرط اساسیست و هرکس به حد توان و استعداد خود، فرصت برابر برای پیشرفت و ترقی دارد. بنابراین زنان هم که بخش اعظم این جامعه را تشکیل میدهند، باید برای تحقق تواناییهایشان فرصتهای برابر با مردان و حتی سایر همجنسان خود داشته باشند. جامعهی مدنی نیاز به تاسیس مکانهایی با عناوین تقدیس شده برای زیر سؤال بردن معیارهای انسانی ندارد بلکه راهکار، در ایجاد همان فرصتهای برابر و عدالت اجتماعیست. این جامعه نیاز دارد تا با اصلاح قوانین اساسی، حقوق انسانی و شهروندی زنانش را به آنها بازگرداند و امنیت را در خانه، خیابان و محل کار برایشان فراهم کند. دستمزدهای عادلانه و برابر با توانایی زن به او بدهد. امکاناتی را ایجاد کند تا تحصیلات دانشگاهی سهلتر و رسیدن به پستهای شغلی مقدور شود. زنان ما باید لزوم استقلال مالی را بیاموزند، تا در مواقع بحرانی مستأصل نمانند. این جامعه نیاز دارد مراکزی را تاسیس کند که زنان آسیبدیده و قربانی خشونت به آنها پناه آورده تا بر اثر چنین مسایلی از شهر و خانهی خود گریزان نشوند و قربانی نوع دیگری از خشونت نگردند و تحتنظر متخصصین به راهحلهای منطقی و اصولی دستیابند. این جامعه نیاز دارد کودکان و نوجوانانش را با روشهای تخصصی نسبت به مسایل جنسی آگاه کند تا با درک تفاوت رابطهی سالم و ناسالم، از سر ناآگاهی قربانی خشونتهای جنسی قرار نگیرند. خانوادهها را نسبت به تغییرات روز آگاه کند و روشهای درست برخورد با نسل جوان را با برگزاری کارگاههای رایگان و ارایهی بروشورهای آموزشی به پدران و مادران آموزش دهد. با نظارت بر عملکرد صداوسیما، فرهنگ چندهمسری و پدرسالاری را به فرهنگ انسانمداری و عدالت و برابری تبدیل کند. این جامعه نیاز دارد تا برای ریشهکن کردن مسألهی فحشا، بسترسازی فرهنگی داشته باشد.
کلام آخر آنکه؛ تاسیس مکانهایی برای رسمیتبخشیدن به روسپیگری نه از سر دوراندیشی و اصلاح، که دادن امتیاز دیگریست به مردان جامعهی مردسالار ایرانی، امتیازی که زنان بیشتری را قربانی خواهد کرد، چه زنانی که خود در معرض کاستیها و خشونتهای اجتماعی هستند و چه آنان که شوهرانشان متقاضی این بازارند.
پینوشتها:
1- سیمون دوبوار؛ ترجمهی قاسم صنعوی، جنس دوم - جلد دوم (ص 449)، تهران 1380، توس.
2- http://www.ilna.ir/shownews.asp?code=273469&code1=3
3- توماس سانکارا؛ ترجمهی شهره ایزدی، اعتلای زن و انقلاب
پریسا كاكایی
نشریه نامه – 47