بالا
 تعرفه تبلیغات




 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 از مجموع 43

موضوع: گزیده اشعارخسرو گلسرخی

Hybrid View

  1. #1
    • 2,338

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    Icon19 گزیده اشعارخسرو گلسرخی

    " تا آفتابی دیگر"
    رهروان خسته را احساس خواهم داد
    ماه های دیگری در آسمان کهنه خواهم کاشت
    نورهای تازه ای در چشم های مات خواهم ریخت
    لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد
    سهره ها را از قفس پرواز خواهم داد
    چشم ها را باز خواهم کرد
    خواب ها را در حقیقت روح خواهم داد
    دیده ها را از پس ظلمت به سوی ماه خواهم خواند
    نغمه ها را در زبان چشم خواهم کاشت
    گوش ها را باز خواهم کرد
    آفتاب دیگری در آسمان لحظه خواهم کاشت
    لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد
    سوی خورشیدی دگر پرواز خواهم کرد

  2. #2
    • 2,338

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    " صبح"
    دگر صبح است و پایان شب تار است
    دگر صبح است و بیداری سزاوار است
    دگر خورشید از پشت بلندی ها نمودار است
    دگر صبح است
    دگر از سوز و سرمای شب تاریک ، تن هامان نمی لرزد
    دگر افسرده طفل پابرهنه ، از زبان ما در شب ها نمی ترسد
    دگر شمع امید ما چو خورشیدی نمایان است
    دگر صبح است
    کنون شب زنده داران صبح گردیده
    نخوابید ، جنگ در پیش است
    کنون ای رهروان حق ، شب تاریک معدوم است
    سفیدی حکم و در دادگاهش هر سیاهی خرد و محکوم است
    کنون باید که برخیزیم و خون دشمنان تا پای جان ریزیم
    دگر وقت قیام است و قیامی بر علیه دشمنان است
    سزای حق کشان در چوبه ی دار است
    و ما باید که برخیزیم
    دگر صبح است
    چنان کاوه درفش کاویانی را به روی دوش اندازیم
    جهان ظلم را از ریشه سوزانده ، جهان دیگری سازیم
    دگر صبح است
    دگر صبح است و مردم را کنون برخاستن شاید
    نهال دشمنان را تیغ ها باید
    که از بن بشکند ، نابودشان سازد
    اگر گرگی نظر دارد که میشی را بیازارد
    قوی چوپان بباید نیش او ببندد
    اگر غفلت کند او خود گنه کار است
    دگر صبح است
    دگر هر شخص بیکاری در این دنیای ما خوار است
    و این افسردگی ، ناراحتی ، عار است
    دگر صبح است و ما باید برافروزیم آتش را
    بسوزانیم دشمن را
    که شاید همره دودش رود بر آسمان شیطان
    و یا همراه بادی او شود دور از زمین ها
    دگر صح است
    دگر روز تبه کاران به مثل نیمه شب تار است

  3. #3
    • 2,338

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    " مرد خکی"
    مردی درون میکده آمد
    گفت : کشمکش پنجاه و پنج
    از پشت پیشخوان
    مردی به قامت یک خرس
    دستی به زیر برد
    تق
    چوب پنبه را کشید
    و بی خیال گفت : مزه ... ؟
    مرد گفت : خک
    دستی به ته کفش خویش زد
    الکل درون کبودی لیوان ، ترانه خواند
    وقتی شمایل بطری
    از سوزش عجیب نگهداری
    و بوی تند رها شد
    آن مرد بی قرار
    دست خکی خود در دهان گذاشت
    ناگاه از تعجب این کار
    سی و هشت چشم نیمه خمار بسته
    باز شد
    و شگفتی و تحسین خویش را
    مثل ستون خط و خالی سیگار
    در چین چهره ی آن مرد گرم
    خالی کرد
    ناگاه
    مردی صدای بمش را
    بر گوش پیشخوان آویخت
    میهمان من ، بفرمایید
    چند لحظه سکوت ، بعد
    صدای پر هیبت مردی دگر
    فضای دود کافه را شکافت
    من شرط را باختم به رفیقم
    میهمان من ، بفرمایید
    حساب شد
    در اوج اضطراب میکده
    آن مرد خکی سکت
    پولی مچاله شده
    بر چشم پیشخوان گذاشت
    و در دو لنگه ی در ، ناپدید شد

  4. #4
    • 2,338

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    " خواب یلدا"
    شب که می اید و می کوبد پشت را
    به خودم می گویم
    من همین فردا
    کاری خواهم کرد
    کاری کارستان
    و به انبار کتان فقر کبریتی خواهم زد
    تا همه نارفیقان من و تو بگویند
    فلانی سایه ش سنگینه
    پولش از پارو بالا میره
    و در آن لحظه من مرد پیروزی خواهم بود
    و همه مردم ،‌ با فدکاری یک بو تیمار
    کار و نان خود را در دریا می ریزند
    تا که جشن شفق سرخ گستاخ مرا
    با زلال خون صادقشان
    بر فراز شهر آذین بندند
    و به دور نامم مشعل ها بفروزند
    و بگویند
    خسرو از خود ماست
    پیروزی او دربست بهروزی ماست
    و در این هنگام است
    و در این هنگام است
    که به مادر خواهم گفت
    غیر از آن یخچال و مبل و ماشین
    چه نشستی دل غافل ، مادر
    خوشبختی ، خوشحالی این است
    که من و تو
    میان قلب پر مهر مردم باشیم
    و به دنیا نوری دیگر بخشیم
    شب که می اید و می کوبد
    پشت در را
    به خودم می گویم
    من همین فردا
    به شب سنگین و مزمن
    که به روی پلک همسفرم خوابیده ست
    از پشت خنجر خواهم زد
    و درون زخمش
    صدها بمب خواهم ریخت
    تا اگر خواست بیازارد پلک او را
    منفجر گردد ، نابود شود
    من همین فردا
    به رفیقانم که همه از عریانی می گریند
    خواهم گفت
    گریه کار ابر است
    من وتو با انگشتی چون شمشیر
    من و تو با حرفی چون باروت
    به عریانی پایان بخشیم
    و بگوییم به دنیا ، به فریاد بلند
    عاقبت دیدید ما ما صاحب خورشید شدیم
    و در این هنگام است
    و در این هنگام است
    که همان بوسه ی تو خواهم بود
    کز سر مهر به خورشید دهی
    و منم شاد از این پیروزی
    به حمیده روسری خواهم داد
    تا که از باد جدایی نهراسد
    و نگوید هوای سردی است
    حیف شد مویم کوتاه کردم
    شب که می اید و می کوبد پشت در را
    به خودم می گویم
    اگر از خواب شب یلدا ما برخیزیم
    اگر از خواب بلند یلدا ، برخیزیم
    ما همین فردا
    کاری خواهیم کرد
    کاری کارستان

  5. #5
    • 2,338

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    " زخم سیاه"
    که ایستاده به درگاه ... ؟
    آن شال سبز را ز شانه ی خود بردار
    بر گونه های تو ایا شیارها
    زخم سیاه زمستان است ... ؟
    در ریزش مداوم این برف
    هرگز ندیدمت
    زخم سیاه گونه ی تو
    از چیست ؟
    آن شال سبز را ز شانه خود بردار
    در چشم من
    همیشه زمستان است

  6. #6
    • 2,338

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    " ای پریشانی"
    مردی که آمد از فلق سرخ
    در این دم آرام خواب رفته
    پریشان شد
    ویران
    و باد پرکند
    بوی تنش را
    میان خزر
    ای سبز گونه ردای شمالی ام
    جنگل
    اینک کدام باد
    بوی تنش را
    می آرد از میانه ی انبوه گیسوان پریشانت
    که شهر به گونه ی ما
    در خون سرخ نشسته است .... ؟
    آه ای دو چشم فروزان
    در رود مهربان کلامت
    جاری ست هزاران هزار پرنده
    بی تو کبوتریم بی پر پرواز

  7. #7
    • 2,338

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    " سروده های خفته"
    1
    در رودهای جدایی
    ایمان سبز ماست که جاری است
    او می رود در دل مرداب های شهر
    در راه آفتاب
    خم می کند بلندی هر سرو سرفراز
    2
    از خون من بیا بپوش ردایی
    من غرق می شوم
    در برودت دعوت
    ای سرزمین من
    ای خوب جاودانه ی برهنه
    قلبت کجای زمین است
    که بادهای همهمه را
    اینک صدا زنم
    در حجره های سکت تپیدن آن ؟
    3
    در من همیشه تو بیداری
    ای که نشسته ای به تکاپوی خفتن من
    در من
    همیشه تو می خوانی هر ناسروده را
    ای چشم های گیاهان مانده
    در تن خک
    کجای ریزش باران شرق را
    خواهید دید ؟
    اینک
    میان قطره های خون شهیدم
    فوج پرندگان سپید
    با خویش می برند
    غمنامه ی شگفت اسارت را
    تا برج خون ملتهب بابک خرم
    آن برج بی دفاع
    4
    این سرزمین من است که می گرید
    این سرزمین من است
    که عریان است
    باران دگر نیامده چندی است
    آن گریه های ابر کجا رفته است ؟
    عریانی کشت زار را
    با خون خویش بپوشان
    5
    این کاج های بلندست
    که در میانه ی جنگل
    عاشقانه می خواند
    ترانه ی سیال سبز پیوستن
    برای مردم شهر
    نه چشم های تو ای خوبتر ز جنگل کاج
    اینک برهنه ی تبرست
    با سبزی درخت هیاهوست
    6
    ای سوگوار سبز بهار
    این جامه ی سیاه معلق را
    چگونه پیوندی است
    با سرزمین من ؟
    آنکس که سوگوار کرد خک مرا
    ایا شکست
    در رفت و آمد حمل این همه تاراج ؟
    7
    این سرزمین من چه بی دریغ بود
    که سایه ی مطبوع خویش را
    بر شانه های ذوالکتاف پهن کرد
    و باغ ها میان عطش سوخت
    و از شانه ها طناب گذر مرد
    این سرزمین من چه بی دریغ بود
    8
    ثقل زمین کجاست ؟
    من در کجای جهان ایستاده ام ؟
    با باری ز فریادهای خفته و خونین
    ای سرزمین من
    من در کجای جهان ایستاده ام ... ؟

  8. #8
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    در سنگر

    تو فاتحی
    دستان تو
    سرگرم ساختن سنگر
    مشغول کاشتن بذر دوستی است
    تو فاتحی
    تو فاتحانه فردای سرخ و زرد
    اعلام می کنی آغاز تولد خود را
    با هزار آفتاب
    در چین چهره ی اسارت شرق
    ما
    شکوفه ی دستان بی زوال تو را
    آب می دهیم

  9. #9
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    سرخ تر ، سرخ تر از بابک باش

    روح بابک در تو
    در من هست
    مهراس از خون یارانت ، زرد مشو
    پنجه در خون زن و بر چهره بکش
    مثل بابک باش
    نه
    سرخ تر ،* سرخ تر از بابک باش
    دشمن
    گرچه خون می ریزد
    ولی از جوشش خون می ترسد
    مثل خون باش
    بجوش
    شهر باید یکسر
    بابکستان بگردد
    تا که دشمن در خون غرق شود
    وین خراب آباد
    از جغد شود پک و
    گلستان گردد

  10. #10
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    نمایش ناتمام

    در میدان های سکوت
    آدم های بی دفاعی را
    دار می زدند
    و داروها و آدم های آویخته شان
    در گاهواره ی مرگ
    چون درختی را می نمودند
    که در انبوهی از سیاهی مات فرورفته
    و در بهاری جاودیان زندگانی می کنند
    و سکوهای افتخار
    خالی از هر نفر
    در لحظه های کور
    نگاهی سرگردان بود
    و عابری که پیامی داشت
    و به سوی میدان سکوت می شتافت
    خود نیز
    درختی خزان زده شد
    و شاخه هایش را
    میوه های سیاه غربت پوشانید
    و چندین لاشخوار
    از چوبه های خشک دور دست
    پرواز کردند
    و بر کرسی رنگین نگهبانان نشستند
    و این نیز خود نمایش را پایان نداد

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •